نوروز همیشه در ته نگاه کودکانه ما خانه داشت که با بهار سبز میشد قد میکشید مثل همان درخت انگور کنار اتاق ما که روزی تا ایوان آن تک اتاق منتهی به بام قد کشیده بود و حالا فقط در خاطرات من قد کشیده و جاریست.
خانه را با همان اتاقهای تنهای مغمومش که پناه بی پناهی بود فروختند و درخت با برگهایش آنقدر نگاهم کرد که خشکید
حالا گاه که باآن انگور مغموم میاندیشم
چون تموج خیالم در رخ یار مست میشوم
آن انگورها شراب ناب تمام خیال پردازیهای من شدند
قد کشیدند رقصیدیم تا همان ایوان تک افتاده بام
بهارخواب رویاییات ای کودکی اشکبار
کجاست؟
-------------------------------------------
آیین کتابک ارج نهادن به کودکیست و ارج نهادن به آنچه در این باب نگاشته و مینگاریم از همه آنچه که بر نهانی ترین بخش وجودی ما تاثیر گذاشته و میپنداشتیم پیشتر که شاید این دست نوشتهها به کار نیاید نه، نه، بیهوده نبود، بیهوده نبود حتی آن درخت انگور حیاط مغموم ما که در رویای من است و قد کشیده و جاودانیست هر چه نوشتم در شرح آن چه بود که در درونم جاریست و کتابک مرور آنچه نگاشتیم و مینگاریم از روزان و شبان بی قراری مان بله یک درخت انگور در آن حیاط مغموم میتواند آنقدر در رویای من قد بکشد که هر چه مینویسم در شرح پیچ و تابهای آن باشد تا همان اتاق تک افتاده بر بام و بهار سرود پنجرههایش باشد.
افزودن دیدگاه جدید