آنچه در پی میآید، گزیدهای کوتاه از کتاب «کاربردهای افسون» برونو بتلهایم است که بهصورت مقالهای درباره ارتباط مطالعه افسانهها با بروز خشونت در کودکان، در نشریۀ بوک برد (Book bird) منتشر شده است.
بحث در خصوص نحوۀ برخورد با پدیدۀ خشونت در کتابهای کودک و نوجوان، از سابقۀ تاریخی برخوردار است. این بحث، از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، مورد توجه قرار گرفت. در آن زمان، اغلب کارشناسان و صاحبنظران، قصههای عامیانه و افسانهها را حاوی خشونت شدید میدانستند.
آنها معتقد بودند که این قبیل آثار انزجار، نفرت و رفتار همراه با خشونت کودک را در مقابل والدین به همراه دارد و موجب ترویج و پرورش این احساسات ناخوشایند در کودک میشود. اما در حقیقت، نخستین بار، «برونو بِتِلهایم» – روانشناس برجستۀ اتریش، در کتابی تحت عنوان «کاربردهای افسون» از دیدگاهی تازه این مسئله را مورد توجه قرار داد.
از هنگامیکه مطالعات و تحقیقات جدید روانکاوی و روانشناسی کودک، مشخص ساخت که قوۀ تخیل و ذهنیت یک کودک تا چه اندازه خشن، پرتشویش و التهاب، منفی و حتی آزارگر است، افسانهها و قصههای عامیانه، بهشدت مورد انتقاد قرار گرفت.
بهعنوان مثال، همانطور که کودک با شدت و حدت فراوان به والدین خود عشق میورزد، ممکن است تحت شرایط و زمان خاصی از آنها متنفر هم بشود.
بدین ترتیب، میتوان دریافت که افسانهها زندگی روحی و روانی کودک را هدف خود قرار میدهند، درواقع، کودک از راه مطالعه و آشنایی با این قصهها، از نظر روحی و روانی تحت تأثیر قرار میگیرد.
به همین سبب، برخی بر این باورند که اینگونه قصهها، به احساسات ناخوشایند و پردرد و رنج موجود در روح و روان کودکان دامن میزنند.
افرادی که مطالعۀ قصههای عامیانه سنتی و کهن را برای کودکان و نوجوانان منع کردند، سرانجام به این نتیجه رسیدند که حتی اگر در داستانهای جدید کودکان، شخصیت خیالی شبیه دیو و هیولا وجود داشته باشد، آن شخصیت، بدون شک مهربان و دوستداشتنی است.
اما در حقیقت، این افراد، یک نکتۀ مهم و اساسی را از یاد بردند؛ هیولا و دیوی که بچهها گاهی آن را در وجود خود حِس میکنند و پیش از همه با آن سروکار دارند، همان دیوی است که وجود آنها را از درون آزار میدهد؛ چون کودکان، در مواقعی خود را به سبب حضور احساسات ناخوشایند درونی، غولی وحشتناک میپندارند که بیش از هر چیز آنها را آزار میدهد.
حال، چنانچه این هیولای درونی کودک، در ضمیر ناخودآگاه وی پنهان بماند، کودک امکان شناخت و آشنایی با این هیولا را هرگز پیدا نمیکند. اما چنانچه کودک، با افسانهها و دنیای فانتزی و خیالی آنها آشنا شود، قوۀ تخیل و ذهن او فعال میشود و میتواند با این عنصر وجودی خود، رابطه برقرار کند.
بدون مطالعه و بازگویی این قبیل قصهها و افسانهها برای کودکان، کودک نمیتواند هیولای خیالی خود را بشناسد و راه غلبه و پیروزی بر آن را بیابد. در چنین شرایطی، کودک با اضطراب و نگرانی شدید، عاجز میماند و سخت درمانده میشود. آشنایی با افسانههای عامیانه کهن، به اضطراب و نگرانی ذهنی او فرم و قالبی مشخص میدهد و سرانجام، راه غلبه بر این دیو را برایش آشکار میسازد.
فهرست کتابهای مناسب ترسناک برای کودکان:
- معرفی کتاب اقیانوس انتهای جاده - خرید کتاب اقیانوس انتهای جاده
- معرفی کتاب کنت کارلشتاین - خرید کتاب کنت کارلشتاین
- معرفی کتاب کورالاین - خرید کتاب کورالاین
- معرفی کتاب گِل - خرید کتاب گِل
- خرید کتاب طبقه ی وحشت
- خرید مجموعه خون آشام
کسانی که بهطورکلی، مطالعه و بازگویی افسانهها و قصههای عامیانه را برای کودکان و نوجوانان قدغن کردند، مدعی بودند که با پنهان ماندن غولها و دیوهای افسانهای و خیالی، در ضمیر ناخودآگاه کودک، کودک میتواند از رشد ذهنی و عقلانی طبیعی برخوردار شود و در حقیقت، حضور این عناصر، مانع پرورش ذهنی درست و مناسب وی میشود.
از دیدگاه این افراد، «منِ» عقلانی باید از همان دوران کودکی تکامل یابد! و بدین منظور، نباید سرچشمههای پنهان «نهاد» کودک، کشف و فعال شود.
بنابراین، باید از همان ابتدا، مانع توجه کودک به ضمیر ناخودآگاه شد و داستانهایی را که با آن بخش از ضمیر وی سخن میگویند، از او دور نگه داشت. به عبارت دیگر، کودک میبایست تصورات و خیالات نامطلوب و زشت خود را سرکوب کند تا تنها از تصورات و خیالات مطلوب و دلپذیر، لذت و بهره ببرد.
اما حقیقت، گویای آن است که نظریاتی از این دست که سرکوبگر «نهاد» بهشمار میروند، در عمل چندان کاربرد ندارند. زمانی که کودک مجبور میشود درونمایۀ ضمیر ناخودآگاه خود را سرکوب کند، چه اتفاقی میافتد؟ به این نمونه توجه کنید:
پسربچهای که به ناگهان، در پایان دورۀ درمان بیماری خود و پس از کاردرمانی درازمدت، به خاموشی روی آورده بود، علت این امر را چنین بیان کرد: «چون حرفهای زشتی زده بودم. مادرم دهانم را با صابون شُست. من قبول دارم که حرفهای خیلی زشتی به زبان آورده بودم، اما او نمیدانست که با شُستن و بیرون ریختن واژههای زشت، حرفها و کلمات خوب را هم با آن بیرون میریزد.»
درواقع، ضمیر ناخودآگاه سرچشمه مواد خام و بنیادی است که بر اساس آن، «من» ساختار شخصیتی ما را میسازد.
در این تشبیه، افسانهها همان منابع و ذخیرههای طبیعی هستند که این مواد را تأمین و آن را شکل میدهند و سرانجام، برای وظایف مرتبط با شخصیتسازی «من»، مفید و مثمر ثمر میسازند.
حال، چنانچه از این منبع طبیعی محروم بمانیم، زندگی ما بسیار محدود و بسته میشود و دیگر قوۀ تخیل و رویایی باقی نمیماند تا به ما «امید» بدهد. بهاینترتیب، توان مواجهه و برخورد با ناملایمات و مشکلات زندگی را نخواهیم داشت.
زمانِ پرورش و تربیت این دنیای خیالی و رویایی، همان دوران کودکی است. ناگفته نماند که ما به طُرُق دیگری نیز دنیای خیالی و پُر فانتزی کودکان خود را پرورش میدهیم و حتی آنها را تشویق میکنیم تا به این دنیای خیالی و افسانهای، بالوپر دهند. از جمله این راهها، تشویق کردن بچهها به کشیدن «نقاشی» است!
ما به کودکان خود میگوییم که هر آنچه دوست دارند، نقاشی کنند و حتی «داستانی» بسازند. اما در شرایطی که کودکان با میراث مشترک دنیای خیالی ما (افسانهها و قصههای عامیانه) ناآشنا هستند، نمیتوانند داستانی خلق کنند که در رویارویی با مشکلات زندگی به آنها کمک کند. در این حالت، کودک تنها قادر به بیان داستانهایی است که بهنوعی با آرزوها و نگرانیهای خودش ارتباط دارد.
علیرغم آنچه روانکاوان، در خصوص ضمیر ناخودآگاه – بهخصوص در کودکان – آشکار ساختند، توجیه و دلیلتراشی برای ادامۀ ممنوعیت مطالعۀ افسانهها، شکل جدیدی به خود گرفت. زمانی که دیگر کسی نمیتوانست منکر تضادها و کشمکشهای عمیق کودک، نگرانیها و خواستههای خشونت آمیز او شود، بالاخره این افراد چنین نتیجهگیری کردند: «ازآنجاییکه در وضعیت کنونی هم کودک از مسائل زیادی میترسد، باید او را از هر آنچه ترسناک به نظر میرسد، دور نگه داشت.»
برای کودکی که افسانهها را میشناسد، ابعاد بهظاهر ترسناک داستانهای معمولی، بهتدریج محو و کمرنگ میشود.
در چنین وضعیتی، رنجش و ناخشنودی اولیهای که در اثر فضای پرالتهاب داستان به وجود آمده بود، به خشنودی و آرامش خاطر بدل میشود. چراکه کودک میتواند با بهرهگیری از روش بازی که در اثر مطالعه افسانهها کسب کرده، به شکلی معقول و مناسب، با مشکل مطرحشده در داستان کنار بیاید.
والدین که افکار خشونت آمیز و ترسناک کودکان خود را انکار میکنند، معتقدند که تحت هیچ شرایطی، کودک آنها نباید درگیر چنین افکار و فضاهایی شود (گویی چنین چیزی امکانپذیر است!)
وقتیکه کودک امکان دسترسی به داستانهای افسانهای و فانتزی را از دست میدهد، احساس میکند که او «تنها» کسی است که چنین بینش و تصوری دارد و همین امر، دنیای خیالی و ذهنی او را واقعاً ترسناک و مخوف میسازد.
از سوی دیگر، عِلم به اینکه دیگران هم از دنیای تخیلی مشابهی برخوردار هستند، موجب میشود که احساس کنیم بخشی از دایرۀ عالم هستی هستیم و ترس و وحشتها از افکار مخرب و زشتی که در سر داریم، کاهش مییابد.
قصههای عامیانه و افسانهها، قوۀ تخیل کودک را تحریک میکند و آن را بهدرستی پرورش میدهد. تجربه نشان داده است که کودکانی که از قوۀ تخیل خوبی برخوردار هستند (به سبب مطالعه افسانهها و کارکرد آنها) در مقابل فیلمها و صحنههای خشونت آمیز نیز رفتار منطقیتری از خود نشان میدهند.
در پیوند با کتاب ترسناک بیشتر بخوانید:
افزودن دیدگاه جدید