چه‌قدر به نیاز فرهنگی بچه‌ها توجه داریم؟

روزهای زیادی از تابستان فرزند من به بطالت گذشت نه به این خاطر که کتابی برای خواندن نداشت یا کلاس متفرقه‌ای برای رفتن، فقط به این دلیل که وقتی تصمیم می‌گرفتیم بیرون برویم هیچ گزینه‌ای که قانع‌مان کند گرما و ترافیک را به جان بخریم وجود نداشت.

اراده منجر به عمل نمی‌شد. بارها و بارها سایت‌های مربوط به فروش بلیت تئاتر و سینما را زیرورو می‌کردم، به برنامه گالری‌ها و موزه‌ها سر می‌زدم و سعی می‌کردم از هر اتفاق فرهنگی در شهری که از قضا پایتخت کشور هم هست باخبر باشم؛ بلکه چیز دندان‌گیری برای فرزند ۱۲ ساله‌ام پیدا کنم، اما اغلب دست خالی برمی‌گشتم.

چندین سال پیش در یکی از سازمان‌های مردم‌نهاد مربوط به کودکان بحث بر سر حقوق کودک بود. یکی از فعالان این حوزه اما قبل از شروع بحث با جمله عجیبی همه‌مان را شوکه کرد: «داریم در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که در آن بچه‌ها حتی از پیاده‌روها هم سهمی ندارند، نه فقط به خاطر غفلت و بی‌تفاوتی شهرداری یا دولت، به خاطر این که من و شما حتی به این فکر نمی‌کنیم در ازدحام رفت و آمد کیف روی شانه‌مان ممکن است به سر کودکی برخورد کند که از کنارمان می‌گذرد.»

در چنین وضعیتی فکر کردن به کالای فرهنگی مورد نیاز به کودکان کار سختی‌ست. مگر چند بار می‌شود بچه را باغ کتاب برد؟ چند بار می‌توانی این ریسک را به جان بخری که بچه را سوار وسایل بازی در فلان پارک خارج از شهر کنی که از استاندارد بودنشان اصلاً مطمئن نیستی؟ چند فیلم در طول سال برای بچه‌ها ساخته می‌شود که بشود به سینما رفت؟ که اصلاً بشود دید و پشیمان نشد؟ تئاترهای مربوط به کودکان چقدر کیفیت دارند که آدم از این سر شهر به آن سر شهر توی ترافیک بماند و خودش و بچه را از هر چه تئاتر و هنر هست زده نکند؟

البته که جواب تمام این پرسش‌ها «هیچ» مطلق نیست. برای مادر و پدری که به هر صورت دغدغه «تربیت» بچه را دارند یک چیزهایی ممکن است پیدا شود. مثلاً می‌توانی بچه را ببری موزه هنرهای معاصر تا مجسمه‌های پرویز تناولی را نشانش بدهی و از او بخواهی با هر کدام از آن «هیچ» ها یک قصه بسازد.

نیاز من مادر پیش از کالای فرهنگی معطوف به نگاه فرهنگی‌ست. نگاهی که بچه‌ها را ببیند، آن‌ها را لحاظ کند، برای‌شان برنامه بریزد و بعد بر اساس آن دست به تولید کالا بزند. نگاهی که به من کمک کند بهتر کودکم را بزرگ کنم. نگاهی که دلش به حال ایران و فردای ایران بسوزد.

شادباش به کودک و کودکانی که شهر دوست‌دار کودک ندارند!

نویسنده
الهه خسروی یگانه، روزنامه‌نگار
Submitted by editor on

روزهای زیادی از تابستان فرزند من به بطالت گذشت نه به این خاطر که کتابی برای خواندن نداشت یا کلاس متفرقه‌ای برای رفتن، فقط به این دلیل که وقتی تصمیم می‌گرفتیم بیرون برویم هیچ گزینه‌ای که قانع‌مان کند گرما و ترافیک را به جان بخریم وجود نداشت.

اراده منجر به عمل نمی‌شد. بارها و بارها سایت‌های مربوط به فروش بلیت تئاتر و سینما را زیرورو می‌کردم، به برنامه گالری‌ها و موزه‌ها سر می‌زدم و سعی می‌کردم از هر اتفاق فرهنگی در شهری که از قضا پایتخت کشور هم هست باخبر باشم؛ بلکه چیز دندان‌گیری برای فرزند ۱۲ ساله‌ام پیدا کنم، اما اغلب دست خالی برمی‌گشتم.

چندین سال پیش در یکی از سازمان‌های مردم‌نهاد مربوط به کودکان بحث بر سر حقوق کودک بود. یکی از فعالان این حوزه اما قبل از شروع بحث با جمله عجیبی همه‌مان را شوکه کرد: «داریم در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که در آن بچه‌ها حتی از پیاده‌روها هم سهمی ندارند، نه فقط به خاطر غفلت و بی‌تفاوتی شهرداری یا دولت، به خاطر این که من و شما حتی به این فکر نمی‌کنیم در ازدحام رفت و آمد کیف روی شانه‌مان ممکن است به سر کودکی برخورد کند که از کنارمان می‌گذرد.»

در چنین وضعیتی فکر کردن به کالای فرهنگی مورد نیاز به کودکان کار سختی‌ست. مگر چند بار می‌شود بچه را باغ کتاب برد؟ چند بار می‌توانی این ریسک را به جان بخری که بچه را سوار وسایل بازی در فلان پارک خارج از شهر کنی که از استاندارد بودنشان اصلاً مطمئن نیستی؟ چند فیلم در طول سال برای بچه‌ها ساخته می‌شود که بشود به سینما رفت؟ که اصلاً بشود دید و پشیمان نشد؟ تئاترهای مربوط به کودکان چقدر کیفیت دارند که آدم از این سر شهر به آن سر شهر توی ترافیک بماند و خودش و بچه را از هر چه تئاتر و هنر هست زده نکند؟

البته که جواب تمام این پرسش‌ها «هیچ» مطلق نیست. برای مادر و پدری که به هر صورت دغدغه «تربیت» بچه را دارند یک چیزهایی ممکن است پیدا شود. مثلاً می‌توانی بچه را ببری موزه هنرهای معاصر تا مجسمه‌های پرویز تناولی را نشانش بدهی و از او بخواهی با هر کدام از آن «هیچ» ها یک قصه بسازد.

نیاز من مادر پیش از کالای فرهنگی معطوف به نگاه فرهنگی‌ست. نگاهی که بچه‌ها را ببیند، آن‌ها را لحاظ کند، برای‌شان برنامه بریزد و بعد بر اساس آن دست به تولید کالا بزند. نگاهی که به من کمک کند بهتر کودکم را بزرگ کنم. نگاهی که دلش به حال ایران و فردای ایران بسوزد.

شادباش به کودک و کودکانی که شهر دوست‌دار کودک ندارند!

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
خبر