صدایی برآمده از «یک جعبه پیتزا برای ذوزنقهی کباب شده»
«من همیشه فکر میکنم حادثه شکل یک قورباغه است. اولش تخم میریزد و بعد یواش یواش از تخم بیرون میآید. وقتی بچهاش از تخم بیرون میآید، دست و پا ندارد. فقط یک دم دراز دارد و یک سر بزرگ که مثل یک دایره گرد است؛ دقیقا مثل یک کدو حلوایی، ولی خیلی خیلی کوچکتر. بعد شکلش کم کم عوض میشود. دست و پا پیدا میکند، گردنش تو میرود و دمش ناپدید میشود و مردمک چشمش هم گرد میشود. جوری که من تصورش میکنم، پوستش خیس و صاف و پُر از لک و پیس است و صدای وحشتناکی دارد: «قوررررر...قورررر..... قورررر...» خوب میپرد، خوب میخورد، و با آن چشمهای ورقلمبیدهاش همه جا را خوب میبیند.»۱
این شاید جاندارترین توصیف از یک نویسنده باشد که در چارچوب داستان از خود کرده است، «خوب دیدن»، آن هم در جامعهای که از میان میلیونها بچه قورباغه، کمتر کسی این فرصت را دارد که پس از ناپدید شدن دُم، دست و پا دربیاورد و بتواند با چشمهای ورقلمبیده جهان را ببیند. جمشید خانیان با این که از نسل نویسندگان میان سال (۱۳۴۰) است، اما بیگمان یکی از پیشروترین نویسندگان ایرانی در حوزه ادبیات کودکان و نوجوانان است که دارای دو ویژگی بارز صدای مدرن و نوشتن در سبکهای مدرن است.
صداهای مدرن ادبیات کودکان را به جامعه بشناسانیم
در مورد این که صدای مدرن ارزش است، یا ضدارزش، به ویژه در جامعه دو قطبی شده ایران که مدرنیسم هم چنان در آن یک پروژه ناتمام است، در این زمان نمیخواهم چیزی بگویم. این بماند برای زمانی دیگر. هدف کنونیام از نوشتن این جستارها این است که چند صدای مدرن ادبیات کودکان را به جامعه بیشتر بشناسانم و بگویم چه طور فضای اخته شده ادبیات کودکان ایران بهترین نویسندگان خود را به حاشیه رانده است و اجازه نمیدهد آنها چه در ایران و چه بیرون از ایران بهدرستی و آن چنان که جایگاه واقعیشان است، دیده شوند. همان گونه که در جستار مربوط به داستان فانتزی «سیاسیا در شهر مارمولکها» گفتم، ادبیات کودکان ایران اکنون بیجهت شده است و برخی عوامل در این بیجهت شدگی تاریخی دخیل هستند که مهمترین آنها نقش عاملیت حاکمیت و دولت فربه نفتی در سازماندهی ادبیات کودکان برای بازتولید ایدئولوژی حاکم در نظام آموزش و پرورش و خانواده است که البته اکنون به سببهای چندگانه این نقش دارد بیرنگ و بیرنگتر میشود، زیرا از بستر این سیاست، گروهی از ناشران ویژهخوار از دهه ۱۳۷۰ در فضای فرهنگی ایران پدیدار شدند که چون هیولاهای مادرخوار و بیتعهد به بازتولید ایدئولوژی حاکم، در زمانه کنونی نقش مطلق سیاستگذاری در ادبیات کودکان را انجام میدهند و با دو ابزار، یکی در اختیار گرفتن بازار فروش کتاب کودک و نوجوان و دیگر با راهاندازی سیل کتابهای ترجمه به هر قیمت و به هر شکل، فضایی ویرانگر برای رشد ادبیات کودکان ایران به وجود آوردهاند. هنگامی که آنها سرگرم انتشار کتابهای ترجمه و بدون رعایت قوانین کپی رایت هستند و لذت کار پختهشده و بی زحمت زیر زبانشان مزه کرده است، دیگر به هیچ وجه حاضر نیستند برای رشد تصویرگری یا متنهای ادبی یا پرورش نویسندگان، شاعران و تصویرگران با استعداد سرمایهگذاری کنند. البته این سرمایهگذاری به پیششرطهایی نیاز دارد که مهمترین آنها داشتن آگاهی در این زمینه و نداشتن خوی منفعتجویانه، محافظهکارانه یا بیتفاوت به سرنوشت ادبیات کودکان است که فضای رانتی حاکم و جابجایی تبعیض آمیز در جایگاه حق و ناحق، نخبه و پخمه این بحث را از موضوعیت انداخته است.
در یک سوی ادبیات کنونی کودکان ناشران فربه، و در سویی دیگر نویسندگان بیبه نشستهاند
انباشت کتابهای ترجمه در این وضعیت سبب شده است که بهترین نویسندگان ایران و برخی از آثار قابل توجه که در این سالها آفریده و تولید شده است، در بهترین حالت در دورههای زمانی ده ساله، تیراژی دور و بر ۵۰ هزار داشته باشند. فکر میکنم یکی از این آثار «هستی» از فرهاد حسن زاده است، و دیگری «عاشقانه یونس در شکم ماهی» از جمشید خانیان، که البته «هستی» شاید تاکنون سی تا چهل هزار نسخه فروش رفته است و «عاشقانه یونس» رقمی بسیار کمتر. شاید گفته شود که خواندن و کشش به داستان، امری زوری نیست که بخواهیم نوجوانان را وادار به آن کنیم. در جستاری دیگر قصد دارم این دو کتاب را در کنار هم بررسی کنم و بگویم از قضا این دو کتاب در تاریخ ادبیات کودکان ایران دوتا از بهترینها هستند، اما به سبب این که نه ناشر آن که هزار کتابخانه و مرکز فرهنگی ویژه کودک و نوجوان را در اختیار دارد، و نه وزارت آموزش و پرورش بیگانه با ادبیات کودکان نمیتوانند این آثار را در اختیار میلیونها مخاطب بالقوه آنها قرار دهند که به راستی والا و هنرمندانه هستند. برآیند این وضعیت سبب شده است که در یک سوی ماجرا ناشران فربه و بسیار فربه نشسته باشند و در سوی دیگر نویسندگان بیبه؛ نویسندگانی که شاید در دهه ۵۰ و ۶۰ زندگی تازه نخستین سفرهای خارجیشان البته آن هم به لطف و مرحمت یارانه و کمکهای وزارت ارشاد انجام پذیر شده است.
در این جستارها روی دو نویسنده که اولی همین جمشید خانیان از نسل نویسندگان میانسال و نوید سیدعلی اکبر از نسل نویسندگان جوان، تمرکز خواهم داشت، تا روشن کنم که این دو صدا و البته کسانی دیگر و آثاری دیگر برآیند صدسال پیشرفت ادبیات کودکان هستند و حیف است که با دست خودمان آنها را در فضای ناسازگار فرهنگی امروز لگدمال کنیم. اگر روزگاری صمد بهرنگی در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ تاج ادبیات کودکان را برسر گذاشته بود، این ادبیات ریشه در روستا داشت و هنوز اندیشههای مدرن در جامعه ایران استوار نشده بود و بهتر است گفته شود باید آن راه پیموده میشد تا به این جا برسیم. یا نویسندگان باارزش دیگری مانند هوشنگ مرادی کرمانی هم بیش از این که صدای مدرن ادبیات کودکان باشند، برآمده از همان سنتهای روستایی در ادبیات کودکان هستند. اینها در تقابل و تضاد با هم نیستند، بلکه صداهای مدرن، ادامه منطقی آن دوره و وضعیت است. اما اکنون با گزینش این نویسنده و این اثر میخواهم بگویم چرا چنین آثار باارزشی در جامعه ایران دیده و خوانده و نقد نمیشود و در سطح کلان جریان نمییابد. وجود چنین آثاری که بسیار هم برای ترجمه مناسب هستند، فرهنگ و ادبیات ایران را به جهان میشناساند و اگر بیگانگان این آثار را نمیشناسند، سبب آن بیجهت کردن ادبیات کودکان است که تکتک ما در بهوجود آوردن این وضعیت سهم داریم.
برای این که صداهای مدرن ادبیات کودکان را با پشتوانه نظری ببینیم، ناگزیرم به یک اثر مرجع اشاره کنم. در دهه ۱۹۸۰ کتابی در دنیای غرب از مارشال برمن به نام «تجربههای مدرنیته، هر آنچه که سخت و استوار است، دود میشود و به هوا میرود»۲ روانه بازار شد که در سالهای پایانی دهه ۱۳۷۰ ترجمهای از آن در تهران هم درآمد. این کتاب فضای گفتوگوهای بیپایان و همیشگی درباره ویژگیهای مدرنیته و جهان مدرن را دوباره در سطحهای گوناگون داغ کرد. این عنوان که مارشال برمن روی کتاب خود گذاشته است، گزارهای است که از مارکس گرفته و با آن خواسته ناپایداری جهان مدرن را به نمایش بگذارد. نویسنده این اثر میگوید جهان مدرن ناپایدار است و این ویژگی گونهای سیالیت و روان بودگی را در ذهن و جامعه به نمایش میگذارد. صدای مدرنی که در این جهان شکل گرفته، برآمده از مؤلفههایی مانند، ایمان به انسان و برگشت به او، قائل به پیشرفت، باور به عقل، آزمون پذیری، ارزش گذاری معرفتی، فردگرایی، آزادزیستی و دنیاباوری است. این مؤلفهها نه تنها در ساختارهای اجتماعی بازتاب مییابد که همه ساختارهای فرهنگی مانند هنر و ادبیات را نیز میپوشاند. بنابراین اگر قرار باشد، که صداهای مدرن در ادبیات کودکان را بازشناسی کرد، باید ریشههای آن را نیز برشمرد.
اگر بخواهیم این وضعیت ناپایدار و مؤلفههای جهان مدرن را در کارهای جمشید خانیان به تفصیل بررسی کنیم، کاری بنیادی میشود که از هدف اصلی که نادیده انگاری ادبیات والای کودک و نوجوان در این دوره زمانی ایران است، دور میشویم. برای این که در چارچوب این هدف بمانیم، نیازی نیست که تکتک آثار او را بررسی کرد و تنها اشاره به یک نمونه از این آثار کافی است. برای این کار «یک جعبه پیتزا برای ذوزنقهی کباب شده»۳ را برگزیدهام. تک تک برگهای این کتاب و البته واژگان و روایت به طور کلی در یک عبارت چکیده شدهاند «هر آنچه که سخت و استوار است، دود میشود و به هوا میرود». کسی که روایتی این چنینی را نوشته است، به طور قطع و به استناد به آثار دیگرش مانند «طبقه هفتم غربی» نه تنها مؤلفههای جهان مدرن را میشناسد که ویژگیهای آن درون اش نهادینه شده است. در این مورد اگر یکی از این مؤلفهها را که تنهایی انسان مدرن است، در محور ذهن نویسنده شناسایی کنیم، ارزش سخن هایدگر آشکار میشود هنگامی که میگوید انسان تنهایی را در ارتباط با دیگری است که میفهمد. یعنی انسان هنگامی میفهمد تنها است که درکی از دیگری پیدا میکند. یا نااستواری و روانبودگی زندگی را انسان زمانی میفهمد که در برابر آن درکی از استواری و ثبات داشته باشد. در داستان «یک جعبه پیتزا...» نویسنده به گونهای ژرفاندیشانه در پشت لایههای روایی اثرش که بسیار هم خواندنی و باکشش است، میکوشد این جریان «به هوا شدن هرچه سخت و استوار است» را با قلمی هنرمندانه نشان دهد. «بابا رفت و برای شام از نزدیکترین پیترافروشی، «پیتزا ماگنولیا»، پیتزا خرید و کارت اشتراک گرفت و مامان سی دی فردین خلعتبری را گذاشت توی دستگاه. و بابا کولر را روشن کرد. و بعد مامان هم، صدای سی دی فردین خلعتبری را تا روی ۶ بالا آورد، و بابا فقط لبخند زد و گفت: «چون کولر روشنه و صدا داره، ۶ اشکالی نداره.» و شروع کردیم به خوردن پیتزا. کجا بود که یک مرتبه با شنیدن صدای وحشتناک شکستن چیزی تمام وجودمان لرزید؟»۴
لرزش وجود در این داستان، مقدمهای است، بر بازتاباندن وجودهای لرزان که در جامعههای امروزی به فراوانی و به کثرت پراکنده شدهاند. بنابراین داستان در این سطح از گونه روایتهای انعکاسی یا بازتابی projective است که میخواهد با بازنمایی زندگی پنج روزه یک خانواده مستأجر از طبقه میانه مدرن احوال گروهی از مردم را در جامعه ایران امروز بازتاب دهد.
ناپایداری زندگی مدرن در روایت خانیان
داستانی که خانیان روایت کرده است، یک شاکله اصلی دارد، و آن ناپایداری زندگی مدرن است. خانوادهای سه نفره از طبقه میانه که پدر و مادر و دخترشان در شهری مانند تهران اجاره نشین هستند و البته شخصیتهای فرعی که همسایگان و مدیر مجتمعاند، نیز کمک میکنند که این روایت پیش برود. پدر خانواده که دبیر ریاضی است، بهاجبار و از روی کمتوانی مالی، یک خانه ذوزنقه شکل پیدا میکند و ذوق زده این خبر را به همسر و فرزندش میدهد و آنها به این آپارتمان اسباب میکشند. اما تنها پنج روز در این خانه دوام میآورند. در این پنج روز رخدادهایی برای آنها پیش میآید که ترکیبی از زندگی روزمره و واقعیت جادویی است. و در این سطح هم نویسنده با گزینش این گونه و سبک نوشتن، البته نشانههایی از روایت مدرن را از ذهن خود بازتاب میدهد. خانهای که به ظاهر استوار است، آرام و مناسب، با وزیدن یک باد که البته نمیتواند باد باشد و مرموز است و جنبههای واقعیت جادویی این داستان را بهنمایش میگذارد، درهم میریزد. این درهم ریختگی برای این خانواده کوچک که یکی از شادیهای روزمرهشان میتواند خوردن پیتزا باشد، دلهرهآور است. ریشه و علت درهم ریختگی را نمیدانند و کمکم با فرو رفتن در بخشهای میانی داستان این دلهره از جنس دیگری میشود.
پس از آن در یک برگشت زمانی در روایت، نویسنده از زبان راوی یعنی دختر خانواده، با کشیدن اشکال هندسی که بخشی از سازههای این روایت است، گذار دختر را از کودکی تا نوجوانی در خانههای گوناگون بهنمایش میگذارد. حتا آدمها را به سازههای هندسی تشبیه میکند و بدین ترتیب با این شکلهای هندسی یکی از وجوه و ویژگیهای نگاه مدرن و نوآور به داستان را ترسیم میکند. در حقیقت در داستان دو زبان، یکی زبان ادبی و دیگری زبان ریاضی با هم تنیده شدهاند تا این داستان وجهی دیگر از دنیای مدرن را بازنمایی کند. داستان، تصویرهایی ساده از نمادها و شکلهای ریاضی و هم چنین آدمها و اشیاء پیرامون زندگی انسانها دارد، تصویرها بخش روشنگر برای متن نیستند، بلکه بخشی از سازه داستان به شمار میروند. چنین تجربهای خود گونهای نوآوری و از نقاط قوت این داستان است.
از جنبه احساسی نیز فضای داستان دلهره آور است، زیرا چیزی پنهان سبب این وضعیت شده است. این پنهانبودن، خود در جایی دیگر پنهان شده است. لایهلایه پنهان بودگی، همه وضعیت انسان مدرن را نمایش میدهد که با ماسک در برابر دیگری حضور مییابند. مدیر ساختمان چنین شخصیتی است، او میداند که این آپارتمان ذوزنقهای شکل چرا وضعیت ناپدار دارد، اما بهسبب منافعی که هر انسان طبقه میانه به آن آویزان میشود، رازها را همچون سرمایه برای خودش نگه میدارد. همسایهای بسیار مرموزتر که پیرمردی دیوار به دیوار آنها است، بازتابی از تنهایی انسان مدرن است که فردیت یافته است و در ازای آن تنهایی را همزاد خود کرده است، همزادی که تا انتهای دالان مرگ او را همراهی میکند. این شخصیت که حضورش در داستان با کلیدهای روایت پیوند خورده است، دلهرههای وجودی را در این داستان بهنمایش میگذارد.
و اما شخصیت محوری این داستان که همان روای داستان یا دختر خانواده به نام «آنا» است، در این جایگاه قرار گرفته تا انسانها، مناسبات انسانی، رنجها، و ناپایداری زندگی در جامعه مدرن را به قلم نویسنده به تصویر بکشد. آنا از همان دختران نوجوانی هستند که هر روزه چهرههای آنها را در شهرهای خود میبینیم، دخترانی که یا تک فرزند هستند یا نهایت یکی دو خواهر و برادر هم دارند. خانوادههای کم فرزند که رفتارهایشان برای همه ما آشنا است. رفتارهای همانند هم، مانند عشق به فست فود یا در این روایت پیتزا، موسیقی، کتاب، دوستان دبیرستانی و ...که بازنمایی یک وجه سادهشده و سرگرمکننده زندگی است، و مانند شکلهای ریاضی به روشنی خود را بازتاب میدهند. اما آن سوی دیگر زندگی در این داستان، روایت بسیار پیچیده و بنیانکنی است که هر کنشی در آن میتواند آرامش خانه را بههم بریزد. با همه این ظرافتها که در داستان وجود دارد، هنر خانیان این نیست که این رازها و فضای جادویی را به درون داستان کشانده است، هنر او به عنوان یک داستاننویس خوش تکنیک این است که روایتهای خود را گزیده مینویسد. واژگان را میتراشد و صیقل میدهد و بعد در داستان خود به کار میگیرد تا داستانی سرشار از معنا و هنر آفریده شود.
از زاویه نمادها و اندیشههای مدرن در این داستان، شخصیتهای این خانواده سه نفره نمادی از یک خانواده طبقه میانه هستند که دنیاباورند. میخواهند زندگی در آسایش داشته باشند، اما آسایش در دسترس نیست. توصیفهای جاندار نویسنده از نگاه دختر خانواده وقتی که دارد پیتزا خوردن آنها و گفتوگو درباره کیفیت آن را توصیف میکند، نشان میدهد که چه قدر توانایی فرورفتن درون شخصیتها را دارد (ص ۳۲). از جنبه ساختار اجتماعی داستان نیز نویسنده کار خود را بهدرستی انجام داده است، زیرا روابط و مناسبات مادر و دختر به عنوان جنس زن با مرد یا پدر از گونه سطح یک به یک یا برابر است نه از سطح نیم به یک که نگاه سنتی به زن در جامعههای مردسالار است. یکی دیگر از جنبهها یا سازههای مدرنی که در این روایت به کار گرفته شده است، آمیختن لایههای خودآگاهی، و نیمه ناخودآگاهی شخصیتها و به ویژه شخصیت اصلی داستان است. در بخشی از داستان راوی گفتهای از دبیر فیزیک خود «به نظر من همیشه پشت چیزهای عجیب و شگفت آور، یک ماجرای ساده اما دقیق وجود دارد.» نقل میکند که در ساخت این داستان نقشی تعیین کننده دارد. آن گاه از قول همین دبیر درباره شعبدهبازی سخن میگوید که در روی میز شعبدهاش سر یک انسان بدون تنه بوده است که هم حرف میزده و هم میتوانسته بخورد و بیاشامد. (ص ۶۷) و البته تصویر این کار در این داستان نیز نقشی حساس دارد و نویسنده دوبار در صفحههای ۹۱ و ۹۵ داستان آن را تکرار میکند. و همه اینها زمانی معنا پیدا میکند که تبیین فیزیکی این ماجرا از زبان دبیر فیزیک آنا بیان میشود.
فروید در تبیین وضعیت خودآگاه و ناخودآگاه آدمی آن را با کوه یخی همانندسازی میکند که خودآگاه در روی آب و اصل کوه که ناخودآگاه است، در زیر آب قرار دارد. براین پایه، نویسنده از شگرد دوگانه برون فکنی projection و درون فکنی introjection شخصیتها بهره برده است تا بتواند این ماجرا را به شکلی درست در روایت خود درونی کند. در وضعیت نخست، او مکان را افزاری ساخته است، که هویتهای شخصیتهای داستاناش را بازتاب دهند. شکلهای مکان همراه با کوچ دائمی از این خانه به آن خانه، وضعیت ناپایدار و نااستواری در ذهن این خانواده کوچک ساخته است. نویسنده برای این که بیاید از شیوه سنتی عبارتهایی مانند این «تا آن جا که آنا به یاد داشت همیشه در حال اسباب کشی از این خانه به آن خانه بودند» بهره ببرد، آمده است و از شکلهای هندسی برای بیان این روند بهره برده است. آنا خانههای که در آنها مستأجر بودهاند از دو سالگیاش تا اکنون داستان که او شانزده ساله است، در شکلهای هندسی ترسیم کرده است. ترسیمهای او از یک شکل ساده چهارگوشه به ترسیمهای سه بعدی و بعد ترسیمهای معنادار با اجزای بیشتر میرسد. آخرین خانهای هم که در آن ساکن بودهاند، شکل موشک داشته و البته خانه کنونی شکل ذوزنقه است.
داستان مدرن، داستان چندلایه است
این شکلها سوی دیگر ماجرا را بازنمایی میکنند و نویسنده شکلهای هندسی را بخشی از وجود و ذات آدمها گرفته است. برای نمونه مدیر ساختمان که آنا به او فیثاغورس نام نهاده است، در ذهن اش همانند مثلث قائم الزاویه بازنمایی شده است. یا مرموزترین شخصیت داستان که پیرمرد تنها اما غول پیکر همسایه است، و حضورش در داستان، روایت را بسیار پیچیده و شگفتآور کرده است، «کنج سه وجهی ساده» یا «پیرمرد ۴۴۳» نامیده میشود. اینها همه نشانگر رفت و آمد یا داد و ستد خودآگاه و ناخودآگاه آدمی در ذهن دختری نوجوان است. در این پنج روزهای که آنها در این واحد آپارتمانی در مجتمع «صنوبر» ساکن هستند، چندین بار همه اسبابهای خانه بههم میریزد یا مانند ظرفهای آرکوپالی که مادربزرگ به مادر داده است، خرد و خاکشیر میشوند. اینها را چه کسی انجام میدهد؟ آیا اینها کار پیرمرد تنهایی است که دو قناری دارد و یکی از قناریها جفتاش را گم کرده است؟ آیا قناری درون فکن شده پیرمرد است؟ همان گونه که پدر هنگام ترسیم شکل ریاضی پیرمرد او را به گونهای رسم میکند که در نهایت شکل سادهشده قناری، همان شکل پیرمرد است. داستان مدرن، داستان چند لایه است. ادبیات نوجوانان ایران کمتر چنین داستانهایی را در تجربه خود داشته است. و یادمان باشد، که یکی از اصول چندگانه دنیای مدرن تجربهاندوزی همیشگی است. نویسنده در این داستان فرم را با محتوا یا اندرونه بههم آمیخته است، و پایانی باز برای داستان خود ساخته است تا صدایی باشد، برای کشف زوایا و گوشههای پنهان زندگی. گوشههای که همه ما را دربرگرفته و در ناخودآگاهمان لانه گزیدهاند. «من، این روزها، یعنی درست از روز پنجمی که از آن آپارتمان اسبابکشی کردیم، خیلی به این تصویر و کشف خانم مسعودی فکر میکنم. آن روز خانه پر شده بود از صدا، صدا با ما از آن آپارتمان آمد به خانه جدید. وقتی اسبابکشی میکردیم، صدا را از توی کارتنها و بستههای ظروف چینی و لوازم بستهبندی شده میشنیدم. هنوز هم میشنوم. با خودم میگویم حالا که مطمئن شدیم آن همه اتفاق عجیب و غریب، نه زیر سر قناری ماده بوده و نه پای هیچ نوع موشی در کار بوده، پس ... لابد، لابد، این وسط چیزی مثل آینههای شعبدهباز در کار است که دارد خیلی ظریف و دقیق خودش را پنهان میکند. با خودم میگویم، من باید آن را کشف کنم و تکرار میکنم باید باید باید.... (ص ۹۵)
داستانی که پس از پایان روایت راوی، تازه در ذهن خواننده جاری میشود
این داستان در قلم راوی و نویسنده تمام میشود، اما در ذهن مخاطب تازه جاری شده و برای همین از گونه داستانهای با پایان باز شمرده میشود، و این هم یکی دیگر از وجوه داستانهای مدرن یا حتا پسامدرن است که حضور صداهای چندگانه یا چندصدایی یا وضعیت چندتفسیری ر ا در پایان داستان برای مخاطبان باز میگذارد. آن چیزی که آنا سه بار با تاکید به آن اشاره میکند، یعنی «کشف» وجهی دیگر از زندگی یا اندیشه مدرن است. انسان از راه تفکر تجربی و راه اندیشهورزی همیشگی مناسبات را کشف میکند. و وقتی که آنا بر این نکته تاکید میکند، نویسنده جهان داستان خود را با جهان اکنون که نوجوانان ما در آن گرفتار شدهاند، و هیچ پاسخی هم به خواستههای درونی آنها نداریم، جز سرگرم کردنشان با خرید موبایل و بازیهای کامپیوتری، پاساژگردی در خیابانها یا میدانهای اصلی شهر، یا با نشستن در فستفودفروشی ها و... فاصلهگذاری میکند. این فاصله گذاری در نهاد خانواده است، اما در آموزش و پرورش که زندان فکر و جسم این نوجوانان است، بازهم این فاصلهگذاری بیشتر و بیشتر میشود. آموزش و پرورشی که با قرائتهای رسمی میخواهد در ذهن این نوجوانان معنایی از ثبات را با متنهای کهنه شده و بی اثر جای بیاندازد، که البته در آن ناتوان است، و آن گاه است، که تصمیم آنا با بایدهای سه بارهای که تکرار میکند، به خواننده نوجوان یادآوری میکند جهان مدرن تنها جایی نیست، برای پیتزا خوردن و با گوشی موبایل وررفتن، بلکه وجه اصلی جهان مدرن «کشف کردن» است.
اکنون خوب است به گذشته برگشت بزنیم. به صد سال یا هفتاد سال پیش از این. در آن دوره زمانی اگر نوجوان ایرانی داستان میخواند، و این داستان ترجمه نبود، چه میتوانست باشد؟ امیرارسلان نامدار یا حسین کرد شبستری. پنجاه سال پیش این داستانها تبدیل شد به آثار صمد بهرنگی، علی اشرف درویشیان و منصور یاقوتی، سی سال پیش داستانهایی مانند قصههای مجید در رأس این هرم قرار گرفتند. اکنون اما قلم کسانی مانند خانیان پیچیدگیهای جهان مدرن را از نگاه دختر نوجوان ایرانی تصویر کرده است. این تصویرسازی جدای از ارزشهای هنری، بسیار سخنها برای اهالی ادبیات کودکان و نوجوانان و آموزش و پرورش بیمار امروز دارد و سرشار از اندیشههای اجتماعی و فلسفی است. از هر سو که این اثر را تفسیر کنیم، سخن بسیاری برای نوجوانان و ادبیات نوجوانان ایران دارد. خواندن آن را چه برای خودمان در جایگاه بزرگسال و چه به نوجوانان توصیه کنیم، زیرا با تجربه خواندن این روایت میتوانیم، در تجربه شکل گیری بالهای ادبیات کودک و نوجوان ایران برای پروازهای های هرچه بلندتر در این مقطع تاریخی خود را سهیم کنیم.
۱خانیان، جمشید. یک جعبه پیتزا برای ذوزنقهی کباب شده، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تهران، ۱۳۹۳، ص ۱۱
2 Marshal Berman, All That is Solid melts into Air, The Experience of Modernity
۳ خانیان، جمشید. یک جعبه پیتزا برای ذوزنقهی کباب شده، کانون پرروش فکری کودکان و نوجوانان، تهران، ۱۳۹۳
۴ همان، ص ۳۱ و ۳۲
افزودن دیدگاه جدید