سنداک هنرمندی که از هیچ، همه چیز می ساخت

کم پیدا می‌شوند افرادی که هم یک نویسنده خوبی باشند و هم یک تصویرگر خوب. در قرن نوزدهم اردوارد لیر بود، در قرن بیستم دکتر سوس، و شاید با استعدادترین آن‌ها، موریس سنداک بود که در سن هشتاد و سه سالگی در ماه می امسال (۲۰۱۲) درگذشت.

بهترین اثر سنداک، آنجا که وحشی‌ها هستند (منتشر شده در سال ۱۹۶۳)، در آغاز با واکنش سخت خوانندگان بزرگسال روبرو شد اما به تدریج با مورد توجه قرار گرفت و به یک اثر بسیار موفق تبدیل شد. این داستان به واقعیتی که هر پدر و مادری می‌داند جنبه تصویری بخشید: این واقعیت که بچه‌ها گاهی عصبانی و حتی پرخاشگر می‌شوند و پیشنهاد می‌کرد که می‌توان این رفتارهای ناگهانی را کاوید و از آن‌ها لذت برد نه این که سرکوب‌شان کرد و آن‌ها را نادیده گرفت.

سنداک هنرمندی که از هیچ، همه چیز می ساخت

"آنجا که وحشی‌ها هستند" که در ایران با نام "سفر به سرزمین وحشی ها" ترجمه و منتشر شده است، پس از گذشت چند سال به یک اثر کلاسیک مشهور تبدیل شد. این موفقیت تصادفی نبود: ابتکار و بینش روانشناسانه سنداک در کارهای پیشین او نیز به چشم می خورد که شاید بهترین نمونه آن‌ها کتاب "پیِر: یک قصه هشداردهنده" باشد. این کتاب، بهترین کتاب در مجموعه چهار جلدی کتاب های کوچک سنداک (هر کدام به قطر کمتر از سه تا چهار اینچ) بود که با نام کتاب‌های نقلی در سال ۱۹۶۲ منتشر شد.

داستان های هشدار دهنده کلاسیک، داستان هایی معمولا در غالب شعر هستند که در آن یک کودک بدرفتار به شدت تنبیه می‌شود. لحن داستان معمولا اغراق‌آمیز و خنده‌دار است اما می‌تواند ترسناک نیز باشد. یکی از نمونه های این نوع داستان ها، کتابی با نام استراولپِتِر نوشته هنریش هافمن (منتشر شده در سال ۱۸۴۵) بود که چندین نسل از کودکان را وحشت زده کرد. این داستان درباره پسر بچه‌ای است که عادت دارد انگشت شصتش را بمکد و در نتیجه قیچی غول‌پیکری انگشتان او را قطع می‌کند.

قصه‌های هشداردهنده (منتشر شده در ۱۹۰۷) اثر هیلاری بلاک لحن ملایم‌تری دارد اما همان طرح متداول، یعنی رفتار بد و مجازات وحشتناک را دنبال می‌کند. طبق معمولِ این قصه‌ها، بزرگترها از دوستان گرفته تا اقوام به بچه هشدار می‌دهند اما برای محافظت از او کاری نمی‌کنند یا تنها از اتفاقی که می‌افتد ابراز ناراحتی می‌کنند.

در داستانی از بلاک با نام "جیم، پسری که از دست پرستارش فرار کرد و شیر او را خورد" تنها چیزی که مادر جیمز پس از این اتفاق ابراز می‌کند این است:

مادر جیمز گفت که برام عجیب نیس، این سرنوشت بچه‌های بده

جیمز که حرف ما رو گوش نمی‌کرد، حالا ببین چی به سرش اومده

بابای جیمز که مرد عاقلیه، هر جا که بچه‌ای رو دیده گفته:

اگه پیش پرستارت نمونی، یه اتفاق بد برات می‌افته

البته این تنها یک شوخی است اما شوخی قشنگی نیست.

شخصیت پیِر (قهرمان داستان) در داستان سنداک به نظر بداخلاق و عبوس می‌آید اما رفتار او می‌تواند به نوعی بی‌علاقگی تعبیر شود که روان‌شناسان آن را یکی از نشانه های افسردگی می‌دانند. او عشق والدینش نسبت به خود را رد می کند:

یه روز پیِر از رختخواب بلند شد مامان اومد گفت: پیِرم بیدار شد؟

صبحت به خیر الهی مامان فدات شه اما پیِر با تلخی گفت به من چه

سنداک هنرمندی که از هیچ، همه چیز می ساخت

پیِر به تمام پیشنهادهای مادرش از برای خوردن خوراکی های خوشمزه تا گردش در شهر با همین سردی آمیخته با خشم جواب می‌دهد. او در جواب هر کس و هرچیزی که به او بگویند می‌گوید "به من چه!". سرانجام هنگامی که والدینش از خانه بیرون می‌روند سر و کله "یک شیر گرسنه" پیدا می‌شود:

شیره گرسنش بود و گفت: پیِر باید بمیری اما پیِر با تلخی گفت: به من چه

شیره بهش گفت: به تو چه؟ از جونتم که سیری! اما پیِر با تلخی گفت: به من چه

شیره بهش گفت: تو باید یه درسی یاد بگیری بازم پیِر با تلخی گفت: به من چه

شیر گرسنه زرد یه لحظه هم صبر نکرد

نعره کشید و خندید پیِرو یه لقمه چرب کرد

هنگامی که پدر و مادر پیر به خانه برمی‌گردند شیر را می‌بینند که با حال خراب در تخت پیر خوابیده است. آن‌ها بر خلاف پدر و مادر جیم با این موضوع کنار نمی‌آیند:

موهاشو کشیدن زدنش با جارو صورتشو خراشیدن با پنجه

مامان بهش گفت: پیرِ من کجاس؟ شیره با تلخی گفت بهش: به من چه!

شیره که این حرفو زد بابای پیر گفت: عجب

پس پسرم اون توئه پسش بده بی‌ادب

این داستان را می‌توان به چند روش تفسیر کرد. اول این که همنشینی با آدم‌های تندخو و ناخوشایند، می‌تواند انسان را بیمار کند. همچنین می‌توانیم بگوییم که شیر داستان پیِر مانند موجودات وحشی مکس در داستان آنجا که وحشی‌ها هستند جزئی از تراوشات ذهنی پیِر است یا شاید خود پیِر باشد که احساساتش را به شکل کاملا برعکس با عادت متداولش بروز می دهد. اشتباه محض است اگر فکر کنیم که خود سنداک از این مفاهیم احتمالی یا از پیچیدگی‌های روان‌شناختی داستانش بی‌خبر بوده است.

سنداک هنرمندی که از هیچ، همه چیز می ساخت

داستان پِیر برخلاف بسیاری از داستان‌های هشدار‌دهنده پیش از آن، پایان خوشی دارد. پدر و مادر شیر را به مطب دکتر می‌برند. دکتر شیر را وارونه می کند و پیِر بیرون می‌افتد:

پیر چشماشو مالید دور و برو نگاه کرد

فهمید هنوز نمرده خنده قاه و قاه کرد

به نظر می‌رسد شیر هم حال و روز بهتری دارد. او با پیر و خانواده‌اش به خانه می‌رود و آخر هفته را به عنوان مهمان پیش آن‌ها می‌ماند.

همان طور که در داستان آنجا که وحشی‌ها هستند می‌بینیم حرکت‌های آشوب‌گرانه دفع یا سرکوب نمی‌شوند بلکه پذیرفته می‌شوند و با زندگی واقعی در می‌آمیزند، البته همیشه محدودیت هایی در نظر گرفته می شوند: شیر به آن‌ها سری می‌زند اما عضو خانواده نمی‌شود. پیِر تنبیه نمی‌شود بلکه نجات می یابد. به قول سنداک در پایان داستان:

پیر فهمید یه بچه نباید بگه به من چه

یک تصویرگر خوب می‌تواند هر داستانی را با آشکار کردن مفاهیم احتمالی آن و گاهی تغییر آن‌ها به قالبی دیگر درآورد. آلیس در سرزمین عجایب و آن سوی آینه بدون نقاشی‌های جان تِنیل (به ویژه تصویر شخصیت‌های دوشس و جابرواکی) این طور ترسناک نمی‌شدند و وینی خرسه بدون تصویرهای ارنست شپرد این طور دوست‌داشتنی نمی‌شد. موریس سنداک توانایی‌‌های هنریش را در بیش از هفتاد اثر از نویسندگان دیگر به کار بست و به جذابیت همه آن داستان‌ها افزود.

برای نمونه، تصویر‌های بسیار محبوب او برای قصه‌های مشهور برادران گریم، به آن ها جذابیت بیشتری بخشیده است. سنداک این قصه‌ها را به رؤیا‌هایی شلوغ پر از پرنده‌ها و غول‌های عجیب تبدیل کرده که در آن‌ها شخصیت‌های منفی قابل درکند، شخصیت‌هایی مانند جادوگر چلاق داستان "هِنزِل و گرِتِل" و نامادری سفید برفی با آن نگاه سرد و صورتی که دیگر زیبا نیست.

سنداک همچنین تصویرگری سه مجموعه قصه از ایزاک بشویس سینگر را به عهده داشت. تصاویر چشمگیر او از حیوانات خردمند و جن‌های پرنده که یادآور نقاشی‌های مارک شاگال هستند جنبه خیالی این قصه‌ها را تقویت می‌کنند.

سنداک هنرمندی که از هیچ، همه چیز می ساخت

سنداک افزون بر به تصویر کشیدن قصه‌های کلاسیک، می‌توانست از هیچ همه چیز بسازد. به عنوان مثال او در داستان "همه با جک و گای در آشغالدانی هستیم" (منتشر شده در سال ۱۹۹۳)، دو هیچانه قدیمی انگلیسی را به قصه‌ای درباره آوارگی، جنایت و نوع‌دوستی تبدیل می‌کند. تصاویر او به روشنی نشان می‌دهند که داستان در نیویورک اتفاق می‌افتد و کمک می‌کنند تا بتوانیم نخستین خط داستان را به روش‌های مختلف درک کنیم:

ما همه با هم توی آشغالدونی خونمونه چون همه وقت بازی، پوله که شرطشونه(توضیح)

هر دو شخصیت سنداک افسرده‌اند و در نوعی زباله‌دان متروک زندگی می‌کنند. موش‌های زشت و پلید در بازی ورق تقلب می‌کنند و برج ترامپ به همراه یک ماه غول‌پیکر با چهره‌ای نگران بر فراز شهری که در آن پول بر همه‌چیز پیروز است برمی‌خیزند. بچه‌های گمشده یا کارتون خواب هستند یا زیر برگه‌های روزنامه نیویورک تایمز کز می‌کنند، برگه‌هایی که پُرند از آگهی‌ خانه‌های اجاره‌ای ارزان و خبرهای بی‌کار شدن مردم.

سنداک هنرمندی که از هیچ، همه چیز می ساخت

در همین حال موش‌ها تعدادی بچه گربه و یک پسرک سیاهپوست آمریکایی را می‌دزدند. اما آن بالا در آسمان سه فرشته خبر این دزدی را در روزنامه می‌خوانند؛ کمک در راه است. ماه تبدیل می‌شود به یک گربه غول‌پیکر و سفید و بچه گربه‌ها را نجات می‌دهد. پسرک سیاهپوست فرار می‌کند و دو پسرک ولگرد قصه او را پیدا می‌کنند:

یه روز که جک با گای می‌رفتن توی شهر صبح زود یه بچه دیدن تک و تنها و یه چشمش کبود

جک زودی گفت بیا بریم حالشو جا بیاریم گای ولی گفت نه ما باید براش غذا بیاریم

بیا تمیزش بکنیم از نوک سر تا پاها با هم بزرگش کنیم مثل مامان باباها

آخرین تصویر کتاب هر سه آن‌ها را همراه با بچه‌های آواره دیگر نشان می‌دهد که در جنگل شهری خود خوابیده‌اند و دور و برشان پر است از گربه‌های خندان. نقاشی‌های سنداک به ما می‌گویند که زندگی شهری ترسناک، بی‌رحم و پر خطر است اما آدم‌هایی هم پیدا می‌شوند که قلبی مهربان دارند. در اینجا معانی دیگری را نیز می‌توان برداشت کرد: یک منتقد این داستان را افزون بر عناوین دیگر یک قصۀ تمثیلی مذهبی می‌داند.

یکی از دلایل کلاسیک بودن یک اثر هنری این است که خواننده با هر بار خواندنش آن را جور دیگری ببیند. این هفته وقتی که همه در آشغالدانی هستیم را دوباره می‌خواندم دیدم می‌شود آن را به دید داستانی درباره دو پسر خواند که از یک کودک آسیب دیده و بی‌کس و کار از نژادی متفاوت ‌پشتیبانی می کنند. بی‌شک خوانندگان دیگر نیز سال‌های سال مفهوم های تازه‌ای در آثار یکتای سنداک پیدا خواهند کرد.


توضیح مترجم:

در نسخه اصلی شعر، سنداک دلیل زباله نشینی را اینطور بیان می‌کند: "چون حکم خشته." در زبان انگلیسی به خال خشت Diamond گفته می‌شود که به معنی الماس نیز هست. با توجه به دوپهلو بودن این کلمه، جمله سنداک کنایه از این دارد که پول حرف اول را می‌زند. متأسفانه محدودیت‌های زبانی اجازه نداد که این کنایه زیبای سنداک را به ترجمۀ فارسی منتقل کنم و ناچار از قالب شرط‌بندی برای انتقال مفهوم برتری پول استفاده کردم که البته با کنایه سنداک قابل مقایسه نیست.

Submitted by admin on

کم پیدا می‌شوند افرادی که هم یک نویسنده خوبی باشند و هم یک تصویرگر خوب. در قرن نوزدهم اردوارد لیر بود، در قرن بیستم دکتر سوس، و شاید با استعدادترین آن‌ها، موریس سنداک بود که در سن هشتاد و سه سالگی در ماه می امسال (۲۰۱۲) درگذشت.

بهترین اثر سنداک، آنجا که وحشی‌ها هستند (منتشر شده در سال ۱۹۶۳)، در آغاز با واکنش سخت خوانندگان بزرگسال روبرو شد اما به تدریج با مورد توجه قرار گرفت و به یک اثر بسیار موفق تبدیل شد. این داستان به واقعیتی که هر پدر و مادری می‌داند جنبه تصویری بخشید: این واقعیت که بچه‌ها گاهی عصبانی و حتی پرخاشگر می‌شوند و پیشنهاد می‌کرد که می‌توان این رفتارهای ناگهانی را کاوید و از آن‌ها لذت برد نه این که سرکوب‌شان کرد و آن‌ها را نادیده گرفت.

سنداک هنرمندی که از هیچ، همه چیز می ساخت

"آنجا که وحشی‌ها هستند" که در ایران با نام "سفر به سرزمین وحشی ها" ترجمه و منتشر شده است، پس از گذشت چند سال به یک اثر کلاسیک مشهور تبدیل شد. این موفقیت تصادفی نبود: ابتکار و بینش روانشناسانه سنداک در کارهای پیشین او نیز به چشم می خورد که شاید بهترین نمونه آن‌ها کتاب "پیِر: یک قصه هشداردهنده" باشد. این کتاب، بهترین کتاب در مجموعه چهار جلدی کتاب های کوچک سنداک (هر کدام به قطر کمتر از سه تا چهار اینچ) بود که با نام کتاب‌های نقلی در سال ۱۹۶۲ منتشر شد.

داستان های هشدار دهنده کلاسیک، داستان هایی معمولا در غالب شعر هستند که در آن یک کودک بدرفتار به شدت تنبیه می‌شود. لحن داستان معمولا اغراق‌آمیز و خنده‌دار است اما می‌تواند ترسناک نیز باشد. یکی از نمونه های این نوع داستان ها، کتابی با نام استراولپِتِر نوشته هنریش هافمن (منتشر شده در سال ۱۸۴۵) بود که چندین نسل از کودکان را وحشت زده کرد. این داستان درباره پسر بچه‌ای است که عادت دارد انگشت شصتش را بمکد و در نتیجه قیچی غول‌پیکری انگشتان او را قطع می‌کند.

قصه‌های هشداردهنده (منتشر شده در ۱۹۰۷) اثر هیلاری بلاک لحن ملایم‌تری دارد اما همان طرح متداول، یعنی رفتار بد و مجازات وحشتناک را دنبال می‌کند. طبق معمولِ این قصه‌ها، بزرگترها از دوستان گرفته تا اقوام به بچه هشدار می‌دهند اما برای محافظت از او کاری نمی‌کنند یا تنها از اتفاقی که می‌افتد ابراز ناراحتی می‌کنند.

در داستانی از بلاک با نام "جیم، پسری که از دست پرستارش فرار کرد و شیر او را خورد" تنها چیزی که مادر جیمز پس از این اتفاق ابراز می‌کند این است:

مادر جیمز گفت که برام عجیب نیس، این سرنوشت بچه‌های بده

جیمز که حرف ما رو گوش نمی‌کرد، حالا ببین چی به سرش اومده

بابای جیمز که مرد عاقلیه، هر جا که بچه‌ای رو دیده گفته:

اگه پیش پرستارت نمونی، یه اتفاق بد برات می‌افته

البته این تنها یک شوخی است اما شوخی قشنگی نیست.

شخصیت پیِر (قهرمان داستان) در داستان سنداک به نظر بداخلاق و عبوس می‌آید اما رفتار او می‌تواند به نوعی بی‌علاقگی تعبیر شود که روان‌شناسان آن را یکی از نشانه های افسردگی می‌دانند. او عشق والدینش نسبت به خود را رد می کند:

یه روز پیِر از رختخواب بلند شد مامان اومد گفت: پیِرم بیدار شد؟

صبحت به خیر الهی مامان فدات شه اما پیِر با تلخی گفت به من چه

سنداک هنرمندی که از هیچ، همه چیز می ساخت

پیِر به تمام پیشنهادهای مادرش از برای خوردن خوراکی های خوشمزه تا گردش در شهر با همین سردی آمیخته با خشم جواب می‌دهد. او در جواب هر کس و هرچیزی که به او بگویند می‌گوید "به من چه!". سرانجام هنگامی که والدینش از خانه بیرون می‌روند سر و کله "یک شیر گرسنه" پیدا می‌شود:

شیره گرسنش بود و گفت: پیِر باید بمیری اما پیِر با تلخی گفت: به من چه

شیره بهش گفت: به تو چه؟ از جونتم که سیری! اما پیِر با تلخی گفت: به من چه

شیره بهش گفت: تو باید یه درسی یاد بگیری بازم پیِر با تلخی گفت: به من چه

شیر گرسنه زرد یه لحظه هم صبر نکرد

نعره کشید و خندید پیِرو یه لقمه چرب کرد

هنگامی که پدر و مادر پیر به خانه برمی‌گردند شیر را می‌بینند که با حال خراب در تخت پیر خوابیده است. آن‌ها بر خلاف پدر و مادر جیم با این موضوع کنار نمی‌آیند:

موهاشو کشیدن زدنش با جارو صورتشو خراشیدن با پنجه

مامان بهش گفت: پیرِ من کجاس؟ شیره با تلخی گفت بهش: به من چه!

شیره که این حرفو زد بابای پیر گفت: عجب

پس پسرم اون توئه پسش بده بی‌ادب

این داستان را می‌توان به چند روش تفسیر کرد. اول این که همنشینی با آدم‌های تندخو و ناخوشایند، می‌تواند انسان را بیمار کند. همچنین می‌توانیم بگوییم که شیر داستان پیِر مانند موجودات وحشی مکس در داستان آنجا که وحشی‌ها هستند جزئی از تراوشات ذهنی پیِر است یا شاید خود پیِر باشد که احساساتش را به شکل کاملا برعکس با عادت متداولش بروز می دهد. اشتباه محض است اگر فکر کنیم که خود سنداک از این مفاهیم احتمالی یا از پیچیدگی‌های روان‌شناختی داستانش بی‌خبر بوده است.

سنداک هنرمندی که از هیچ، همه چیز می ساخت

داستان پِیر برخلاف بسیاری از داستان‌های هشدار‌دهنده پیش از آن، پایان خوشی دارد. پدر و مادر شیر را به مطب دکتر می‌برند. دکتر شیر را وارونه می کند و پیِر بیرون می‌افتد:

پیر چشماشو مالید دور و برو نگاه کرد

فهمید هنوز نمرده خنده قاه و قاه کرد

به نظر می‌رسد شیر هم حال و روز بهتری دارد. او با پیر و خانواده‌اش به خانه می‌رود و آخر هفته را به عنوان مهمان پیش آن‌ها می‌ماند.

همان طور که در داستان آنجا که وحشی‌ها هستند می‌بینیم حرکت‌های آشوب‌گرانه دفع یا سرکوب نمی‌شوند بلکه پذیرفته می‌شوند و با زندگی واقعی در می‌آمیزند، البته همیشه محدودیت هایی در نظر گرفته می شوند: شیر به آن‌ها سری می‌زند اما عضو خانواده نمی‌شود. پیِر تنبیه نمی‌شود بلکه نجات می یابد. به قول سنداک در پایان داستان:

پیر فهمید یه بچه نباید بگه به من چه

یک تصویرگر خوب می‌تواند هر داستانی را با آشکار کردن مفاهیم احتمالی آن و گاهی تغییر آن‌ها به قالبی دیگر درآورد. آلیس در سرزمین عجایب و آن سوی آینه بدون نقاشی‌های جان تِنیل (به ویژه تصویر شخصیت‌های دوشس و جابرواکی) این طور ترسناک نمی‌شدند و وینی خرسه بدون تصویرهای ارنست شپرد این طور دوست‌داشتنی نمی‌شد. موریس سنداک توانایی‌‌های هنریش را در بیش از هفتاد اثر از نویسندگان دیگر به کار بست و به جذابیت همه آن داستان‌ها افزود.

برای نمونه، تصویر‌های بسیار محبوب او برای قصه‌های مشهور برادران گریم، به آن ها جذابیت بیشتری بخشیده است. سنداک این قصه‌ها را به رؤیا‌هایی شلوغ پر از پرنده‌ها و غول‌های عجیب تبدیل کرده که در آن‌ها شخصیت‌های منفی قابل درکند، شخصیت‌هایی مانند جادوگر چلاق داستان "هِنزِل و گرِتِل" و نامادری سفید برفی با آن نگاه سرد و صورتی که دیگر زیبا نیست.

سنداک همچنین تصویرگری سه مجموعه قصه از ایزاک بشویس سینگر را به عهده داشت. تصاویر چشمگیر او از حیوانات خردمند و جن‌های پرنده که یادآور نقاشی‌های مارک شاگال هستند جنبه خیالی این قصه‌ها را تقویت می‌کنند.

سنداک هنرمندی که از هیچ، همه چیز می ساخت

سنداک افزون بر به تصویر کشیدن قصه‌های کلاسیک، می‌توانست از هیچ همه چیز بسازد. به عنوان مثال او در داستان "همه با جک و گای در آشغالدانی هستیم" (منتشر شده در سال ۱۹۹۳)، دو هیچانه قدیمی انگلیسی را به قصه‌ای درباره آوارگی، جنایت و نوع‌دوستی تبدیل می‌کند. تصاویر او به روشنی نشان می‌دهند که داستان در نیویورک اتفاق می‌افتد و کمک می‌کنند تا بتوانیم نخستین خط داستان را به روش‌های مختلف درک کنیم:

ما همه با هم توی آشغالدونی خونمونه چون همه وقت بازی، پوله که شرطشونه(توضیح)

هر دو شخصیت سنداک افسرده‌اند و در نوعی زباله‌دان متروک زندگی می‌کنند. موش‌های زشت و پلید در بازی ورق تقلب می‌کنند و برج ترامپ به همراه یک ماه غول‌پیکر با چهره‌ای نگران بر فراز شهری که در آن پول بر همه‌چیز پیروز است برمی‌خیزند. بچه‌های گمشده یا کارتون خواب هستند یا زیر برگه‌های روزنامه نیویورک تایمز کز می‌کنند، برگه‌هایی که پُرند از آگهی‌ خانه‌های اجاره‌ای ارزان و خبرهای بی‌کار شدن مردم.

سنداک هنرمندی که از هیچ، همه چیز می ساخت

در همین حال موش‌ها تعدادی بچه گربه و یک پسرک سیاهپوست آمریکایی را می‌دزدند. اما آن بالا در آسمان سه فرشته خبر این دزدی را در روزنامه می‌خوانند؛ کمک در راه است. ماه تبدیل می‌شود به یک گربه غول‌پیکر و سفید و بچه گربه‌ها را نجات می‌دهد. پسرک سیاهپوست فرار می‌کند و دو پسرک ولگرد قصه او را پیدا می‌کنند:

یه روز که جک با گای می‌رفتن توی شهر صبح زود یه بچه دیدن تک و تنها و یه چشمش کبود

جک زودی گفت بیا بریم حالشو جا بیاریم گای ولی گفت نه ما باید براش غذا بیاریم

بیا تمیزش بکنیم از نوک سر تا پاها با هم بزرگش کنیم مثل مامان باباها

آخرین تصویر کتاب هر سه آن‌ها را همراه با بچه‌های آواره دیگر نشان می‌دهد که در جنگل شهری خود خوابیده‌اند و دور و برشان پر است از گربه‌های خندان. نقاشی‌های سنداک به ما می‌گویند که زندگی شهری ترسناک، بی‌رحم و پر خطر است اما آدم‌هایی هم پیدا می‌شوند که قلبی مهربان دارند. در اینجا معانی دیگری را نیز می‌توان برداشت کرد: یک منتقد این داستان را افزون بر عناوین دیگر یک قصۀ تمثیلی مذهبی می‌داند.

یکی از دلایل کلاسیک بودن یک اثر هنری این است که خواننده با هر بار خواندنش آن را جور دیگری ببیند. این هفته وقتی که همه در آشغالدانی هستیم را دوباره می‌خواندم دیدم می‌شود آن را به دید داستانی درباره دو پسر خواند که از یک کودک آسیب دیده و بی‌کس و کار از نژادی متفاوت ‌پشتیبانی می کنند. بی‌شک خوانندگان دیگر نیز سال‌های سال مفهوم های تازه‌ای در آثار یکتای سنداک پیدا خواهند کرد.


توضیح مترجم:

در نسخه اصلی شعر، سنداک دلیل زباله نشینی را اینطور بیان می‌کند: "چون حکم خشته." در زبان انگلیسی به خال خشت Diamond گفته می‌شود که به معنی الماس نیز هست. با توجه به دوپهلو بودن این کلمه، جمله سنداک کنایه از این دارد که پول حرف اول را می‌زند. متأسفانه محدودیت‌های زبانی اجازه نداد که این کنایه زیبای سنداک را به ترجمۀ فارسی منتقل کنم و ناچار از قالب شرط‌بندی برای انتقال مفهوم برتری پول استفاده کردم که البته با کنایه سنداک قابل مقایسه نیست.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
مقاله