«من هنری فنچ هستم»، کتابی است در مورد پرندهای کوچک، به نام هنری، که با خانوادهاش در یک گروه بزرگ زندگی میکند. آنها هر روز را تکراری و بدون کار خاصی سپری میکنند. اما یک روز هنری متوجه چیزی میشود، او میتواند فکر کند!
خانواده فنچ خیلی پر جمعیت و خیلی هم پر سروصدا بودند. هر روز از صبح تا شب تکتک شان به هم روزبخیر و شببخیر میگفتند و باز فردا صبح، ماجرا همین بود. وقتهایی که هیولا به آنجا میآمد، فرار میکردند و آنقدر جیغ میکشیدند تا هیولا برود. اما یک شب که همه خواب بودند، هنری فنچ برای اولین بار، متوجه صدای فکر کردن خودش شد. برایش عجیب بود و غرق فکرهای خودش شد، اینکه کیست و میتواند فوقالعاده باشد. صبح فردا با این فکر که او فوقالعاده است از خواب بیدار شد و مستقیم به سمت هیولا رفت. اما هیولا او را قورت داد. آنجا بیشتر به فکر فرو رفت، شاید احمق بود که گیر افتاده بود! اما بعد صدای فکر کردن هیولا را شنید. او داشت به شکار و پیدا کردن غذا برای خانوادهاش فکر میکرد. هنری او را متقاعد کرد که دیگران هم خانواده دارند و او باید گیاهخوار شود. بعد هم هیولا را راضی کرد دهانش را باز کند تا همه از آن خارج شوند. وقتی پیش بقیه فنچها میرود، همه ماجرا را برای آنها تعریف میکند و آنها را متوجه فکر کردن و فکرهایشان میکند. فنچها کمکم میروند تا فکرهایشان را دنبال کنند و بعد دوباره برگردند.
«من هنری فنچ هستم» را میتوان به خاطر داستان ساده و روان و تصویرهای بزرگ و زیبایش، بهعنوان کتابی برای بلندخوانی برای کودکان در نظر گرفت.
«الکسیس دیکن» نویسنده و تصویرگر بریتانیایی است. او فارغالتحصیل رشته تصویرگری از دانشگاه برایتون است. وی تاکنون دو بار جایزه پرفروشترین کتاب سال کودکان نیویورک تایمز را دریافت کرده است.
«ویوین شوارتز» تصویرگر و نویسنده آلمانی است. او به غیر از تصویرگری، کشیدن کاریکاتور، طراحی کتابهای کاردستی، تدریس و طراحی بازی نیز انجام میدهد.