پیش از مطالعه این مطلب بخش نخست آن را مطالعه کنید.
كودک و خاطرات خوشِ بلندخوانى؛ کارکردهای بلندخوانی در خودآگاهى کودکان سه تا هفت ساله، بخش پایانی
بنابر آنچه گفته شده، بلندخوانی برای کودک خاطرهای خوش و شیرین است که از ذهن او پاک نمیشود. تراکم و تکرار این خاطره، به افزایش سیناپسهای میان نورونها و انعطافپذیری مغز میانجامد، و از این رو بافتی استوار برای شناخت ژرف کودک از خود، فراهم میشود.
توان روایتگری مغز که در زبان بازتاب مییابد، با انعکاس و بازگویی خاطرهها، زمینهای را برای پیدایش خودآگاهی فراهم میکند، چنان که با نگاهی به ویژگیها و مؤلفههای بلندخوانی، از پیوند آن با خودآگاهی کودکان، تحلیلی عصببشناختی میتوان ارائه کرد:
سرآغاز این تحلیل، موضوع روابط میانفردی و پایهایترین و ضروریترین نیاز آن، یعنی همسویی و همراستایی عاطفی است. در فرایند بلندخوانی، این همسویی و همراستاییِ عاطفی، در دو محور پدید میآید: میان «کودک و بلندخوان» و میان «کودک و کتاب».
حس ژرف کودک از خود، هنگامی رشد میکند که ارتباطی عاطفی را تجربه میکند. کودک به کمک چنین ارتباطی، «حسی از خود» (sens of self) بهدست میآورد. هنگامی که به سبب رزونانس عاطفی، عواطف کودک به رسمیت شناخته میشود و به او بازگردانده میشود، تجربه کودک از خودش به او میگوید که همه چیز خوب است. چنین حسی را نیمکرهی راست میانجیگری میکند.
شناخت عاطفی کودک و شناخت گره ذهنی او، بر عهدهی بلندخوان است. او با چنین شناختی، افزون بر گزینش کتاب مناسب که با زندگی واقعی کودک پیوند دارد، گفتوگوهای پیرامونی را به گونهای میتواند مدیریت کند که با تمرکز بر مسائل کودک، همسویی عاطفی با او را بسیار بیشتر کند.
در بلندخوانی، این همسویی و همراستایی به معنای همتراز شدن حالتهای درونی کودک با بلندخوان و همچنین پدیده کتاب است. همسویی نخست، از راه همخوانی نشانههای غیر کلامی، همچون تماس چشمی، حالت چهره، تُن صدا، لحن و ژست بلندخوان رخ میدهد، و همسویی دوم، از راه طرح جهان درونی و ذهنی شخصیتهای داستانی و تحوّل آنها و همچنین وجوه زیباییشناسانه در سبک و بیان اثرِ بلندخوانی شده، انجام میشود.
اما این همه، آن چیزی نیست که در فرایند بلندخوانی نهفته است. احساسها و عواطف به کمک نیمکرهی راست مغز کودک پردازش میشوند، اما شاید کودک به دلیل رشد ناکافی مجرای ارتباطی میان دو نیمکرهی مغز، برای بیان آنها با فقر واژه و جمله روبهرو باشد. بلندخوانی کتاب، داستان و گفتوگوها دربارهی آن از سوی پدر، مادر یا مربیِ بلندخوان با کودک، با گسترش زبان و دایرهی واژگانی کودک، این فقر را به غنا تبدیل میکند.
پردازش زبان با ورود نیمکرهی چپ مغز در فرایند بلندخوانی، شدنی میکند. نیمکرهی چپ، زبانمحور و منطقی است. یک داستان خوب و باکیفیت، افزون بر محرکهای عاطفی، نوعی روایت با توالی منطقی رویدادها نیز هست. از این رو در پردازش داستان توسط مغز کودک، عاطفه و منطق همنشین میشوند. «داستانها اگرچه دربر دارندهی توالی منطقی اتفاقات هستند، اما نقش قدرتمندی نیز در تنظیم عواطف بازی میکنند. به این ترتیب، داستانها مثالهای خوبی هستند از این که چهطور عاطفه و فکر تحلیلگر، دو عنصر درهم تنیدهاند.»[۱]
افزون بر درک و تحلیل روند داستانی، گفتوگو پیرامون داستانها هنگام بلندخوانی، نیازمند دخالت نیمکرهی چپ مغز با قدرت بیانی و روایتگری است. این دو ویژگی، بلندخوانی را برای کودکان بالای سه سال، به خاطرهای آشکار و شرح حالی تبدیل میکند. حال آن که در بلندخوانی برای کودکان کمتر از سه سال، تنها خاطرهای مفهومی برجای میماند و نه خاطرهای با خط روایی و دارای زمان و مکان مشخص. این تفاوت دستاورد رشد تدریجی مغز و توان روایتگری آن، یعنی زبان است. این توان در دو حوزهی نحوی (چینش واژگان و ساخت جمله)، و معنایی (معنی واژگان) آشکار میشود.
پس از سه سالگی، دو تغییر مهم در ساختار مغز کودک انجام میگیرد:
نخست، آغاز تثبیتسازی خاطرههای شرح حالی در مغز کودک؛
پردازش خاطرههای شرح حالی «بخشی از مغز را لازم دارد که به حد کافی رسیده شود و این شکل از بهیاد آوردن را امکانپذیر کند. این زمان حدود دو سالگی است و این قسمت از مغز کورتکس پرهفرونتال (Prefrontal cortex) نام دارد.»[۲] با رشد منطقهٔ «پیشپیشانی» (پره فرونتال) در لوب پیشانی (فرونتال) مغز، فرایند تثبیت خاطرهها و آگاهی از خود ممکن میشود، زیرا خاطرههای شرح حالی همواره دو عنصر را درون خود دارند: «حسی از خود، و زمان»
دوم، آغاز توانایی روایتگری کودک؛
با رشد «جسم پینهای»[۳] در میان دو نیمکرهٔ راست و چپ مغز کودک، او احساسها و عواطف خود را در قالب واژگان و جملهها میتواند بریزد. به بیانی دیگر، کودک به توانایی روایتگری برای خاطرههای شرح حالی مجهز میشود.
این دو تغییر، در پدید آمدن حافظهٔ بلندمدت و در واقع در خاطرهی شرح حالی یا «رویدادی» (episodic) و بازگویی و گزارش آنها از سوی کودک، مؤثرند. «حافظهٔ دراز مدت هنگامی شکل میگیرد که ارتباطهای سیناپسی خاصی بین هیپوکامپ و قشر مغز تقویت شده باشد.»[۴]
بهدنبال این دو تغییر، دو توانایی فراهم میشود: آگاهی از خود، و بازگویی روایتی از آن، یعنی زبان.
با درآمیختن این دو توانایی، وضعیّتی پدیدار میشود که به تعبیر «جرالد ادلمن» - عصبشناس - در کتاب «زبان و آگاهی»، انسان به کمک زبان، از اطلاعات دریافتی فراتر میتواند برود و حال را به گذشته و آینده پیوند دهد. او این روند را «آگاهی برتر» مینامد و با تبیین بنیادهای عصبشناختی آن، تنها انسان را مجهز به آن میداند و مینویسد: «حیوانات برخلاف انسان، بدون زبان هستند و توان گزارش کردن حالتهای آگاهانهی خود را ندارند.»[۵]
جرالد ادلمن، تواناییهای نحوی، آواشناختی و معناشناختی را لازمه آگاهی از «خویشتن اجتماعی قابل توصیف در زمان» معرفی میکند. او اصطلاح «انباشته شدن خزانه واژگانی» را بهکار میبرد که هممعنی با «رشد دایره واژگانی»- یکی از دستاوردهای مهم بلندخوانی - است:
«یکی از قدمهای اساسی برای فراگیری زبان واقعی، توانایی تشخیص دادن یک نشانه قراردادی است... توانایی تشخیص دادن نمادی برای یک پدیده یا رویداد. هنگامی که خزانهی واژگانی بزرگی از این نمادهای واژگانی انباشته شد، امکان شکوفایی گسترده دامنهٔ آگاهی برتر فراهم میشود. امکان تداعیها به کمک استعارهها فراهم شده و همراه با ادامهٔ این فعالیت، استعارههای نخستین میتوانند به مفاهیم مقولههای دقیقتری از تجربههای شخصی و بین فردی تبدیل شوند. بدنبال آن توانایی روایت کردن و گسترش حس توالی زمان فراهم میشود... آگاهی برتر امکان ارتباط دادن خاطرات خودساختهٔ اجتماعی به گذشته و تخیلات آینده را فراهم میکند.»[۶]
تجربههای مکرّر بلندخوانی، تقویتکنندهٔ مدار عصبی این فرایند میتواند باشد و با رشد زبان و خلق روایت، کودک را در روندِ خودآگاهی یاری کند. نکتهی مهم در این میان، رشد کورتکس پروفرونتال مغز است که «عمدتاً بهوسیله تجارب ناشی از روابط بین فردی صورت میگیرد.»[۷] بلندخوانی منبعی غنی از این روابط میان فردی است. در این روابط، هم خاطرههای مفهومی برآمده از احساسها و عواطف، و هم خاطرههای آشکار شرح حالی وجود دارند. هیپوکامپ مغز، این خاطرهها را از مناطق گوناگون مغز گردآوری میکند و با پیوند با کورتکس (قشر) مغز، به آنها کلیّت میبخشد. چون این کلیّت ریشه در تجربهها و خاطرههای فردی کودک دارد، بیهمتا است. اما بازگویی آن بهوسیلهٔ عنصر ارتباطی زبان، وجه اجتماعی نیز به آن میبخشد.
نکتهای که باید به آن توجه داشت، کارکرد بلندخوانی در درگیر کردن مناطق گستردهای از مغز است. در تبیین عصبشناسانه، راه گریزی از معرفی برخی از بخشهای مغز و بیان وظائف آنها نیست، ولی این معرفی بهمعنای آن نیست که این نواحی بهتنهایی در فرایند بلندخوانی درگیر میشوند. بلندخوانی فرایندی پویا از فعالیتهای گوناگون پخش شده در مناطق مختلف مغز کودک است.
مَخلص کلام این که: فعّالیت بلندخوانی چه در شکل و چه در ماهیّتش، دارای انواع خاطرهها است. خاطرههایی که بخش گستردهای از مغز در پردازش آنها درگیر میشود و پیامد این درگیری، توانمندی کودک در آفرینش روایتی منسجم از خود و زندگی با عنصر زبان است. روایتی با بافتی استوار و متراکم و دارای ریزهکاریهایی از خاطرههای امن و شیرین که نیازی به راندن آنها به پستوی ذهن نیست.
- منابع و ارجاعها:
۱. سیگل؛ دانیل جی و هارتزل؛ ماری، «فرزندپروری از درون به بیرون»، ترجمه دکتر فروغ هدایی، تهران: آبگین رایان، ۱۳۸۸، ص ۸۵.
۲. همان منبع، ص ۴۷.
۳. Corpus callosum، بخشی از مغز با بیش از دویست میلیون آکسون دوسویه که وظیفه برقراری ارتباط عصبی میان دو نیمکرهی مغز را بر عهده دارد.
۴. ادلمن؛ جرالد، «زبان و آگاهی»، ترجمه رضا نیلیپور، تهران: نیلوفر، چاپ دوم، ۱۳۹۵، ص ۵۱.
۵. همان منبع، ص ۸۹.
۶. همان منبع، ص ۱۳۴.
۷. سیگل؛ دانیل جی و هارتزل؛ ماری، «فرزندپروری از درون به بیرون»، ترجمه دکتر فروغ هدایی، تهران: آبگین رایان، ۱۳۸۸، ص ۴۷.
افزودن دیدگاه جدید