یک نویسنده، یک اثر
عجیب و عجیبهای ته دریا
گفتوگوی محمدهادی محمدی با طاهره ایبد
«عجیب و عجیبهای ته دریا»، یک تجربه جدید و تازه در کارتان است. ترکیبی از یک کار علمی و داستانی. میتوانید ابتدا بگویید چگونه به این ترکیب رسیدید؟
این ایده از زمان نگارش «رمان پریانه های لیاسندماریس» در دهن من جوانه زده بود؛ بیاینکه خودم از آن آگاه باشم.
زمانی که برای رمان پریانهها مشغول پژوهش درباره خلیج فارس و ته دریا بودم، یافتههایم شگفتزدهام کرد. دنیای زیر دریا، آن هم خلیجی که بخش بسیار مهمی از ایران است، دنیای عجیبی است. اولین بار که با آقای حق نگهدار (که عضو یک گروه غواصی حرفهای در خلیج فارس است) صحبت کردم، ایشان هنوز من را نمیشناخت و نمیدانست که من اطلاعات را برای داستانم میخواهم. به همین خاطر چندان تمایلی به دادن اطلاعات نداشت. او جملهای به من گفت که ذهنم را درگیر کرد، گفت: «خلیج فارس، جانوران و ماهیان و گیاهان ارزشمندی دارد که بعضی از آنها بسیار کمیاب هستند و ممکن است کسانی دنبال شکار و قاچاق آنها باشند.» این حرف مثل یک قلاب من را کشاند ته خلیج فارس. کنجکاو شدم که بدانم آن جا چه خبر است.
پس از این که ایشان و گروهشان متوجه شدند من نویسندهام، طی گفت و گوهایی که داشتیم، اطلاعات خوبی به من دادند و من را بیشتر کنجکاو کردند تا سری به عمق خلیج فارس بزنم؛ البته در داستان.
با توجه به تجربه چند دههای شما در نوشتن برای کودکان و نوجوانان فکر میکنم در این کتاب شما خیزی برداشتهاید، که کمی از مفهوم خشک کتابهای غیر داستان بکاهید و با افزودن بخشهای روایتی به آن، حس خواندن اینگونه از کتابها را در مخاطبان افزایش دهید، درست است؟
خیلی از بچهها به کتابهای علمی علاقه دارند، از آن گذشته، به نظرم ترکیب فرمی داستانی – علمی، میتواند خوانندگان کتابهای صرفاً علمی را به داستان علاقهمند کند و برعکس، خوانندگان داستان را به کتابهای علمی مشتاق کند. جهان کودک، جهانی است نیازمند اطلاعات و دادههای مختلف که توام باشد با خلاقیت و علم و تجربه. کودک اگر در اینگونه فضاها قرار نگیرد، نمیتواند خودش را بشناسد. این «خود» شامل علاقه، نیاز، ذوق، سلیقه، ذائقه و... است تا در نهایت به «هدف» برسد. بیهدفی و سرگردانی در بزرگسالی، نتیجهٔ نیافتن هویت در دوران کودکی و نوجوانی است.
به نظرم استفاده از روایت داستانی برای انتقال دادههای علمی به مخاطب کودک کمک میکند تا فضا و جغرافیای واقعی را تجربه کند. در این صورت، اطلاعات علمی میتواند برایش تبدیل به دانش شود.
زمانی که مقالهها را میخواندم، به شدت دلم میخواست بروم خلیج فارس. بپرم توی آب، غواصی کنم و دنیای ته خلیج را ببینم. این هیجان، ایده ترکیبی علمی _ داستانی را در ذهنم شکل داد.
جدای ازاین کتاب، مدتها است که میبینم آبها و دریاها و به ویژه آبهای جنوب ایران شما را جذب خود کرده است، چه در داستان و چه در اینگونه ترکیبی، علت آن چیست؟
شاید برایتان عجیب باشد، من از وقتی بچه بودم، از آب میترسیدم؛ منظورم از مکانهای بزرگی مثل رودخانه و دریاست و حتی صدای آب در شب. هنوز که هنوز است اگر شب، کنار دریا بروم، ترس غریبی میریزد توی تنم. دلیلش را هنوز نمیدانم؛ اما همین ترس، من را وادار میکند که بیشتر سراغش بروم. به نظرم دریای جنوب پر از وهم و خیال است، پر از راز و رمز است، پر از ناشناختهها. بخشی از ترسهای درون ما از ناشناختههاست. ترس ناشی از ناشناختگی، دلهرهآور و هیجانانگیز است. همینها من را میترساند و همینها من را میکشاند سمت دریا. من فضاهای ناشناخته و وهم آلود را دوست دارم.
به جزاین، به نظرم دریای جنوب به خاطر داشتهها، به خاطر تاریخ و افسانههایش، دنیایی است پر از ناگفتههای عجیب و تخیلبرانگیز. انگار این خلیج روح دارد.
روایت روی عجیبهای خلیج فارس متمرکز است. آن جانداران دریایی که کمتر به چشم میآیند و در ژرفای آبها و به طور کلی دور از چشم آدمها هستند. برای شناخت اینگونه های دریایی، همراه با روایت داستانی، پژوهش هم داشتید؟
پس از تمام شدن رمان «پریانههای لیاسندماریس»، شروع کردم به پژوهش و مطالعه درباره ویژگیهای زیستی خلیج فارس و جانداران و آبزیان آن. فهرستی از آبزیان خلیج فارس درآوردم. متاسفانه درباره ویژگیهای بعضی از جانداران خلیج فارس، اطلاعات بسیار کمی در زبان فارسی وجود دارد؛ از جمله «گاو دریایی». رفتم سراغ مقالهها و منابع خارجی. برخی ویژگیهای این آبزیان، من را ذوق زده میکرد. حین مطالعه با خودم فکر کردم چیزی که این قدر برای منِ بزرگسال جذاب است، قطعاً میتواند بچهها را هم درگیر کند.
وقتی پژوهش را انجام دادم، بسیار افسوس خوردم که چرا ما سرزمینمان را نمیشناسیم و برای شناساندن مکان مهمی مانند خلیج فارس به بچهها کاری نکردهایم. وقتی فردی از تاریخ و جغرافیای سرزمینی که در آن متولد و بزرگ شده، چیزی نداند، هویت ملیاش را نمیشناسد. اضافه بر آن، وقتی بچهها شناخت بیشتری از طبیعت و موجودات زنده دیگر پیدا کنند، دغدغه حفظ محیط زیست و حیات وحش هم در آنها شکل میگیرد.
برای نمونه در بخش «بدبخت بی دندانهای دریایی» روی کوسه ماهیها متمرکز هستید، تا نشان دهید که کوسهها در طول زندگی، بیش از سی هزار دندان در میآورند و از دست میدهند. اما این کار در بخش نخست به شکل داستانی انجام میشود و بعد در لت دیگر از کتاب، معرفی کوسهها و ویژگیهای اندامی آنها مانند دندان ریزی پیوسته. چون واکنش بچهها را حضوری داشتهاید، بچهها به این قالب چه واکنشی نشان میدادند؟
این کتاب در مدت سه ماه به چاپ دوم رسید. به نظرم این اتفاق تا حدی نشاندهنده واکنش مخاطب به کتاب است. گذشته از آن در جلسههایی که با بچهها داشتم، چه دخترها و چه پسرها، واکنششان برایم غیرمنتظره بود. وقتی میخواستم داستانها را بنویسم، هیچ کدام از زاویه دیدهای معمول را مناسب این کار ندیدم؛ به شیوه گزارش مستند تلویزیونی داستانها را نوشتم. وقتی داستان را برای بچهها میخواندم، روایت داستانی، بچهها را به سمت اطلاعات علمی کتاب کشاند. پس از خوانده شدن داستان، بچهها تند تند سوالهایی میپرسیدند که باید برای پیدا کردن پاسخ بعضی از آنها میرفتند دنبال منابع علمی.
در این روایت، شخصیت نداریم. بچهها حضور دارند، به عنوان مشاهده گر. چرا؟
به نظرم حضور شخصیت در داستان، باعث کمرنگ شدن فضا و اهمیت موجودات آبزی داستان میشد. من میخواستم توجه مخاطب را به این جانوران جلب کنم. میخواستم عاطفه و احساس عمیقتری در بچهها نسبت به آنها به وجود بیاورم. میخواستم بچهها بیواسطه با این موجودات رودررو شوند. و این، امکانپذیر نبود مگر این که خوانندهٔ داستان، خودش، به مکان و زمان (ستینگ) داستان پرتاب میشد و ذهنش مستقیم با این آبزیان درگیر میشد نه با واسطه شخصیت داستان. نمیخواستم شخصیتی خلق کنم که بچهها از دریچه ذهن او همه چیز را ببینند، بشنوند و حس کنند. به نظرم اگر با همان ساختار کلاسیک، شخصیتهایی در داستان وارد میشدند، واکنش بچهها چیزی نبود که شاهدش بودم.
و یک پایان نامتعارف، بچهها در پایان وقتی که این عجیبها را میشناسند، دیگر کاری ندارند، اما انگار این عجیبها هستند که حالا دنبال آنها گذاشته و دورهشان کردهاند و آنها هم تصمیم میگیرند از قصه بیرون بپرند. میتوانید کمی در باره این شگرد بگویید؟
بخشی از خودشناسی و هویتیابی به خود فرد برمیگردد و بخشی به جهان بیرونی. کودک اگر بداند چه تواناییهایی دارد، چه علاقههایی و چه نیازهایی و اینکه چه میخواهد، خودش را میشناسد. بخش زیادی از این شناخت در ارتباط با دیگران و کنش و واکنش محیط پیرامون به دست میآید. در این برهم کنشی با جهان بیرونی است که کودک میتواند دریابد که او هم موجود پیچیدهای است و میتواند برای دیگران شگفت انگیز و کنجکاوی برانگیز باشد. این نکته نه تنها به شناخت بیشتر او از خودش کمک میکند که او را ترغیب میکند که خودِ توانمندتری از خودش بسازد.
جدای از آن، میخواستم به بچهها بگویم چیزی که ما از خودمان میشناسیم با برداشتی که دیگران از ما دارند، تفاوت دارد. گاهی ما بخشی از وجود خودمان را نمیشناسیم و از تفاوتی که با دیگران داریم، آگاه نیستیم. هر کسی میتواند برای دیگری، یک پرسش باشد و یک سرزمین ناشناخته. برای ما موجودات ته دریا عجیبند و ناشناخته، به همان اندازه هم ما میتوانیم برای دیگران عجیب باشیم و این تفاوتها در ساخت فردیت و هویت نقش مهمی دارد.
و دیگر این که، هر کنشی، واکنشی دارد. وقتی بچهها سراغ آنها میروند، طبیعی است که توجه آنها را هم به خودشان جلب میکنند و حالا آنها باید بیایند سراغ بچهها.
جهان پژواک است و رفتارها بازگشت دارند.
و البته فکر میکنم رفتار عجیبها در پایان داستان، هم عجیبترشان کرده و هم جذابتر برای مخاطب.
در کل ترجیحم این بود که پایان به گونهای باشد که هر کس بتواند برداشت خودش را از آن داشته باشد.
داستان با پریدن توی قصه شروع میشود، یعنی با تخیل کردن. تخیل میتواند در زندگی واقعی حرکت و تغییر ایجاد کند. انسان بالی برای پریدن ندارد؛ امابرای پرواز قدرت تخیل دارد.
وقتی بچهها توی قصه پریدهاند، برای برون رفت از این موقعیت، بهترین راه، بیرون پریدن از قصه است. بچههایی که درون قصه پریدهاند و از آن بیرون آمدهاند، دیگر همان بچههای ابتدای داستان نیستند، عجیبها هم دیگر آن عجیبها نیستند. خواننده داستان هم وقتی کتاب را میبندد، از دنیای تخیلی به دنیای واقعی برمیگردد با پرسشهای که در ذهنش شکل گرفته. با حس کنجکاوی در مورد عجیبهایی که خارج از متن و در دنیای واقعی وجود دارند.
کتاب تصویری است، تصویرها همه متن را پوشاندهاند، ساخت کتاب هم ویژه است، یعنی برشهای ویژهای دارد، آیا خودتان در انتخاب تصویرگر و ساخت کتاب نقش داشتید؟
خانم یاسمن ثروتیان را بخش گرافیک کانون معرفی کردند. ما با هم جلسهای سه ساعته در کانون داشتیم. من درباره تصویرهای ذهنیام با ایشان صحبت کردم و این که لازم است تصویرها هم فانتزی باشند هم رئال.
درباره فرم کتاب هم گفتوگویی طولانی داشتیم. تاکیدم این بود که کتاب به گونهای کتابسازی شود که خواننده بخشهای علمی داستانها را پیش از خواندن داستان نبیند. ایشان هم ایدههای خوبی مطرح کردند و پس از چند بار گفتوگوی آنلاین دیگر، به این فرم رسیدیم.
این را هم بگویم که تعدادی از عکسهای به کار رفته در کتاب، عکسهایی است که گروه غواصان خلیج فارس، خودشان از این آبزیان گرفته بودند و برای من فرستادند.
بچهها در این دوره سنی به ویژه به سبب نقش سست آموزش و پرورش در شناساندن منابع ملی و طبیعی و زیستی ایران بسیار کم میدانند و کسی نیست که این انگیزه را در آنها به وجود بیاورد، آیا شما میخواستید با این کار به بچهها این انگیزه را بدهید که طبیعت و زیست بوم خود را بهتر بشناسند؟
سالهاست یکی از دغدغههای ذهنی من مسائل زیست محیطی است. امروز شاهدیم که بحران مدیریت این چند دهه، ایران را دچار بحرانهای فجیع زیست محیطی کرده و طبیعت و حیات وحش و آب و خاک ایران را دچار بلاهای جبران ناپذیر. وقتی سیستم آموزش و پرورش هم مسیرش را گم میکند و به بچههایی که نزدیک نیمی از ساعت شبانه روزشان را در مدرسه و پای کتاب درسی میگذرانند، شناخت و دغدغهٔ زیست محیطی نمیدهد و مهمتر این که آنها را کنجکاو و پرسشگر پرورش نمیدهد، هر کدام از ما وظیفه داریم به هر شکلی که میتوانیم این شناخت را به بچهها بدهیم و آنها را نسبت به طبیعت و زیست بوم خود علاقهمند کنیم. ایجاد علاقه، همان طور که شما هم اشاره کردید، انگیزه شناخت ایجاد میکند، و شناخت و علاقه بچهها را از بیتفاوتی درمیآورد و شاید که در آینده، مدیران بهتری از مسئولان امروز ما باشند.
و از تجربه هایتان هنگام خواندن و واکنش مخاطبان کودک و نوجوان به این اثر هم چند نمونه بگویید.
وقتی نخستین بار در یک مدرسه پسرانه، در جمع بچههای کلاس چهارم، پنجم و ششم، شروع کردم به خواندن نخستین داستان کتاب، واکنش بچهها بسیار شگفت زدهام کرد. داستان این طور شروع میشود:
«من دارم میروم غوّاصی. یعنی میخواهم بروم ته ته دریا. میخواهم بروم موجودات عجیب و عجیبش را کشف کنم. کی با من میآید؟»
یکدفعه همه بچهها با هم گفتند: «من! من!»
من انتظار نداشتم بچهها پاسخ بدهند.
«صبر کنید ببینم، اوّل بگویید شنا بلدید؟»
بعضی از بچهها گفتند: بلدیم و بعضی گفتند: بلد نیستیم.
وقتی رسیدم به این قسمت داستان:
«خب... آماده! یک، دو سه... بپرید توی آب! منظورم این است که بپرید توی داستان.»
یکدفعه بچههادستهایشان را بردند بالا. بعضیهایشان بلند شدند همگی با سرو صدا ادای شیرجه زدن توی دریا را درآوردند. اصلاً انتظار چنین واکنشی را از طرف بچهها نداشتم. انگار که در یک موقعیت واقعی قرار گرفتهاند.
تا آخر داستان همین ماجرا بود. داستان که تمام شد، بخش علمی کتاب را برایشان خواندم. بچهها دورم جمع شدند تا عکس آن موجود دریایی را ببینند و شروع کردند دربارهٔ این آبزی و خلیج فارس سؤال پرسیدن.
همین اتفاق در مدرسه دخترانه هم افتاد. با این تفاوت که این بچهها از کلاس اول تا ششم بودند.
صادقانه بگویم واکنش بچهها خوشحالم کرد. احساس کردم فرم و زاویه دید درستی برای کتاب انتخاب کردهام.
افزودن دیدگاه جدید