شعر کودکانه آقای راننده از اصغر واقدی

شعر کودکانه آقای راننده از مجموعه شعرهای آشنایی با مشاغل

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

توی یک شهر بزرگ

یک آقا راننده بود

در خیابان‌های شهر

مینی‌بوس رانی می‌کرد

ماشین قشنگی داشت

آبی و قرمز و زرد

بچه‌ها منتظرند

آقا راننده بیاد

حالا وقت رفتنه

همه خوشحالند و شاد

بچه‌ها داد می‌زنند

آقا راننده اومد

با نگاه مهربان

لب پرخنده آمد

همگی، یکی یکی

سوار ماشین شدند

یک به یک گفتند سلام

با صداهای بلند

آقا راننده می‌گفت

بچه‌ها خوش آمدید

حالا وقت شادیه

شعر و آواز بخوانید

آقا راننده‌ی ما

گاز میده بوق میزنه

رسیدیم به کوچه‌مان

حالا ترمز میکنه

اصغر واقدی

نویسنده
اصغر واقدی
منبع
کتاب شعر و شکوفه‌ها به کوشش منوچهر ترکمان
Submitted by editor on

شعر کودکانه آقای راننده از مجموعه شعرهای آشنایی با مشاغل

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

توی یک شهر بزرگ

یک آقا راننده بود

در خیابان‌های شهر

مینی‌بوس رانی می‌کرد

ماشین قشنگی داشت

آبی و قرمز و زرد

بچه‌ها منتظرند

آقا راننده بیاد

حالا وقت رفتنه

همه خوشحالند و شاد

بچه‌ها داد می‌زنند

آقا راننده اومد

با نگاه مهربان

لب پرخنده آمد

همگی، یکی یکی

سوار ماشین شدند

یک به یک گفتند سلام

با صداهای بلند

آقا راننده می‌گفت

بچه‌ها خوش آمدید

حالا وقت شادیه

شعر و آواز بخوانید

آقا راننده‌ی ما

گاز میده بوق میزنه

رسیدیم به کوچه‌مان

حالا ترمز میکنه

اصغر واقدی

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
مقاله