روال معمول این است که وقتی دربارهی شخصیتی تأثیرگذار در عرصهی تعلیم و تربیت، همچون زنده یاد «توران میرهادی» قرار است بنویسی، از آموزهها و کارنامهی درخشان او بهعنوان یکی از بزرگترین معماران «نهاد کودکی» در ایران میتوان نوشت. اما در جهت عکس این مسیر نیز میتوان گام برداشت، و از نقش تجربههای دوران کودکی توران میرهادی در ظهور شخصیت یگانهاش نوشت.(١) چنان که او خود میگفت: «زندگی در خاطرهها الهامبخش من است.»(٢)
از این رو محور مرکزی چنین نوشتاری بر تجربههای غنی و خاص ایشان در دوران کودکی باید استوار باشد؛ اما حجم انبوه خاطراتی را که بازگوی این تجربهها هستند، در چهارچوب یک یادداشت نمیتوان به حصر کشید. ناگزیر به اندکی از آنها و تنها برای طرح موضوع و زاویهی نگاه، باید بسنده کرد.
زنده یاد توران میرهادی خاطرات دوران کودکیاش را در فرصتهای مقتضی بازگو کرده و اینک در منابع متعددی در دسترس ما است. به نظر میرسد بازگویی این خاطرات افزون بر این که ناشی از طعمِ خوش و ماندگار آنها بوده، تلاشی عامدانه برای ثبت و انتقال به آیندگان نیز بوده است. چنان که در جایی میگوید: «من یکی از شُکرگزارترین بندههای خدا هستم، بهخاطر همه نعمتهایی که در تمام طول عمر داشتم. از پدر و مادر گرفته تا سایر امکاناتی که برایم فراهم شد و استادانی که داشتم... بنابراین به خودم گفتم: هرچه از این تجربهها را میتوانی منتقل بکنی، منتقل کن! هرچه قدر میتوانی دربارهشان صحبت کنی، صحبت کن.»(٣)
این خاطرهها و تجربهها - اعم از تلخ و شیرین - افزون بر تنوع، کیفیت غنی نیز دارند و با بازخوانی آنها ریشههای بینش و منش یگانه و استوار آن بانوی فرهیخته را میتوان کاوید.
او فرزند پدری ایرانی و مادری آلمانی بود. پدر اهل فن و مادر اهل هنر بود. بدین ترتیب:
«توران از همان خردسالی صدای دو فرهنگ را در گوش خود میشنید. از یک گوش مادر بود که توران را با ادبیات کودک آلمانی آشنا میکرد و از گوش دیگر، خدمتکاران خانه بودند که او را با قصههای عامیانه سرگرم میساختند.»(٣)
زنده یاد توران میرهادی در اینباره میگوید:
«در دوران کودکیام کتابهای داستان و غیر داستانِ انگشتشماری به فارسی برای کودکان و نوجوانان وجود داشت و متلها و قصهها سینهبهسینه نقل میشد. گیسسفیدی در خانه داشتیم به نام سکینهخانم که علاوه بر گیسسفید خانه بودن و کلیدداری، انبارداری و آذوقهگردانی امور خانه را نیز میگرداند. ما پنج خواهر و برادر، شبها کنار او جمع میشدیم، تابستانها روی گلیمی که در حیاط پهن میکرد و زمستانها زیر کرسی، و او برای ما قصه میگفت. از آن دوران افسانههای خالهسوسکه و آقاموشه، نمکی هفت در رو بستی نمکی، یک در رو نبستی نمکی، کدو قلقلهزن، ماهپیشونی و مَلک ابراهیم را بهیاد دارم.
... مادرم برای ما داستانهای شنلقرمزی، سفید برفی و دخترک کبریتفروش را تعریف میکرد و شعر مادری که همه چیزش را داد تا فرزندش را بازپس بگیرد. پس از یاد گرفتن زبان آلمانی به خواندن کتابهای آلمانی برای کودکان روی آوردم. مادر در سفرهایش به آلمان این کتابها را برای ما میآورد. کتابهای برادران گریم، ویلهلم بوش، ویلهلم هوفمان و بسیاری دیگر... اینگونه بود که آرزوی پرنده شدن و سیر در سرزمینهای دوردست و پرواز بر فراز دریاها و کوهها در دل من کاشته شد.»(٥)
با بودن این دوصدایی فرهنگی، او یک ایرانی خالص تربیت شد(٦): «مادرم با وجود داشتن ملیت آلمانی، همهی ما بچههایش را ایرانی بار آورد، میخواست ما را آدم کند. وقتی از او پرسیدم چرا مجسمهسازی را رها کردی؟ پاسخ داد شما را ساختم و این خیلی سختتر بود. ما هم ایرانی خالص بار آمدیم. فارسی زبان اصلیمان در خانه بود.»(٧)
او در سیزده سالگی با سرگذشت «ژاندارک» آشنا شد و در هفده سالگی، «شاهنامه» را بهپایان برد.(٨) اما گویی، مطالعه برای او محدود به صفحههای کتابها نبود. او صفحهبهصفحهی کتاب زندگی را میخواند و بر صحنهبهصحنهی آن تأمل میکرد و با سپردن آنها به گنجینهی ذهن، الگوهای ذهنی ماندگار و مانای خویش را میساخت:
«یک شب باران مهیبی آمد که در تهران سابقه نداشت. صبح که از خواب بلند شدیم، دیدیم دیوار خانهی همسایه ریخته است. یعنی بین ما و خانهی همسایه، دیگر دیواری نبود. پدر و آقای همسایه نشستند و باهم صحبت کردند که تصمیم بگیرند چه کنند. باز مادرم فکری به نظرش رسید و با پدرم مطرح کرد! مادرم به پدرم گفت: دیوار ریخته است! چه عیبی دارد؟ چرا اینجا را دوباره دیوار بکشیم؟ ما با همسایهها خیلی دوست هستیم. بچهها هم با همدیگر دوستند. آنها زندگیشان را میکنند و ما هم زندگیمان را میکنیم، بدون دیوار!»(٩)
مجموعه خاطراتی از این دست و آنچه که امروز از توران میرهادی بهعنوان شخصیتی با بینش و منش استوار میشناسیم، مصداق یکی از گزین گویههای معروف اوست: «پُر شو، لبریز شو، سرریز شو.»(١٠)
او در کودکی پُر شد، در جوانی لبریز، و در بزرگسالی سرریز شد.
پینوشتها و منابع
١. هدف از این نوشتار ارائه الگویی برای همگان و برای تمامی فصول نیست، زیرا آن زنده یاد با چنین تعمیمهایی مخالف بود و بر این باور بود: «شیرینی کار تعلیم و تربیت این است که با هر کودکی باید یک جورِ دیگر برخورد کنی، یک جور دیگر بفهمی اش.» حبیب، سوزان (به اهتمام)، (1391). «در جستوجوی انسان وارستهی امروز: مصاحبهای با توران میرهادی پیرامون تجارب مدرسهی فرهاد و امروزمان»، تهران: قطره، صفحه ٥٠.
٢. «پیک مام»، مؤسسه مادران امروز، ١٥ آذر ١٣٩٥.
٣. همان.
٤. محمدی، محمدهادی. (1396). «توران دختر ایران: توران میرهادی اندیشهمند و روشنگر نهادگذار»، تهران: مؤسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، صفحه ١١.
٥. میرعلایی، مسعود (تدوین). (1393). «گفتوگو با زمان؛ مجموعه گفتوگوهای توران میرهادی». تهران: مؤسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، صفحه ١٠.
٦. این امر بعدها در سیاستگذاری و تدوین «فرهنگنامه کودکان و نوجوانان» بهعنوان مرجعی برای کودکان ایرانی نیز خود را نشان داد که به تعبیر زنده یاد دکتر «عباس حری»، «نگاه از ایران» بر آن حاکم است.
٧. گفتوگو با زمان، صفحه ٨.
٨. همان، صفحه ١١.
9. میرهادی، توران و سیمین ضرابی. (1383). «مادر و خاطرات پنجاه سال زندگی در ایران»، تهران: قطره، صفحه ٥٥ و 56.
١٠. ویژهنامه نشست پژوهشی توران میرهادی در آفرینش هنری کودکان، «تندیس» (دوهفتهنامه هنرهای تجسمی)، شماره 339، ٢٤ آذر ١٣٩٥، صفحه ٤.
افزودن دیدگاه جدید