لذت از هراس؛ زیبایی‌شناسی ادبیات وحشت

به تعبیر کانت در امر زیبا هماهنگی، انسجام و هدفداری دیده می‌شود و لذت می‌تواند پیامد مواجههٔ آدمی با زیبایی باشد. درنقطهٔ مقابل، آدمی به محض آن‌که با نازیبایی ناشی از پراکندگی و بی‌نظمی وتخریب مواجه می‌شود، دچار رنج وهراس می‌گردد. با این حال  به نظر می‌رسد نگاه کانتی در تبیین لذت‌بخشی ادبیات وحشت به بن‌بست گرفتار می‌آید، چون مخاطب سوژه‌هایی را لذت‌بخش می‌بیند که هماهنگی و انسجام پدیده‌ها را مختل می‌کنند و آن چه را ما اهداف متعالی و زیبا می‌خوانیم به نابودی می‌کشاند!

و پرسش اساسی این است که چرا مخاطب ادبیات وحشت اندیشیدن به هیولاها واشباحی را که در تاریکی به آدمی‌حمله‌ور می‌شوند و او را قربانی می‌کنند لذت‌بخش می‌بیند، درحالی‌که حس زیبایی‌شناسی اقتضا می‌کند اقبال مخاطب به ادبیات از آن رو باشد که جهانی زیباتر از آن‌چه در واقعیت می‌بیند تجربه کند؟ پاسخ قانع‌کننده به این پرسش بسیار دشوار است، اما دراین نوشتار تلاش می‌کنیم از منظری زیبایی‌شناختی ادبیات وحشت را کالبدشکافی نماییم تا این پارادوکس (متناقض‌نما) حل شود.

در این مقاله می‌کوشیم به این پرسش‌ها پاسخ دهیم: چگونه می‌توان ادبیات وحشت را با گرایش به زیبایی جمع کرد؟  آیا در اوج هراس لذت یا حظّ ادبی امکان‌پذیر است؟ آیا می‌توان قائل به این بود که مخاطب با کمک قوهٔ زیبایی‌شناسی لذت ناشی از هراس را تجربه می‌کند، یا این‌که ژانر وحشت از معیارهای زیبایی‌شناختی حاکم بر ادبیات فاصله می‌گیرد و بربنیادهای دیگری استوار می‌شود؟ نویسنده در خلق ادبیات وحشت با اتکاء برکدامین بنیادهای درونی مخاطب ,لذت بردن از هراس را در متن امکان‌پذیر می‌کند؟

ادبیات وحشت و آگاهی اسطوره‌ای

انعکاس هراس در ادبیات کهن، به‌ویژه آن بخشی که به اسطوره‌ها می‌پردازد،  دلیلی آشکار باشد که پیشینهٔ ادبیات وحشت را کهن‌تر از دوران معاصر ببینیم. وجود ادبیات هراس در دورانی که اندیشهٔ اسطوره‌ای بر آدمیان حکمفرمایی می‌کرد می‌تواند این فرض را به دنبال داشته باشد که یکی از دلایل زیربنایی گرایش مخاطب به ادبیات وحشت آگاهی اسطوره‌ای است. همچنان که ساینتیست‌ها علم تجربی را پاسخی به پرسش‌های کنونی بشر می‌دانند و آن را منشاء تولید آگاهی می‌دانند، برخی بر این باورند که اندیشهٔ اسطوره‌ای نیز در دوره‌هایی طولانی آگاهی خاص خود را تولید می‌کرده و به سبک و سیاق خود به پرسش‌ها پاسخ می‌داده است، اما آیا می‌توان همچون آگوست کنت تصور کرد که دورهٔ آگاهی اسطوره‌ای به سر آمده و کاربرد خود را به طور مطلق از دست است؟ یا این‌که هنوز در اندیشهٔ بشری نقش خود را بازی می‌کند، با این تفاوت که سازوکار دخالت آن در فرآیند جمع‌بندی و تصمیم‌گیری انسان‌ها تغییر کرده؟

به نظر می‌رسد یکی از مواردی که هنوز آگاهی اسطوره‌ای درآن نقش بازی می‌کند، ادبیات، به‌ویژه ژانر وحشت است. ادبیات وحشت حتی در شکل مدرنش  نیز متأثر از فضایی اسطوره‌ای است؛ فضایی که درآن مناسبات عادی و روزمره نادیده گرفته می‌شوند و در عوض سخن از عناصر و روابطی به میان می‌آید که با نگاهی عینیت‌گرا قابل انکار است. از یک منظر پوزیتویستی می‌توان به آسانی مناسبات اسطوره‌ای حاکم بر ادبیات وحشت را غیرواقعی فرض کرد و آن‌ها را فاقد هرگونه موجودیت عینی دانست، اما در صورتی که به اسطوره‌ها همچون سوژه‌های ذهنی نگاه کنیم نقش کلیدی آن‌ها در ادبیات وحشت غیرقابل‌انکار است.

البته نمی‌توانیم تصور کرد اتکای ادبیات وحشت بر ساختاری اسطوره‌ای به معنای کناره‌گیری مطلق از واقعیت موجود است،  اگر چنین بود، توانایی ایجاد هراس را در مخاطب دوران مدرنیته نمی‌داشت. به عبارت دیگر برانگیختن هراس در مخاطب کنونی به واقعی جلوه دادن روایت نیاز دارد؛ به‌گونه‌ای که نشانه‌هایی در جهان واقع نیز آن را تأیید کند.با تعریفی که ادبیات وحشت بعد از دههٔ ۱۹۶۰ پیدا کرد، می‌توان گفت که این گونهٔ ادبی یک‌سره متکی به مضامین اسطوره‌ای نیست، بلکه  با دست‌مایه قرار دادن واقعیت‌های جاری، و حتی علمی، هراس را بر ساختار روایت غالب می‌کند.

با این حال نمی‌توان منکر شد حتی در آن‌جا که ادبیات وحشت ساختاری رئالیستی پیدا می‌کند، روایت ادبیات وحشت جنسی اسطوره‌ای دارد،  نویسنده  برای ایجاد وحشت در مخاطب ناچار است او را از مکان و زمان قابل دسترس جدا کند و در یک فضای خیالی با تهدیدهای غیرمتعارفی روبه‌رو کند که به‌راحتی از پس آن‌ها برنیاید.در این صورت آیا می‌توان گفت اتکای ادبیات وحشت بر آگاهی اسطوره‌ای گونه‌ای از زیبایی‌شناسی را به نمایش می‌گذارد که در آن قطب‌های هستی و نیستی، خیر وشر، زیبایی وزشتی به گونه‌ای اغراق‌آمیز دربرابر هم صف‌آرایی می‌کنند تا در این رهگذر مخاطب به لذتِ چیرگی خیر بر شر دست یابد؟

ادبیات گوتیک

مترادف شدن ادبیات گوتیک با ادبیات وحشت در سده‌های هجده و نوزدهم میلادی می‌تواند دلیل تاریخی محکمی در متأثر شدن این ژانر از آگاهی اسطوره‌ای باشد. ادبیات گوتیک متأثر از باورهای رازآمیز و هراسناک قوم گوت (تیره‌ای ازژرمن‌ها) است؛ قومی که در معماری از سبک کلاسیک رومی فاصله گرفت و خلق بناهایی اسرارآمیز را در پیش گرفت. ادبیات گوتیک وحشت و عشق را در همین بناهای تودرتو ونیمه‌تاریک به هم می‌آمیزد؛ دخمه‌ها، سیاهچال‌ها، پلکان‌های مارپیچی که معلوم نیست در انحنای قوس آن‌ها چه چیزی به انتظار آدمی نشسته است، قصرهای نیمه‌تاریک و اسرارآمیز، سرداب‌ها و بناهایی که با آوای هراسناک جغد درنیمه‌شب مو براندام مخاطب راست می‌کند.

ادبیات گوتیک، که دراواخر قرن هجدهم با رمانی به نام قصر اوترانتو موجودیت خود را آشکار ساخت، با کشاندن مخاطب به فضاهای نیمه‌تاریک و وهم‌آلود قرون وسطایی مزهٔ ترس را به او چشاند، اما برای آن‌که مخاطب با پای خویش به استقبال هراس برود مضامین عاشقانه را در همان فضای نیمه‌تاریک و اسرارآمیز به او عرضه کرد. به دلیل حضور عنصر عشق‌های رمانتیک بسیاری ادبیات گوتیک را پیش‌درآمد رمانتی‌سیسم می‌دانند و همین‌طور نقش آن را در شکل‌گیری ادبیات رئالیستی تعیین‌کننده می‌بینند.

گذشته از نقش تاریخی ادبیات گوتیک، که پس از تولد در آلمان، ادبیات انگلیس و فرانسه را از خود متأثر می‌کند،  در پس آن نوعی نگاه زیبایی‌شناسانه وجود دارد که گویا وحشت را به گونه‌ای اغراق‌آمیز به کار می‌گیرد تا لذت عشق و پیوند را به مخاطب بچشاند. درمقطعی که بسیاری از خشک‌اندیشی عقلانی به تنگ آمده بودند ادبیات گوتیک روزنه‌ای فراهم می‌کرد که با درنَوَردیدن مرزهای عقلانیت، فضاهایی اسطوره‌ای خلق شود تا مخاطب، با رها شدن از قید و بندهای عقلی و در اوج هراس، لذت را تجربه کند. گویا این لذت محصول رها شدن از بندی بود که عقلانیت کلاسیک بر مخاطب تحمیل می‌کرد. حتی برخی تا آنجا پیش می‌روند که اقبال به ادبیات وحشت را راهی برای فراموش کردن تضادها واختلافات طاقت‌فرسای سیاسی آن دوران می‌بینند. این اختلافات که بر مبنای سود و زیان و منفعت‌خواهی طبقات اجتماعی شکل گرفته بود و در آن نشانی از احساس زیبایی‌شناسانه دیده نمی‌شد.

نویسنده
محسن هجری
ویراستار:
گروه ویراستاران کتابک
Submitted by editor on

به تعبیر کانت در امر زیبا هماهنگی، انسجام و هدفداری دیده می‌شود و لذت می‌تواند پیامد مواجههٔ آدمی با زیبایی باشد. درنقطهٔ مقابل، آدمی به محض آن‌که با نازیبایی ناشی از پراکندگی و بی‌نظمی وتخریب مواجه می‌شود، دچار رنج وهراس می‌گردد. با این حال  به نظر می‌رسد نگاه کانتی در تبیین لذت‌بخشی ادبیات وحشت به بن‌بست گرفتار می‌آید، چون مخاطب سوژه‌هایی را لذت‌بخش می‌بیند که هماهنگی و انسجام پدیده‌ها را مختل می‌کنند و آن چه را ما اهداف متعالی و زیبا می‌خوانیم به نابودی می‌کشاند!

و پرسش اساسی این است که چرا مخاطب ادبیات وحشت اندیشیدن به هیولاها واشباحی را که در تاریکی به آدمی‌حمله‌ور می‌شوند و او را قربانی می‌کنند لذت‌بخش می‌بیند، درحالی‌که حس زیبایی‌شناسی اقتضا می‌کند اقبال مخاطب به ادبیات از آن رو باشد که جهانی زیباتر از آن‌چه در واقعیت می‌بیند تجربه کند؟ پاسخ قانع‌کننده به این پرسش بسیار دشوار است، اما دراین نوشتار تلاش می‌کنیم از منظری زیبایی‌شناختی ادبیات وحشت را کالبدشکافی نماییم تا این پارادوکس (متناقض‌نما) حل شود.

در این مقاله می‌کوشیم به این پرسش‌ها پاسخ دهیم: چگونه می‌توان ادبیات وحشت را با گرایش به زیبایی جمع کرد؟  آیا در اوج هراس لذت یا حظّ ادبی امکان‌پذیر است؟ آیا می‌توان قائل به این بود که مخاطب با کمک قوهٔ زیبایی‌شناسی لذت ناشی از هراس را تجربه می‌کند، یا این‌که ژانر وحشت از معیارهای زیبایی‌شناختی حاکم بر ادبیات فاصله می‌گیرد و بربنیادهای دیگری استوار می‌شود؟ نویسنده در خلق ادبیات وحشت با اتکاء برکدامین بنیادهای درونی مخاطب ,لذت بردن از هراس را در متن امکان‌پذیر می‌کند؟

ادبیات وحشت و آگاهی اسطوره‌ای

انعکاس هراس در ادبیات کهن، به‌ویژه آن بخشی که به اسطوره‌ها می‌پردازد،  دلیلی آشکار باشد که پیشینهٔ ادبیات وحشت را کهن‌تر از دوران معاصر ببینیم. وجود ادبیات هراس در دورانی که اندیشهٔ اسطوره‌ای بر آدمیان حکمفرمایی می‌کرد می‌تواند این فرض را به دنبال داشته باشد که یکی از دلایل زیربنایی گرایش مخاطب به ادبیات وحشت آگاهی اسطوره‌ای است. همچنان که ساینتیست‌ها علم تجربی را پاسخی به پرسش‌های کنونی بشر می‌دانند و آن را منشاء تولید آگاهی می‌دانند، برخی بر این باورند که اندیشهٔ اسطوره‌ای نیز در دوره‌هایی طولانی آگاهی خاص خود را تولید می‌کرده و به سبک و سیاق خود به پرسش‌ها پاسخ می‌داده است، اما آیا می‌توان همچون آگوست کنت تصور کرد که دورهٔ آگاهی اسطوره‌ای به سر آمده و کاربرد خود را به طور مطلق از دست است؟ یا این‌که هنوز در اندیشهٔ بشری نقش خود را بازی می‌کند، با این تفاوت که سازوکار دخالت آن در فرآیند جمع‌بندی و تصمیم‌گیری انسان‌ها تغییر کرده؟

به نظر می‌رسد یکی از مواردی که هنوز آگاهی اسطوره‌ای درآن نقش بازی می‌کند، ادبیات، به‌ویژه ژانر وحشت است. ادبیات وحشت حتی در شکل مدرنش  نیز متأثر از فضایی اسطوره‌ای است؛ فضایی که درآن مناسبات عادی و روزمره نادیده گرفته می‌شوند و در عوض سخن از عناصر و روابطی به میان می‌آید که با نگاهی عینیت‌گرا قابل انکار است. از یک منظر پوزیتویستی می‌توان به آسانی مناسبات اسطوره‌ای حاکم بر ادبیات وحشت را غیرواقعی فرض کرد و آن‌ها را فاقد هرگونه موجودیت عینی دانست، اما در صورتی که به اسطوره‌ها همچون سوژه‌های ذهنی نگاه کنیم نقش کلیدی آن‌ها در ادبیات وحشت غیرقابل‌انکار است.

البته نمی‌توانیم تصور کرد اتکای ادبیات وحشت بر ساختاری اسطوره‌ای به معنای کناره‌گیری مطلق از واقعیت موجود است،  اگر چنین بود، توانایی ایجاد هراس را در مخاطب دوران مدرنیته نمی‌داشت. به عبارت دیگر برانگیختن هراس در مخاطب کنونی به واقعی جلوه دادن روایت نیاز دارد؛ به‌گونه‌ای که نشانه‌هایی در جهان واقع نیز آن را تأیید کند.با تعریفی که ادبیات وحشت بعد از دههٔ ۱۹۶۰ پیدا کرد، می‌توان گفت که این گونهٔ ادبی یک‌سره متکی به مضامین اسطوره‌ای نیست، بلکه  با دست‌مایه قرار دادن واقعیت‌های جاری، و حتی علمی، هراس را بر ساختار روایت غالب می‌کند.

با این حال نمی‌توان منکر شد حتی در آن‌جا که ادبیات وحشت ساختاری رئالیستی پیدا می‌کند، روایت ادبیات وحشت جنسی اسطوره‌ای دارد،  نویسنده  برای ایجاد وحشت در مخاطب ناچار است او را از مکان و زمان قابل دسترس جدا کند و در یک فضای خیالی با تهدیدهای غیرمتعارفی روبه‌رو کند که به‌راحتی از پس آن‌ها برنیاید.در این صورت آیا می‌توان گفت اتکای ادبیات وحشت بر آگاهی اسطوره‌ای گونه‌ای از زیبایی‌شناسی را به نمایش می‌گذارد که در آن قطب‌های هستی و نیستی، خیر وشر، زیبایی وزشتی به گونه‌ای اغراق‌آمیز دربرابر هم صف‌آرایی می‌کنند تا در این رهگذر مخاطب به لذتِ چیرگی خیر بر شر دست یابد؟

ادبیات گوتیک

مترادف شدن ادبیات گوتیک با ادبیات وحشت در سده‌های هجده و نوزدهم میلادی می‌تواند دلیل تاریخی محکمی در متأثر شدن این ژانر از آگاهی اسطوره‌ای باشد. ادبیات گوتیک متأثر از باورهای رازآمیز و هراسناک قوم گوت (تیره‌ای ازژرمن‌ها) است؛ قومی که در معماری از سبک کلاسیک رومی فاصله گرفت و خلق بناهایی اسرارآمیز را در پیش گرفت. ادبیات گوتیک وحشت و عشق را در همین بناهای تودرتو ونیمه‌تاریک به هم می‌آمیزد؛ دخمه‌ها، سیاهچال‌ها، پلکان‌های مارپیچی که معلوم نیست در انحنای قوس آن‌ها چه چیزی به انتظار آدمی نشسته است، قصرهای نیمه‌تاریک و اسرارآمیز، سرداب‌ها و بناهایی که با آوای هراسناک جغد درنیمه‌شب مو براندام مخاطب راست می‌کند.

ادبیات گوتیک، که دراواخر قرن هجدهم با رمانی به نام قصر اوترانتو موجودیت خود را آشکار ساخت، با کشاندن مخاطب به فضاهای نیمه‌تاریک و وهم‌آلود قرون وسطایی مزهٔ ترس را به او چشاند، اما برای آن‌که مخاطب با پای خویش به استقبال هراس برود مضامین عاشقانه را در همان فضای نیمه‌تاریک و اسرارآمیز به او عرضه کرد. به دلیل حضور عنصر عشق‌های رمانتیک بسیاری ادبیات گوتیک را پیش‌درآمد رمانتی‌سیسم می‌دانند و همین‌طور نقش آن را در شکل‌گیری ادبیات رئالیستی تعیین‌کننده می‌بینند.

گذشته از نقش تاریخی ادبیات گوتیک، که پس از تولد در آلمان، ادبیات انگلیس و فرانسه را از خود متأثر می‌کند،  در پس آن نوعی نگاه زیبایی‌شناسانه وجود دارد که گویا وحشت را به گونه‌ای اغراق‌آمیز به کار می‌گیرد تا لذت عشق و پیوند را به مخاطب بچشاند. درمقطعی که بسیاری از خشک‌اندیشی عقلانی به تنگ آمده بودند ادبیات گوتیک روزنه‌ای فراهم می‌کرد که با درنَوَردیدن مرزهای عقلانیت، فضاهایی اسطوره‌ای خلق شود تا مخاطب، با رها شدن از قید و بندهای عقلی و در اوج هراس، لذت را تجربه کند. گویا این لذت محصول رها شدن از بندی بود که عقلانیت کلاسیک بر مخاطب تحمیل می‌کرد. حتی برخی تا آنجا پیش می‌روند که اقبال به ادبیات وحشت را راهی برای فراموش کردن تضادها واختلافات طاقت‌فرسای سیاسی آن دوران می‌بینند. این اختلافات که بر مبنای سود و زیان و منفعت‌خواهی طبقات اجتماعی شکل گرفته بود و در آن نشانی از احساس زیبایی‌شناسانه دیده نمی‌شد.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
مقاله