خشونت‌های ماندگار در گفت‌وگو با شیوا دولت‌آبادی

نقد آموزش‌های خشونت‌آمیز «داعش» به کودکان

عسل عباسیان: داعش، کماکان زخم بر چهره جهان می‌نشاند و به پیش می‌راند. تازه‌ترین جنایت او، علاوه‌بر آواره‌کردن ساکنان کوبانی، تربیت کودکان جنگنده است. بر اساس گزارشی که منتشر شده، شست‌وشوی مغزی و کار روی افکار و اندیشه‌ افراد و به‌خصوص کودکان یکی از مهم‌ترین فعالیت‌های گروه‌های تروریستی تکفیری «داعش» است، درواقع این گروه تروریستی عمده فعالیت خود را بر کار روی اعتقادات و باورهای افراد متمرکز کرده؛ کودکانی که در اردوگاه‌های داعش، با سربریدن عروسک‌ها، سربریدن انسان‌ها را تمرین می‌کنند.  مدتی پیش داعش خبر هلاکت کوچک‌ترین عضو خود را اعلام کرد. «محمد العبسی ابو عبیده»، کودکی ۱۱ ساله بود که در اثر حملات نیروهای ائتلاف بین‌المللی ضدداعش به رهبری آمریکا به‌همراه پدرش کشته شد. هنگامی‌که ابوعبیده و پدرش مورد حمله جنگنده‌های ائتلاف بین‌المللی قرار گرفتند، او درحال یادگیری رانندگی خودرو بود تا پس از آن، به‌عنوان عضو انتحاری داعش در صفوف این گروه بجنگد. این پسربچه، با لباس نظامی بر تن و سلاح در دست، جان داده است. از شیوا دولت‌آبادی، متخصص روانشناسی کودک و رییس انجمن حمایت از حقوق کودکان درباره چگونگی انتقال خشونت به افراد در دوران کودکی پرسیده‌ایم.

‌چطور می‌توان چنین توحشی را به کودکان آموخت؟

بشر با میلیاردها سلول مغزی‌اش می‌تواند هر چیزی را یاد بگیرد. خشونت و غیرخشونت ندارد! مهم این است که چه مواد خوراکی‌ای به این سلول‌های تشنه و آرزومند به یادگیری داده شود. خوراکی که سلول‌های مغزی افراد در کودکی می‌گیرند، تفاوت‌های بین آحاد بشر را پدید می‌آورد. اینکه چه آموزه‌هایی به این میلیاردهاسلول در هر فرد داده شده است تفاوت‌های آشکار بین همه انسان‌ها را پدید می‌آورد. در نتیجه می‌توان از یک کودک با آموزش غلط، یک هیولا ساخت و این اتفاقی است که وقتی خشونت در قامت کشتار به کودکان آموزش داده می‌شود، شاهدش هستیم. با چنین آموزشی، عملا کودک را از همه آنچه او را انسان می‌کند تخلیه کرده و او را به هیولای خشونت تبدیل می‌کنند. روانشناسی درباره قوانین یادگیری به ما می‌گوید که آدمی از چند طریق می‌آموزد. اولین شکلش این است که یاد‌گیری کودک با رفتارهای بازتابی طبیعی اطرافیانش، همزمان شود که به آن شخصی‌شدگی کلاسیک می‌گوییم. مثل اینکه اگر با صدای ضربه‌ای بلند کودکی را بترسانیم و همزمان با چنین اتفاقی به او شیئی را نشان دهیم، پس از مدتی بچه از آن شیء می‌ترسد. راه دیگر یادگیری از طریق تشویق یا تنبیه است یعنی اگر از انسان یا حتی حیوان رفتاری را بخواهیم و در برابر انجامش او را تشویق یا تنبیه کنیم، او آن رفتار را می‌آموزد. مثلا اینکه از کودکی خواسته شود سر عروسکی را قطع کند و پس آن به او شیرینی مطلوبش داده شود، او به این ترتیب به‌‌جای نوازش عروسک، یاد می‌گیرد که سر از تن عروسک جدا کند. راه دیگر یادگیری، یادگیری از راه تقلید است و این روش وقتی بسیار مقاوم و ماندگار است که الگو یا مدلی که تقلید می‌شود صاحب قدرت باشد. یعنی از سمت فردی باشد که بتواند کودک را مورد تشویق یا تنبیه قرار دهد. وقتی به کودکان بی‌پناهی که تحت آموزه‌های خشونت‌آمیز قرار می‌گیرند می‌نگریم، می‌بینیم که همه این قوانین یادگیری در پروسه رشد آنها به کار گرفته می‌شود، در نتیجه خشونت در رفتار و شخصیت آنها ریشه می‌دواند.

آیا ذات انسان، آن هم در کودکی پذیرنده این همه خشونت هست؟

نقش یادگیری در آنچه ما ذات می‌نامیم هم بسیار پررنگ است. بنابراین اگر کودکی در سال‌های اول زندگی یا حتی از ماه‌های اول فقط تجربه خشونت داشته باشد، به ناچار خشن می‌شود و ذات انسانی او آمیخته با این خشونت شکل می‌گیرد. بشر به صورت فاجعه‌باری قابلیت تربیت‌پذیری متفاوت دارد. فقط ممکن است بتوان جلوی این تولید خشونت را گرفت، آن هم با مساله همدلی. در روانشناسی مبحثی که همدلی نام دارد می‌گوید اینکه ما بتوانیم فاجعه‌ای را برای خودمان تصور کنیم، یعنی همدلی‌کردن با فردی که دچار فاجعه‌ای شده است. ولی خطر تعصب در تربیت این است که سبب می‌شود افراد را آنقدر با خودمان متفاوت ببینیم و آنها را تحقیرشده و غیرانسان بدانیم که آن همدلی از بین رفته یا اصلا شکل نگیرد. وقتی می‌گوییم کسی نوع‌دوست است، یعنی برای او کافی است کسی بشر باشد تا او را دوست بدارد و دیگر لازم نیست یک فرد شبیه او فکر کند تا در آن صورت، او را دوست بدارد. این نوع‌دوستی آن روی سکه تعصب‌های قومی، نژادی و مذهبی است. هر چه آموزه‌های خشونت‌آمیز، زودتر آغاز شود؛ یعنی در دورانی که پیشینه‌ای از همدلی برای کودک شکل نگرفته، ماندگاری‌اش بیشتر است. وقتی تعصب در شکل داعشی خودش بر مجموعه‌ای حاکم می‌شود، دیگر همدلی با غیرخودی آنقدر کم است که کشتن دیگری آسان می‌شود.

‌چه آینده‌ای در انتظار کودکانی است که مورد آموزش داعش قرار می‌گیرند؟ آیا این افراد در بزرگسالی درمان‌پذیرند؟

مسلما این افراد پس از گذراندن دوره جنگ، بدون کمک دیگران به خیل متعصبان خطرناک می‌پیوندند و افرادی می‌شوند که حاضرند در هر زمان برای ایدئولوژی خودشان هر کاری بکنند ولی کمک‌کردن به این افراد غیرممکن نیست، منتها فقط از نظر تکنیک‌های روان‌درمانی اساسی و عمیق می‌توان در جهت بازسازی شخصیت و ذهن این افراد کوشید.

Submitted by admin on

نقد آموزش‌های خشونت‌آمیز «داعش» به کودکان

عسل عباسیان: داعش، کماکان زخم بر چهره جهان می‌نشاند و به پیش می‌راند. تازه‌ترین جنایت او، علاوه‌بر آواره‌کردن ساکنان کوبانی، تربیت کودکان جنگنده است. بر اساس گزارشی که منتشر شده، شست‌وشوی مغزی و کار روی افکار و اندیشه‌ افراد و به‌خصوص کودکان یکی از مهم‌ترین فعالیت‌های گروه‌های تروریستی تکفیری «داعش» است، درواقع این گروه تروریستی عمده فعالیت خود را بر کار روی اعتقادات و باورهای افراد متمرکز کرده؛ کودکانی که در اردوگاه‌های داعش، با سربریدن عروسک‌ها، سربریدن انسان‌ها را تمرین می‌کنند.  مدتی پیش داعش خبر هلاکت کوچک‌ترین عضو خود را اعلام کرد. «محمد العبسی ابو عبیده»، کودکی ۱۱ ساله بود که در اثر حملات نیروهای ائتلاف بین‌المللی ضدداعش به رهبری آمریکا به‌همراه پدرش کشته شد. هنگامی‌که ابوعبیده و پدرش مورد حمله جنگنده‌های ائتلاف بین‌المللی قرار گرفتند، او درحال یادگیری رانندگی خودرو بود تا پس از آن، به‌عنوان عضو انتحاری داعش در صفوف این گروه بجنگد. این پسربچه، با لباس نظامی بر تن و سلاح در دست، جان داده است. از شیوا دولت‌آبادی، متخصص روانشناسی کودک و رییس انجمن حمایت از حقوق کودکان درباره چگونگی انتقال خشونت به افراد در دوران کودکی پرسیده‌ایم.

‌چطور می‌توان چنین توحشی را به کودکان آموخت؟

بشر با میلیاردها سلول مغزی‌اش می‌تواند هر چیزی را یاد بگیرد. خشونت و غیرخشونت ندارد! مهم این است که چه مواد خوراکی‌ای به این سلول‌های تشنه و آرزومند به یادگیری داده شود. خوراکی که سلول‌های مغزی افراد در کودکی می‌گیرند، تفاوت‌های بین آحاد بشر را پدید می‌آورد. اینکه چه آموزه‌هایی به این میلیاردهاسلول در هر فرد داده شده است تفاوت‌های آشکار بین همه انسان‌ها را پدید می‌آورد. در نتیجه می‌توان از یک کودک با آموزش غلط، یک هیولا ساخت و این اتفاقی است که وقتی خشونت در قامت کشتار به کودکان آموزش داده می‌شود، شاهدش هستیم. با چنین آموزشی، عملا کودک را از همه آنچه او را انسان می‌کند تخلیه کرده و او را به هیولای خشونت تبدیل می‌کنند. روانشناسی درباره قوانین یادگیری به ما می‌گوید که آدمی از چند طریق می‌آموزد. اولین شکلش این است که یاد‌گیری کودک با رفتارهای بازتابی طبیعی اطرافیانش، همزمان شود که به آن شخصی‌شدگی کلاسیک می‌گوییم. مثل اینکه اگر با صدای ضربه‌ای بلند کودکی را بترسانیم و همزمان با چنین اتفاقی به او شیئی را نشان دهیم، پس از مدتی بچه از آن شیء می‌ترسد. راه دیگر یادگیری از طریق تشویق یا تنبیه است یعنی اگر از انسان یا حتی حیوان رفتاری را بخواهیم و در برابر انجامش او را تشویق یا تنبیه کنیم، او آن رفتار را می‌آموزد. مثلا اینکه از کودکی خواسته شود سر عروسکی را قطع کند و پس آن به او شیرینی مطلوبش داده شود، او به این ترتیب به‌‌جای نوازش عروسک، یاد می‌گیرد که سر از تن عروسک جدا کند. راه دیگر یادگیری، یادگیری از راه تقلید است و این روش وقتی بسیار مقاوم و ماندگار است که الگو یا مدلی که تقلید می‌شود صاحب قدرت باشد. یعنی از سمت فردی باشد که بتواند کودک را مورد تشویق یا تنبیه قرار دهد. وقتی به کودکان بی‌پناهی که تحت آموزه‌های خشونت‌آمیز قرار می‌گیرند می‌نگریم، می‌بینیم که همه این قوانین یادگیری در پروسه رشد آنها به کار گرفته می‌شود، در نتیجه خشونت در رفتار و شخصیت آنها ریشه می‌دواند.

آیا ذات انسان، آن هم در کودکی پذیرنده این همه خشونت هست؟

نقش یادگیری در آنچه ما ذات می‌نامیم هم بسیار پررنگ است. بنابراین اگر کودکی در سال‌های اول زندگی یا حتی از ماه‌های اول فقط تجربه خشونت داشته باشد، به ناچار خشن می‌شود و ذات انسانی او آمیخته با این خشونت شکل می‌گیرد. بشر به صورت فاجعه‌باری قابلیت تربیت‌پذیری متفاوت دارد. فقط ممکن است بتوان جلوی این تولید خشونت را گرفت، آن هم با مساله همدلی. در روانشناسی مبحثی که همدلی نام دارد می‌گوید اینکه ما بتوانیم فاجعه‌ای را برای خودمان تصور کنیم، یعنی همدلی‌کردن با فردی که دچار فاجعه‌ای شده است. ولی خطر تعصب در تربیت این است که سبب می‌شود افراد را آنقدر با خودمان متفاوت ببینیم و آنها را تحقیرشده و غیرانسان بدانیم که آن همدلی از بین رفته یا اصلا شکل نگیرد. وقتی می‌گوییم کسی نوع‌دوست است، یعنی برای او کافی است کسی بشر باشد تا او را دوست بدارد و دیگر لازم نیست یک فرد شبیه او فکر کند تا در آن صورت، او را دوست بدارد. این نوع‌دوستی آن روی سکه تعصب‌های قومی، نژادی و مذهبی است. هر چه آموزه‌های خشونت‌آمیز، زودتر آغاز شود؛ یعنی در دورانی که پیشینه‌ای از همدلی برای کودک شکل نگرفته، ماندگاری‌اش بیشتر است. وقتی تعصب در شکل داعشی خودش بر مجموعه‌ای حاکم می‌شود، دیگر همدلی با غیرخودی آنقدر کم است که کشتن دیگری آسان می‌شود.

‌چه آینده‌ای در انتظار کودکانی است که مورد آموزش داعش قرار می‌گیرند؟ آیا این افراد در بزرگسالی درمان‌پذیرند؟

مسلما این افراد پس از گذراندن دوره جنگ، بدون کمک دیگران به خیل متعصبان خطرناک می‌پیوندند و افرادی می‌شوند که حاضرند در هر زمان برای ایدئولوژی خودشان هر کاری بکنند ولی کمک‌کردن به این افراد غیرممکن نیست، منتها فقط از نظر تکنیک‌های روان‌درمانی اساسی و عمیق می‌توان در جهت بازسازی شخصیت و ذهن این افراد کوشید.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
خبر