رو برگ شاخه ی گل
شاپرکی نشسته
نشسته زیر آفتاب
دو تا بال هاشو بسته
بال های رنگارنگش
رو برگ گل، قشنگه
انگار که روی بال هاش
هزار هزار تا رنگه
سفید و سبز و آبی
بنفش و قرمز و زرذ
تا دست زدم به بالش
شاپرکه فرار کرد
صداش زدم نیومد
پر زد و زود هوا رفت
تو آسمون ها پر زد
نفهیمدم کجا رفت
نوشته جعفر ابراهیمی از کتاب الک و دولک یه آدمک
افزودن دیدگاه جدید