شعار و پیام روز جهانی کتاب کودک ۲۰۰۵/۱۳۸۴

کتاب: چشم جادویی

خیلی وقت پیش، در هند باستان پسرکی زندگی میکرد به نام کاپیل Kapil. او نه تنها دیوانه خواندن که بسیار کنجکاو بود و در کله‌اش پرسش‌ها در چرخش، چرا خورشید گرد است؟ چرا ماه همیشه به یک شکل نیست؟ چرا درخت‌ها قد می‌کشند؟ چرا ستاره‌ها از آسمان فرو نمی‌افتند؟ و . . . . هزاران هزار چرای دیگر.

کاپیل در جستجوی پاسخ تمام کتاب‌ها را که بر برگ‌های نخل نوشته شده بود و به قلم دانشمندان فرزانه زیر و رو می‌کرد و هرگز اثری را نخوانده نمی‌گذاشت.

روزی کاپیل سرگرم خواندن کتابی بود که مادرش سررسید. او به پسرک بقچه‌ای داد و گفت کتاب را کنار بگذار و این غذا را به پدرت برسان. او باید بسیار گرسنه باشد. کاپیل کتاب در دست برخاست، بقچه را با دست دیگر گرفت و به راه افتاد. او بی‌توجه به پست و بلند و ناهمواری کوره راه جنگلی کتاب می‌خواند و پیش می‌رفت. ناگهان پایش به سنگی خورد لغزید و بر زمین افتاد. از انگشت پایش خون جاری شد. کاپیل بلند شد و با چشمانی که بر کتاب دوخته مانده بود باز به راه افتاد. بار دیگر پایش به سنگ خورد و نقش بر زمین شد. این بار بیش از پیش آسیب دید. اما نوشته بر برگ نخل آنچنان او را شیفته کرده بود که دردی احساس نمی‌کرد.

ناگهان جرق‌های از یک آذرخش و صدای خندهای گوشنواز بلند شد. کاپیل به بالا نگاه کرد بانویی زیبارو در لباس ساری سفید و با هاله‌ای از نور بر گرد سر به او لبخند زد. بانو بر قوی سفید زیبا و باوقاری نشسته بود. او با یک دست طوماری نورانی و با دو دست دیگر ساز زهی ونیا Veena را نگاه‌داشته بود. بانو دست چهارم خود را به سوی کاپیل دراز کرد و گفت: پسرم میل بیپایان تو به دانش و آگاهی تحسین مرا به شدت برانگیخته و من را به پیشکش موهبتی به تو مأمور کرده است. بگو بزرگترین آرزویت چیست؟

کاپیل با ترس آمیخته به احترام پلک بر هم زد. ساراسواتی Saraswati، ایزد بانوی دانش و معرفت در برابر او بود. بیدرنگ دست‌های خود را بر سینه گذاشت، سر فرود آورد و زیرلب گفت: ایزدبانو، خواهش می‌کنم یک جفت چشم دیگر روی پاهایم به من ببخش تا بتوانم به هنگام راه رفتن کتاب بخوانم.

ایزدبانو به پایین نگاه کرد. یک جفت چشم روی پاهایش پلک برهم میزدند. از شادی بال درآورد. چشم به کتاب و با پاهایی که او را به پیش می‌بردند، با شتاب، سراشیبی کوره راه جنگلی پر پیج و خم را پشت سرگذاشت.

کاپیل با دلبستگی شدید به خواندن و پشتکار در دانش اندوزی، یکی از پرآوازه‌ترین فرهیختگان هند شد و در دور و نزدیک نام خود و فرزانگیش زبانزد همگان. او را چاکشوپاد Chakshupad نیز می‌نامیدند که به زبان سانسکریت یعنی کسی با چشم‌هایی روی پا .

ساراسواتی ایزدبانوی اساطیری یادگیری، دانش، موسیقی و گویایی است. این پیام افسانه‌ای از هند باستان است درباره پسرکی که دریافت دانش ریشه در سخنان نگاشته بر برگ‌های نخل مردان خرد دارد.

کتاب‌ها چون چشمهای جادویی هستند که به ما فرزانگی و آگاهی می‌آموزند و ما را در کوره راه ناهموار و دشوار زندگی رهنمون می‌سازند.

برگردان:
منصوره راعی
نویسنده
مانوراما یافا
Submitted by editor6 on

کتاب: چشم جادویی

خیلی وقت پیش، در هند باستان پسرکی زندگی میکرد به نام کاپیل Kapil. او نه تنها دیوانه خواندن که بسیار کنجکاو بود و در کله‌اش پرسش‌ها در چرخش، چرا خورشید گرد است؟ چرا ماه همیشه به یک شکل نیست؟ چرا درخت‌ها قد می‌کشند؟ چرا ستاره‌ها از آسمان فرو نمی‌افتند؟ و . . . . هزاران هزار چرای دیگر.

کاپیل در جستجوی پاسخ تمام کتاب‌ها را که بر برگ‌های نخل نوشته شده بود و به قلم دانشمندان فرزانه زیر و رو می‌کرد و هرگز اثری را نخوانده نمی‌گذاشت.

روزی کاپیل سرگرم خواندن کتابی بود که مادرش سررسید. او به پسرک بقچه‌ای داد و گفت کتاب را کنار بگذار و این غذا را به پدرت برسان. او باید بسیار گرسنه باشد. کاپیل کتاب در دست برخاست، بقچه را با دست دیگر گرفت و به راه افتاد. او بی‌توجه به پست و بلند و ناهمواری کوره راه جنگلی کتاب می‌خواند و پیش می‌رفت. ناگهان پایش به سنگی خورد لغزید و بر زمین افتاد. از انگشت پایش خون جاری شد. کاپیل بلند شد و با چشمانی که بر کتاب دوخته مانده بود باز به راه افتاد. بار دیگر پایش به سنگ خورد و نقش بر زمین شد. این بار بیش از پیش آسیب دید. اما نوشته بر برگ نخل آنچنان او را شیفته کرده بود که دردی احساس نمی‌کرد.

ناگهان جرق‌های از یک آذرخش و صدای خندهای گوشنواز بلند شد. کاپیل به بالا نگاه کرد بانویی زیبارو در لباس ساری سفید و با هاله‌ای از نور بر گرد سر به او لبخند زد. بانو بر قوی سفید زیبا و باوقاری نشسته بود. او با یک دست طوماری نورانی و با دو دست دیگر ساز زهی ونیا Veena را نگاه‌داشته بود. بانو دست چهارم خود را به سوی کاپیل دراز کرد و گفت: پسرم میل بیپایان تو به دانش و آگاهی تحسین مرا به شدت برانگیخته و من را به پیشکش موهبتی به تو مأمور کرده است. بگو بزرگترین آرزویت چیست؟

کاپیل با ترس آمیخته به احترام پلک بر هم زد. ساراسواتی Saraswati، ایزد بانوی دانش و معرفت در برابر او بود. بیدرنگ دست‌های خود را بر سینه گذاشت، سر فرود آورد و زیرلب گفت: ایزدبانو، خواهش می‌کنم یک جفت چشم دیگر روی پاهایم به من ببخش تا بتوانم به هنگام راه رفتن کتاب بخوانم.

ایزدبانو به پایین نگاه کرد. یک جفت چشم روی پاهایش پلک برهم میزدند. از شادی بال درآورد. چشم به کتاب و با پاهایی که او را به پیش می‌بردند، با شتاب، سراشیبی کوره راه جنگلی پر پیج و خم را پشت سرگذاشت.

کاپیل با دلبستگی شدید به خواندن و پشتکار در دانش اندوزی، یکی از پرآوازه‌ترین فرهیختگان هند شد و در دور و نزدیک نام خود و فرزانگیش زبانزد همگان. او را چاکشوپاد Chakshupad نیز می‌نامیدند که به زبان سانسکریت یعنی کسی با چشم‌هایی روی پا .

ساراسواتی ایزدبانوی اساطیری یادگیری، دانش، موسیقی و گویایی است. این پیام افسانه‌ای از هند باستان است درباره پسرکی که دریافت دانش ریشه در سخنان نگاشته بر برگ‌های نخل مردان خرد دارد.

کتاب‌ها چون چشمهای جادویی هستند که به ما فرزانگی و آگاهی می‌آموزند و ما را در کوره راه ناهموار و دشوار زندگی رهنمون می‌سازند.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
شعار و پیام
نویسنده
مانوراما یافا