چند مداد رنگی
میان یک جعبه بود
جعبه خودش کجا بود؟
داخل کیف محمود
محمود آقا تو خواب بود
تو کیفش انقلاب بود
از این سو و از آن سو
مدادها دویدند.
نقاشی قشنگی،
برای خود کشیدند،
روی چه؟ روی دفتر
چگونه؟ با یکدیگر
«سیاهه» روی کاغذ،
کوه بلندی کشید
«سفید برفی» آمد
کشید ابر سفید
«قرمز» بالا پرید.
پاشنهها رو ور کشید.
«قرمز» بالای کوه
کشید عکس خورشید
«زرده» به او کمک کرد
خورشید زیبا خندید
خنده زد از سر کوه
منظره شد با شکوه
«مداد آبی» دوید
رنگ زد آسمان را،
قشنگ و باصفا کرد
منظره جهان را،
شد آسمان چو دریا
بزرگ و شاد و زیبا
«قهوهای» آمد جلو
رنگ زد او زمین را
درختهایی کشید
با شاخههای زیبا
«سبزه» ز کولش پرید
به شاخه دستش رسید
بر سر آن شاخهها
برگهای سبزی آویخت
خرمنی از رنگ سبز
بر سر هر ساقه ریخت
قصه به آخر رسید
محمود هم از خواب پرید.
افزودن دیدگاه جدید