کتاب به مانند دریچه کوچکی به دنیا و زندگی بشر است!
نمی دانم، برای شما بچه ها، کتاب چه مفهومی دارد. شاید ذره ای از خوشبختی است. شاید فقط سرگرمی است و شاید خاطره کسی را که به شما هدیه کرده است زنده می کند. ممکن است مطالعه کتاب برای شما به مانند آن باشد که با نویسنده اش سخن گفته باشید. اگر چنین است بسیار خوب است زیرا این درست همان است که نویسنده کتاب آرزو کرده است. شاید وقتی غمگین هستید و احتیاج به تسکین خاطر دارید کتاب می خوانید. در این صورت کتاب برای شما یک کلام تسلی بخش به شمار می رود. در بعضی از شما کتاب میل به انجام دادن کاری بزرگ را بر می انگیزد. برای بعضی دیگر کتاب مانند جعبه جادویی است که در آن افسانه های شگفت انگیز و اشخاص عجیب و جهان های ناشناخته زنده می شوند. و به مانند زنگ های خوشی به صدا در می آیند. فقط کافی است که آن ها را بخوانید.
گفته اند کتاب به مانند دریچه کوچکی به دنیا و زندگی بشر است. ولی من نمی توانستم درست معنی این حرف را بفهمم. لازم بود نخست با دخترکی به نام هلنا آشنا شوم و از این دریچه ببینم. بگذارید ماجرا را برایتان تعریف کنم.
اکنون مدتی است که با هلنا آشنا شده ام. گاه گاه به سراغش می روم و می توانم با او چون یک دوست صحبت کنم.
چند سال پیش او بیمار و بستری شد. کسالتش ماه ها طول کشید و از یکسال هم گذشت. در خانه تا آنجا که می توانستند از او مواظبت می کردند ولی اهل خانه مجبور بودند به سر کار بروند هلنا همه روز را تنها بود. وقتی غروب خانواده اش برمی گشتند هلنا می گفت خواهش می کنم به من چیزی بگویید تا این همه احساس تنهایی نکنم به همین دلیل برادرش از کتابخانه برایش کتابی آورد تا با مطالعه آن ساعات تنهایی او تندتر بگذرد. واقعاً نمی شد برای هلنا چیزی بهتر از این پیدا کرد. هلنا شروع به خواندن کرد و با مطالعه تنهاییش را از یاد برد. وقتی غروب نزدیک می شد با بی صبری در انتظار اهل خانه بود. می خواست برای آن ها آنچه را خوانده بود تعریف کند. همه به هنگامی که شام می خوردند به هلنا گوش می دادند. در واقع این اولین شب خوشی بود که آن خانواده پس از بیمار شدن هلنا می گذراندند.
پس از آن برادرش مرتب از کتابخانه برایش کتاب می آورد و هرشب همه به آنچه هلنا روز خوانده بود گوش می کردند. آن ها خودشان اصلاً وقت کتاب خواندن نداشتند و یا این طور فکر می کردند. هلنا برای آن ها داستان هایی از زمان گذشته و حال می گفت. از شادی و آسودگی و جنگ و گرسنگی در جهان صحبت می کرد. شرح زندگی مردمان خوب و مشهور مثل موسیقی دانان و نقاشان را در کتاب ها می خواند و برای خانواده اش تعریف می کرد. همچنین از بچه هایی صحبت می کرد که دوست داشتند بازی کنند و بخوانند و مورد محبت قرار گیرند. گاهی اوقات نیز هلنا برای خانواده اش شعرهای زیبایی می خواند. وقتی که همسایگان، بزرگسالان و خردسالان به دیدنش می آمدند او برایشان دریچه ای به روی جهان بزرگ می گشود.
آن ها هنوز هم دوست دارند به دیدن او بروند. اکنون به مناسبت روز جهانی کتاب کودک آرزو می کنم که زیباترین کتاب ها برای اطفال دنیا درچه های کوچک و بزرگی به سوی زندگی بشر باز کنند و امیدوارم در سراسر جهان این کتاب ها راهی را از یک انسان به سوی انسانی دیگر و از یک کشور به کشوری دیگر بگشایند. و امیدوارم که ره آوردشان شادمانی و دوستی و صلح باشد.
افزودن دیدگاه جدید