چطور یک غول جنگلی، محبوب کودکان شد؟

نویسندگان کودک دنیای جذابی دارند؛ آن‌ها با توسل به قوه تخیل‌شان از هیچ، موجودی خلق می‌کنند و داستان این موجود سال‌های سال در ذهن و روان خواننده تأثیر می‌گذارد. «گروفالو» یکی از شخصیت‌های داستانی کتاب‌های «جولیا دونالدسون» است که با قلم رنگین «اَکسل شفلر» پا به دنیای کودکان جهان گذاشته و بین بزرگترها هم طرفداران زیادی دارد.

«جولیا دونالدسون» از مشهورترین نویسندگان ادبیات کودک انگلیس است و برخی او را حتی موفق‌تر از «جی.کی. رولینگ» خالق هفت‌گانه «هری پاتر» می‌دانند. «اَکسل شفلر» تصویرگر برجسته آلمانی ساکن لندن در چند پروژه با «دونالدسون» همکاری داشته و کتاب‌های این دو بیش از ۲۰ سال است کودکان و بزرگسالان را خوشحال می‌کند.

به تازگی بخش کتاب‌های کودک انتشارات «مک‌میلان» هشت اثر کلاسیک و محبوب «جولیا دونالدسون» و «اکسل شفلر» را با طراحی جلد جدید به نسل جدید طرفدارانشان تقدیم کرده است. «گروفالو»، «بچه گروفالو»، «معمای میمون»، «حلزون و نهنگ» و «باهوش‌ترین غول شهر» چند کتاب از این مجموعه هستند.

روزنامه «گاردین» در چند گفت‌وگو با نویسنده و تصویرگر «گروفالو» روند پیدایش این موجود دوست‌داشتنی را تشریح کرده است. در این گزارش روایت «دونالدسون» و «شفلر» را از خلق این کتاب محبوب کودکان می‌خوانید:

دونالدسون و شفلر

«جولیا دونالدسون» نویسنده ۶۷ ساله انگلیسی، داستان شکل‌گیری «گروفالو» را این‌گونه آغاز می‌کند: من قبلاً نمایشنامه‌های کوتاه برای مدرسه‌ها می‌نوشتم. سال ۱۹۹۴ ناشری از من پرسید آیا می‌توانم داستانی براساس یک قصه فولکلور بنویسم. من قصه‌ای درباره دختری را کشف کردم که برای گردش به جنگل می‌رود و با ببری مواجه می‌شود که او را تهدید به خوردن می‌کند. او به سرعت فکر می‌کند و می‌گوید: من ملکه جنگل هستم، اگر مرا بخوری همه از تو انتقام می‌گیرند. این درسی است برای مهارکردن قدرتی بالاتر از خودت.

دونالدسون و شفلر

تصمیم گرفتم دخترک را به یک موش تبدیل کنم و چند حیوان درنده به داستان اضافه کنم. آن موقع با خودم فکر کردم: «این می‌تواند یک کتاب تصویری خوب شود.» خیلی زود متوجه شدم که استفاده از یک ببر می‌تواند مشکل‌زا باشد. باید درنده‌ای خلق کنم که واقعاً در جنگل وجود نداشته باشد. آنجا بود که روباه را وارد قصه کردم و دیدم «گروفالو» کاملاً با ریتم شعرها جور درمی‌آید.

داستان را به ناشر سپردم و آن‌ها یک سال روی آن فکر کردند. داشتم به این نتیجه می‌رسیدم که اثرم هرگز نور خورشید را نخواهد دید اما یک روز همسرم گفت: ببین، این خیلی خوب است. چرا داستانت را برای «اَکسل» نمی‌فرستی؟ بنابراین همین کار را کردم. با این که تقریباً او را نمی‌شناختم، او اولین کتاب مرا تصویرگری کرد. اما فقط او را یک یا دو بار دیده بودم. در عرضه یک هفته نامه‌ای از «آلیسون گرین» دبیر کتاب‌های تصویری انتشارات «مک‌میلان» دریافت کردم که می‌گفت «اکسل» کارم را به آن‌ها نشان داده و آن‌ها بسیار مشتاق چاپ آن هستند.

گروفالو

«شفلر» درباره این بخش از کار می‌گوید: به محض این که متن را به ناشر دادم، او پتانسیل را دید. کل متن کمی ویرایش شد، اما «گروفالو» دقیقاً به همان شکلی که «جولیا» نوشته بود، چاپ شد. در اولین طرح‌هایم حیوانات لباس داستان‌های قدیمی آلمانی پوشیده بودند: موش یک کلاه باواریا و شلوار چرمی داشت، اما در آخر هیچ یک لباسی به تن نداشتند.

«دونالدسون» ادامه می‌دهد: کار به همین سادگی هم نبود؛ «آلیسون» یک جایی به من زنگ زد و پرسید: تو این حیوانات را با لباس تجسم کرده‌ای؟ طرح‌های ابتدایی «اکسل» موش را با تی‌شرت شطرنجی و روباه را با یک کت فراک نشان می‌داد که تقریباً مناسب بود، اما مار با پاپیون واقعاً معضلی بود.

«گروفالو» چند بار دیگر تلاش کرد. من هنوز هم برخی از این طرح‌های اولیه را دارم؛ در یکی از آن‌ها «گروفالو» صاف ایستاده و غول‌آساست و در یکی دیگر مثل یک خرس وحشی روی چهاردست و پا راه می‌رود. در اصل من او را کمی رنگی‌تر و عجیب‌تر تصور کرده بودم، اما مسلماً «اکسل» به درست‌ترین شکل او را کشیده است.

پیش از فرستادن داستان برای «اکسل»،‌ آن را برای چندین کودک تعریف کردم و آن‌ها تصاویری از آنچه درباره ظاهر «گروفالو» فکر می‌کردند، برایم کشیدند. در بعضی از این تصویرها، «گروفالو» کمی شبیه روبات‌ها بود یا موجودات فضایی! اما حالا «گروفالو» ی «اکسل» پیروز شده و من تنها می‌توانم او را به همین شکل تصور کنم؛ یک نوع موجود جنگلی که هم ترسناک است، هم کمیک.

گروفالو

تصویرگر شخصیت «گروفالو» می‌گوید: «گروفالو» ی اصلی من ترسناک‌تر بود، با چشمانی کوچک‌تر و دندان‌ها و چنگال‌های بزرگ‌تر. روباه سخت‌تر بود. من خیلی در کشیدن روباه‌ها تبحر ندارم. به روباه من و یک روباه واقعی نگاهی بیندازید؛ متوجه تفاوت‌شان خواهید شد. امیدوارم کارم را خوب انجام داده باشم.

با پس‌زمینه داستان هم درگیر بودم. دائم پیش یکی از دوستانم که تصویرگری آلمانی بود، از مشکلات کار شکایت می‌کردم. به جنگلی در نزدیکی هامبورگ رفتم و چند عکس برای الهام گرفتن گرفتم. حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم جنگل خیلی روشن و آفتابی شده. اگر امروز این کار را انجام می‌دادم، تیره‌تر می‌کشیدمش.

این کار یک موفقیت یک‌شبه نبود: به آرامی بنا شد، با کلمه کلمه حرف‌های کتابخانه‌دارها و معلم‌ها؛ کمی شبیه داستان‌های «هری پاتر». «گروفالو» در میان کتاب‌هایی که تصویرگری کردم، محبوب‌ترین اثر نیست اما ناراحت نمی‌شوم اگر مردم مرا با «گروفالو» بشناسند؛ او یک شخصیت خوب بود.

گروفالو

به گزارش گاردین، «شفلر» همچنین می‌گوید: بعد از خواندن داستان شروع به کشیدن چند طرح سریع و ابتدایی در دفترچه طراحی‌هایم کردم. از خودم پرسیدم: «گروفالو» چه شکلی است؟ مسلماً تا حالا «گروفالو» ندیده بودم، اما تا حدودی در داستان توصیف شده بود. تصور کردن او خیلی هم سخت نبود. شاخ‌ها و دم و کمی خصوصیت کلی هیولایی را اضافه کردم.

دونالدسون و گروفالو

اول زیادی جلو رفتم، مثل خیلی از کتاب‌های تصویری. اما نظر «جولیا» این نبود. صادقانه بگویم، خلاص شدم... چطور می‌توانستم لباس تن یک مار کنم؟ «دونالدسون» در توصیف کار «شفلر» می‌گوشد: تصاویر «اکسل» روی این داستان از محبوب‌ترین‌ها در میان کارهایم هستند. من تمام جزییات بازیگوشانه‌ای را که او اضافه کرده دوست دارم؛ ایده عروسک‌های چوبی برای بچه گروفالو و گروفالوی برفی که موش ساخته بود.

«شفلر» در پایان درباره نحوه کامل شدن «گروفالو» و دردسرهای این کار می‌گوید: من باید فکر می‌کردم که یک «گروفالو» در کودکی چه شکلی می‌تواند باشد. آیا شاخ درآورده؟ بله تصمیم گرفتم کوچک و گرد. چشم‌هایش را به جای نارنجی، زرد کردم و خارهای بنفشش را کوچک و صورتی‌رنگ. بدون هیچ زگیل سمی یا زانوی پینه بسته. شاید بعدها که «گروفالو» ی کوچک نوجوان شد، این‌ها هم به وجود بیایند.

گروفالو

در واقع بزرگترین چالش، سایه موش بزرگ بد روی برف‌ها بود. این با وجود این که تمام قوانین فیزیک را زیر سؤال می‌برد، به نوعی در کتاب واقعی به نظر می‌رسید. اما شاید کتاب‌های تصویری منطق خودشان را دارند. هرگز در برف ماری وجود ندارد، چون آن‌ها در زمستان به خواب رفته‌اند. اما او در داستان وجود دارد! به خاطر همین است که من چشمانی خواب‌آلود برایش کشیدم. برای این که انگار بچه گروفالو او را وسط خواب زمستانی بیدار کرده است.

 

لینک خرید کتاب گروفالو

http://hodhod.com/grofalo.html

نویسنده
گروه خبر کتابک
منبع
خبرگزاری ایسنا
Submitted by editor on

نویسندگان کودک دنیای جذابی دارند؛ آن‌ها با توسل به قوه تخیل‌شان از هیچ، موجودی خلق می‌کنند و داستان این موجود سال‌های سال در ذهن و روان خواننده تأثیر می‌گذارد. «گروفالو» یکی از شخصیت‌های داستانی کتاب‌های «جولیا دونالدسون» است که با قلم رنگین «اَکسل شفلر» پا به دنیای کودکان جهان گذاشته و بین بزرگترها هم طرفداران زیادی دارد.

«جولیا دونالدسون» از مشهورترین نویسندگان ادبیات کودک انگلیس است و برخی او را حتی موفق‌تر از «جی.کی. رولینگ» خالق هفت‌گانه «هری پاتر» می‌دانند. «اَکسل شفلر» تصویرگر برجسته آلمانی ساکن لندن در چند پروژه با «دونالدسون» همکاری داشته و کتاب‌های این دو بیش از ۲۰ سال است کودکان و بزرگسالان را خوشحال می‌کند.

به تازگی بخش کتاب‌های کودک انتشارات «مک‌میلان» هشت اثر کلاسیک و محبوب «جولیا دونالدسون» و «اکسل شفلر» را با طراحی جلد جدید به نسل جدید طرفدارانشان تقدیم کرده است. «گروفالو»، «بچه گروفالو»، «معمای میمون»، «حلزون و نهنگ» و «باهوش‌ترین غول شهر» چند کتاب از این مجموعه هستند.

روزنامه «گاردین» در چند گفت‌وگو با نویسنده و تصویرگر «گروفالو» روند پیدایش این موجود دوست‌داشتنی را تشریح کرده است. در این گزارش روایت «دونالدسون» و «شفلر» را از خلق این کتاب محبوب کودکان می‌خوانید:

دونالدسون و شفلر

«جولیا دونالدسون» نویسنده ۶۷ ساله انگلیسی، داستان شکل‌گیری «گروفالو» را این‌گونه آغاز می‌کند: من قبلاً نمایشنامه‌های کوتاه برای مدرسه‌ها می‌نوشتم. سال ۱۹۹۴ ناشری از من پرسید آیا می‌توانم داستانی براساس یک قصه فولکلور بنویسم. من قصه‌ای درباره دختری را کشف کردم که برای گردش به جنگل می‌رود و با ببری مواجه می‌شود که او را تهدید به خوردن می‌کند. او به سرعت فکر می‌کند و می‌گوید: من ملکه جنگل هستم، اگر مرا بخوری همه از تو انتقام می‌گیرند. این درسی است برای مهارکردن قدرتی بالاتر از خودت.

دونالدسون و شفلر

تصمیم گرفتم دخترک را به یک موش تبدیل کنم و چند حیوان درنده به داستان اضافه کنم. آن موقع با خودم فکر کردم: «این می‌تواند یک کتاب تصویری خوب شود.» خیلی زود متوجه شدم که استفاده از یک ببر می‌تواند مشکل‌زا باشد. باید درنده‌ای خلق کنم که واقعاً در جنگل وجود نداشته باشد. آنجا بود که روباه را وارد قصه کردم و دیدم «گروفالو» کاملاً با ریتم شعرها جور درمی‌آید.

داستان را به ناشر سپردم و آن‌ها یک سال روی آن فکر کردند. داشتم به این نتیجه می‌رسیدم که اثرم هرگز نور خورشید را نخواهد دید اما یک روز همسرم گفت: ببین، این خیلی خوب است. چرا داستانت را برای «اَکسل» نمی‌فرستی؟ بنابراین همین کار را کردم. با این که تقریباً او را نمی‌شناختم، او اولین کتاب مرا تصویرگری کرد. اما فقط او را یک یا دو بار دیده بودم. در عرضه یک هفته نامه‌ای از «آلیسون گرین» دبیر کتاب‌های تصویری انتشارات «مک‌میلان» دریافت کردم که می‌گفت «اکسل» کارم را به آن‌ها نشان داده و آن‌ها بسیار مشتاق چاپ آن هستند.

گروفالو

«شفلر» درباره این بخش از کار می‌گوید: به محض این که متن را به ناشر دادم، او پتانسیل را دید. کل متن کمی ویرایش شد، اما «گروفالو» دقیقاً به همان شکلی که «جولیا» نوشته بود، چاپ شد. در اولین طرح‌هایم حیوانات لباس داستان‌های قدیمی آلمانی پوشیده بودند: موش یک کلاه باواریا و شلوار چرمی داشت، اما در آخر هیچ یک لباسی به تن نداشتند.

«دونالدسون» ادامه می‌دهد: کار به همین سادگی هم نبود؛ «آلیسون» یک جایی به من زنگ زد و پرسید: تو این حیوانات را با لباس تجسم کرده‌ای؟ طرح‌های ابتدایی «اکسل» موش را با تی‌شرت شطرنجی و روباه را با یک کت فراک نشان می‌داد که تقریباً مناسب بود، اما مار با پاپیون واقعاً معضلی بود.

«گروفالو» چند بار دیگر تلاش کرد. من هنوز هم برخی از این طرح‌های اولیه را دارم؛ در یکی از آن‌ها «گروفالو» صاف ایستاده و غول‌آساست و در یکی دیگر مثل یک خرس وحشی روی چهاردست و پا راه می‌رود. در اصل من او را کمی رنگی‌تر و عجیب‌تر تصور کرده بودم، اما مسلماً «اکسل» به درست‌ترین شکل او را کشیده است.

پیش از فرستادن داستان برای «اکسل»،‌ آن را برای چندین کودک تعریف کردم و آن‌ها تصاویری از آنچه درباره ظاهر «گروفالو» فکر می‌کردند، برایم کشیدند. در بعضی از این تصویرها، «گروفالو» کمی شبیه روبات‌ها بود یا موجودات فضایی! اما حالا «گروفالو» ی «اکسل» پیروز شده و من تنها می‌توانم او را به همین شکل تصور کنم؛ یک نوع موجود جنگلی که هم ترسناک است، هم کمیک.

گروفالو

تصویرگر شخصیت «گروفالو» می‌گوید: «گروفالو» ی اصلی من ترسناک‌تر بود، با چشمانی کوچک‌تر و دندان‌ها و چنگال‌های بزرگ‌تر. روباه سخت‌تر بود. من خیلی در کشیدن روباه‌ها تبحر ندارم. به روباه من و یک روباه واقعی نگاهی بیندازید؛ متوجه تفاوت‌شان خواهید شد. امیدوارم کارم را خوب انجام داده باشم.

با پس‌زمینه داستان هم درگیر بودم. دائم پیش یکی از دوستانم که تصویرگری آلمانی بود، از مشکلات کار شکایت می‌کردم. به جنگلی در نزدیکی هامبورگ رفتم و چند عکس برای الهام گرفتن گرفتم. حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم جنگل خیلی روشن و آفتابی شده. اگر امروز این کار را انجام می‌دادم، تیره‌تر می‌کشیدمش.

این کار یک موفقیت یک‌شبه نبود: به آرامی بنا شد، با کلمه کلمه حرف‌های کتابخانه‌دارها و معلم‌ها؛ کمی شبیه داستان‌های «هری پاتر». «گروفالو» در میان کتاب‌هایی که تصویرگری کردم، محبوب‌ترین اثر نیست اما ناراحت نمی‌شوم اگر مردم مرا با «گروفالو» بشناسند؛ او یک شخصیت خوب بود.

گروفالو

به گزارش گاردین، «شفلر» همچنین می‌گوید: بعد از خواندن داستان شروع به کشیدن چند طرح سریع و ابتدایی در دفترچه طراحی‌هایم کردم. از خودم پرسیدم: «گروفالو» چه شکلی است؟ مسلماً تا حالا «گروفالو» ندیده بودم، اما تا حدودی در داستان توصیف شده بود. تصور کردن او خیلی هم سخت نبود. شاخ‌ها و دم و کمی خصوصیت کلی هیولایی را اضافه کردم.

دونالدسون و گروفالو

اول زیادی جلو رفتم، مثل خیلی از کتاب‌های تصویری. اما نظر «جولیا» این نبود. صادقانه بگویم، خلاص شدم... چطور می‌توانستم لباس تن یک مار کنم؟ «دونالدسون» در توصیف کار «شفلر» می‌گوشد: تصاویر «اکسل» روی این داستان از محبوب‌ترین‌ها در میان کارهایم هستند. من تمام جزییات بازیگوشانه‌ای را که او اضافه کرده دوست دارم؛ ایده عروسک‌های چوبی برای بچه گروفالو و گروفالوی برفی که موش ساخته بود.

«شفلر» در پایان درباره نحوه کامل شدن «گروفالو» و دردسرهای این کار می‌گوید: من باید فکر می‌کردم که یک «گروفالو» در کودکی چه شکلی می‌تواند باشد. آیا شاخ درآورده؟ بله تصمیم گرفتم کوچک و گرد. چشم‌هایش را به جای نارنجی، زرد کردم و خارهای بنفشش را کوچک و صورتی‌رنگ. بدون هیچ زگیل سمی یا زانوی پینه بسته. شاید بعدها که «گروفالو» ی کوچک نوجوان شد، این‌ها هم به وجود بیایند.

گروفالو

در واقع بزرگترین چالش، سایه موش بزرگ بد روی برف‌ها بود. این با وجود این که تمام قوانین فیزیک را زیر سؤال می‌برد، به نوعی در کتاب واقعی به نظر می‌رسید. اما شاید کتاب‌های تصویری منطق خودشان را دارند. هرگز در برف ماری وجود ندارد، چون آن‌ها در زمستان به خواب رفته‌اند. اما او در داستان وجود دارد! به خاطر همین است که من چشمانی خواب‌آلود برایش کشیدم. برای این که انگار بچه گروفالو او را وسط خواب زمستانی بیدار کرده است.

 

لینک خرید کتاب گروفالو

http://hodhod.com/grofalo.html

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
خبر