خانه و خانواده مفهومی زیستی و در همین حال جامعه شناختی نیز است. این مفهوم یا پدیده در دوره ای از تاریخ زندگی انسان پدیدار شده است و در گذر سده ها و هزاره ها دگرگونی ها و تحولات عمده ای را از سرگذرانده است.
خانواده به گروه یا مجموعه ای از انسان ها می گویند که در یک فضای زیستی مشترک زندگی می کنند. زندگی در این فضای مشترک کنش هایی را در پی دارد. کنش هایی همانند خوابیدن و آرمیدن، غذا خوردن، پرورش کودکان و فراتر از آن مجموعه ای از کنش ها که به زندگی معنوی انسان مربوط است. مانند خواندن یا شنیدن و نیایش کردن. داستان خواندن یا داستان شنیدن بخشی از مجموعه کنش هایی است که انسان ها همواره در زیستگاه خود انجام می داده اند. اما خانواده ای که امروزه ما در شهرها می بینیم، همان خانواده ای نیست که پنج هزار سال پیش در گوشه و کنار این زمین زندگی می کرده اند. هنگامی که ما از خانواده سخن می گوییم، اگر سیر تاریخی آن را آشکار نکنیم، ممکن است، مخاطبان خود را به اشتباه بینداریم. آنچه که امروزه به ویژه در شهرها از خانواده دیده می شود، خانواده های کوچکی است که بیشتر در آپارتمان زندگی می کنند و ترکیبی از پدر و مادر و فرزندان هستند که البته از این ترکیب می تواند همیشه یک بخش غایب باشد و مفهوم خانواده نیز در جای خود درست باشد. این گونه از خانواده را خانواده هسته ای می نامند. اما کمی که برگ های تاریخ را به گذشته تر برگردانیم، مفهوم خانواده هسته ای جای خود را به خانواده های گسترده می دهد. در گذشته برپایه روابط خویشاوندی خانواده ها در گروه های بزرگتری زندگی می کردند که می توانست شامل مادربزرگ ها و پدربزرگ ها و عموها و عمه ها و یا دایی ها و خاله ها به همراه پدرها و مادرها و همه فرزندان آن ها باشد. این گونه از خانواده که در بخش بزرگی از تاریخ زیسته است، برآیندی از زندگی یکجانشین کشاورزی و دهقانی بوده است. اکنون نیز در روستاها خانواده هایی این چنینی را می توان یافت. اما اگر از این هم دورتر برویم، مفهوم خانواده به تبار و قبیله می رسد. زندگی در گروه های بزرگ از هنگامی که انسان راه خود را در طبیعت هموار کرد، وجود داشته است. زندگی گروهی انسان های غارنشین، که شکاف ها و دخمه ها و غارهای طبیعی زیستگاه آن ها بوده است. سرآغاز خانواده انسانی است و این پدیده تا هنگامی که انسان ها آموختند که برای خود سرپناهی از سنگ و چوب و گل درست کنند، ادامه یافت. در درازای هزاره ها که خانواده ها در گروه های بزرگ زندگی می کرده اند، ادبیات کودکان همواره به عنوان بخش اصلی روایت هنری، همزیست خانواده و کودکان بوده است. اما در چند سده اخیر که در جهان و ایران، با گسترش شهرنشینی مدرن خانواده های بزرگ و گروهی رو به فروپاشی گذاشت، خانواده های هسته ای جایگزین خانواده های بزرگ درون خویشاوندی شد، از این دوره به بعد نقش ادبیات کودکان نیز یا همانند کشورهای پیشرفته اروپایی و امریکایی دگرگون شد و یا همانند کشورهایی چون ایران در ابهام فرو رفت.
ادبیات کودکان در خانواده بزرگ و در خانواده هسته ای
پیشینه ادبیات کودکان در خانواده های انسانی به کجا می رسد؟ پاسخ به این پرسش آسان نیست، زیرا به سبب اینکه ادبیات کودکان در بخش بزرگی از هستی خود به شکل شفاهی روایت می شده است، سند مکتوبی از نقطه آغاز این پدیده وجود ندارد. اما می توان گفت از هنگامی که انسان به جادوی زبان فراتر از کاربردهای روزمره پی برد، پدیده ای به نام ادبیات در زندگی اش شکل گرفت. تکرار نخسین واژه های آهنگین در زندگی کودکان که بن مایه لالایی ها را می سازد از نخستین گونه های ادبیات شفاهی کودکان بوده است. پس از آن ترانه- متل ها که آمیختی از آهنگ، بازی و روایت داستانی است، پدیدار شد. نمونه بسیار شناخته شده از این روایت ها در زبان فارسی دویدم و دویدم و عمو زنجیر باف است. آنگاه نوبت به افسانه ها می رسد. بی گمان افسانه ها یکی از شگفت ترین پدیده هایی آفریده ذهن آدمی است. نقش افسانه ها در آموزش و پرورش کودکان بسیار گسترده است. اما از نخستین سندهایی که ثابت می کند ادبیات کودکان و کارکردهای آن در چند هزار سال پیش نیز برای آدمیان شناخته شده بود، نوشتارهای افلاتون فیلسوف برجسته یونانی است. او در کتاب جمهور در پاسخ به جواب پرسش کننده می گوید: پس باید مراقب شاعران قصه پرداز باشیم و قصه های خوب را بگزینیم و افسانه های بد را کنار بگذاریم. سپس باید مادران و دایه ها را با قصه های خوب آشنا سازیم و برآن داریم که آن ها را به کودکان بگویند و از این راه به روح فرزندان خود خدمتی کنند به مراتب بزرگتر از خدمتی که با دست های خود برای آسایش تن آن ها می کنند. بیشتر قصه هائی را که امروز به کودکان می گویند باید موقوف کنیم.
سخن افلاتون از جنبه های گوناگون به ویژه ارتباط ادبیات کودکان و خانواده قابل بررسی است. آنچه در سخنان این فیلسوف برجسته آشکار است، نخست اثبات وجود دیرینگی پدیده ای به نام ادبیات کودکان است. دیگر اینکه ارتباط گسست ناپذیر ادبیات کودکان را با خانواده به نمایش می گذارد. اما بخش مهم تر سخن او برمی گردد به این موضوع که قصه گوی کودکان، دایگان و زنان بوده اند. این موضوع نشان می دهد که ارتباط تنگاتنگی بین ادبیات کودکان و زنان وجود داشته است. در خانواده های بزرگ تقسیم کار خانواده به گونه ای بود که همه افراد را از پیر و جوان درگیر می کرد. مردان همواره کار روی زمین و بیرون از خانواده را همچون شرکت در جنگ ها، دفاع از قلعه ها و دژها، کندن و حفر خندق ها و کاریزها را انجام می دادند. در کنار آن ها زنان جوان و میانسال در کار دامداری شیر می دوشیدند، پشم می رشتند، جامه می بافتند یا خانواده را اداره می کردند و صنایع دستی در چارچوب خانواده را تولید می کردند. در دوره ای از تاریخ که مربوط به دوره پس از عصر شکار است، خوراک پختن و خوراک دادن کار زنان جوان و میانسال خانواده بوده است. خوراک روی اجاق پخته می شده است. اجاق در زندگی انسان های دوره پیش مدرن نقشی بسیاری حساس داشته است. به ویژه هر چقدر به گذشته های دورتر می رویم، نقش اجاق برجسته تر می شود. در غارها و سکونت گاه های طبیعی اجاق و شعله های آن محور زندگی بوده است. در هنگامه ای که مردان شکارگر به دنبال شکار بوده اند و زنان نیرومندتر در پی کارهایی چون گردآوری دانه های گیاهی، سالمندان درون این پناهگاه ها کودکان را نگه داری می کرده اند. نگه داری این کودکان بیش از آنکه از راه غل و زنجیر و به بند کشیدن باشد، از راه جادوی زبان صورت می گرفت. آواهای گرم در قالب های ساده کودکان را شیفته و آرام می کرد. هسته های اولیه ادبیات کودکان این آواها و روایت ها بوده است.
از دیرگاه تاریخ زنان نقش برجسته ای در گسترش و پیشرفت ادبیات کودکان داشته اند. ریشه های این نقش به ارتباط طبیعی و یا روانی زن و کودک و همچنین نقش او در ساخت خانواده و تقسیم کار برمی گردد. کودک به طور طبیعی در دامن زنان پرورش پیدا می کند. این ارتباط سبب می شود که زنان بیشترین نقش را نه تنها در ساخت فرایند روانی کودک برعهده داشته باشند، بلکه در زبان آموزی به کودکان نیز نقش برجسته ای برعهده دارند. در نخستین ماه های زندگی، کودک با مادر یا دایه خود در همسانی و همزیستی کامل به سر می برد. هر چه به سن او افزوده می شود، خودآگاهی در او گسترش می یابد. این عامل سبب درک فردیت در کودک می شود. اما کودک خودآگاهی خود را از محیط خانواده به دست می آورد. به همین دلیل رابطه بین او و مادر و یا دایه محوری ترین رابطه در زندگی کودک است. در این مورد ادبیات در ساخت خودآگاهی کودک بسیار تاثیر گذار است، زیرا از همان آغاز شنیدن داستان می آموزد که دنیاهایی جز دنیای خانه وجود دارد. در هنگامی نیز که ترانه ها را می شنود، با کارکرد متفاوتی از زبان آشنا می شود. زبانی که از روزمرگی دور شده است و به خود زبان و جادوی آن برگشته است. در حقیقت کودک جادوی زبان را از همین ترانه های ساده درک می کند.
اما با گذشت زمان هنگامی که ساختار خانه و پناهگاه گسترده تر و پیشرفته تر شد، اجاق بازهم اهمیت خود را به عنوان مایه اصلی زندگی درونی خانواده داشت. این پدیده هم یادآور خوراک و خوراک پزی بود و هم گرما را در فصل سرد به خانه می آورد. کودکان نیز به سبب گرما و خوراک همواره دور و بر اجاق می گشتند. در روزهای سرد پاییز و زمستان که خانواده در محیط های بسته تر دور هم گرد می آمدند، ارتباط کودک با اعضای خانواده بیشتر می شد. در این میان پیرزنانی که روزگار ناتوانی را کنار اجاق می گذراندند، ابزار بسیار مناسبی برای سرگرمی و آرامش دهی به کودکان بودند. اصولا" مادر بزرگ ها و زنان پیر خانواده در این تقسیم کار خانوادگی بیشترین بار را در افسانه گویی برای کودکان برعهده داشتند. در این گونه خانواده های بزرگ گاه شمار کودکان به چند ده می رسید، پیرزنان اگرچه از جنبه بدنی ناتوان بودند، اما به عنوان حافظه شفاهی قوم، قبیله و خانواده سنت ها و آداب را به کودکان منتقل می کردند. کار انتقال بیش از همه از راه آموزش غیرمستقیم صورت می گرفت. قصه گویی یکی از موثرترین راه هایی بود که شیوه ها و حکمت زندگی را به کودکان منتقل می کرده است. پیوند کودکان با سالمندان در خانواده بزرگ سبب شد که گونه هایی خاص از ادبیات کودکان همچون ترانه – متل ها و افسانه های با ساختار کوتاه و زبان ساده پدید بیایند. این هماهنگی و همزیستی خانواده بزرگ و ادبیات کودکان در گذر سده ها چنان درهم تنیده شد که نتیجه آن هزاران متل و افسانه گوناگون برجای مانده در فرهنگ شفاهی است.
اما چرا مردان حتی سالمندان در قصه گویی برای کودکان کمتر نقش داشتند و از این کار تا آنجا که ممکن بود پرهیز می کردند. در روزگار گذشته مردان بیشتر از همه خود را برای تفسیر اسطوره ها که روایت های احساسی از رابطه انسان و طبیعت است، شایسته می دانسته اند، به همین ترتیب روایتگری اسطوره ها ، و متون دینی و مذهبی را مردان به خود اختصاص دادند. اینکه چرا زنان کمتر اجازه چنین کارهایی را داشتند،به نقش دوم زن در خانواده برمی گردد. نقشی که با تفسیرها و تعبیرهای گاه سرزنش بار از وضعیت جسمانی او همراه بوده است. به همین دلیل مردان به قول خودشان روایت آنچه راست بوده است را به خود سپرده و آنچه دروغ بوده یعنی افسانه ها را به زنان سپرده بودند. تفسیر مردانه از این موضوع هرچه که می خواهد باشد، اما تفسیر واقعی این است که ادبیات کودکان در روزگار گذشته و حتی امروزه جنسی بیشتر زنانه دارد. آوای آرام و دلنشین زنانه که برای کودک ایمنی آور است، روایت های کودکانه را همراه با سحر و جادوی زبان می کرد. پدیده ای بدون جایگزین که هیچ چیز دیگری نمی تواند جای آن را بگیرد.
با گذشت زمان و دگرگونی در ساخت خانواده های بزرگ و پدیدآمدن خانواده هسته ای، اجاق های سنتی جای خود را به وسایل آشپزی مدرن داد. دیگر کانون گرمی برای گردهم آیی های خانوادگی وجود نداشت. ضرباهنگ زندگی مدرن بسیار شتابان است. فراغتی که انسان سنتی برای خویش قائل بود جای خود را به کار بی پایان در جامعه های صنعتی داد. کوچک شدن واحد خانواده، مادربزرگ ها و پدر بزرگ ها را از دسترسی به نوه ها محروم کرد. همزمان با این تحول نقش سنتی زنان نیز دگرگون شد. کار زنان در محیط بیرون از خانه جایی برای قصه گویی نمی گذاشت. اما در جامعه های پیشرفته با آگاهی از کمبودهایی که ناشی از نبود قصه گویی سنتی در کانون خانواده بود، ادبیات کودکان نوشتاری با نرخی هردم فزاینده رو به رشد گذاشت. کتاب های کودکان از جنبه فرهنگی و اقتصادی از اقلام قابل توجه چنین جامعه هایی به شمار رفت. مدرسه ها دارای کتابخانه هایی با کتاب های متنوع شد. کتابداران یا آموزگاران علاقه مند در زمان های ویژه با کودکان کار می کردند و آن ها را به کتاب خوانی یا کتاب شنیدن جلب می کردند. پدیده ای که متاسفانه در جامعه رو به توسعه دیده نمی شود. در حقیقت کودکی که امروزه در کشورهای در حال توسعه یا کشورهای توسعه یافته به دنیا می آید، در دو فضای فرهنگی متفاوت رشد می کند. کودکان گروه نخست، جدا شده از خانواده های بزرگ و فرهنگ شفاهی، در خانه ها و یا آپارتمان هایی که بیشتر نیز غیر استاندارد است و از جنبه های گوناگون دارای کمبودهای اساسی است، رشد می کنند، بی آنکه دیگر آوای گرم قصه گو را بشنوند. در این کشورها حتی رادیو و تلویزیون نیز کمتر به مقوله ادبیات کودکان می پردازند. در حالی که در کشورهای توسعه یافته، نه تنها استاندارهای زیستی بسیار پیشرفته است، فضای فرهنگی که در خانواده ها ایجاد شده است، آن ها را به سوی شنیدن یا خوانده قصه ها سوق می دهد. تفاوت هایی که در این دو گروه از کودکان ایجاد شده است، در رشد هوشی، اجتماعی، عاطفی آن ها تاثیراتی عمده گذاشته است. این تفاوت ها بیش از هر عاملی برآمده از توجه دنیای پیشرفته به ابعاد همه جانبه هوش و رشد کودکان است. به این ترتیب خانواده های سنتی در جامعه هایی چون ایران فروپاشیده شدند، اما در عوض آن خانواده هایی که پدیدارشدند، ارتباط معنادار و گسترده ای با ادبیات کودکان نداشتند.
افزودن دیدگاه جدید