«پدر اسلاگ» داستان پسری است که پدرش را از دست داده است. او غمگین و دلتنگ پدرش است. اما پدر او قول داده که در فصل بهار برگردد. یک روز بهاری، زمانی که اسلاگ همراه دوستش دیوید تصمیم داشتند به مغازه قصابی بروند، اسلاگ پدرش را روی نیمکت کنار پارک با کلاه و عصا میبیند. پدرش به قولش عمل کرده و در بهار برگشته است.
1- پرسشهایی برای گفتوگو
- از خواندن این کتاب چه احساسی داشتید؟ چه چیزی در کتاب برایتان جالبتر بود؟
- با کدام شخصیت کتاب بیشتر ارتباط برقرار کردید؟
- تصاویر کتاب را دوست داشتید؟
- تصاویر کتاب چه اطلاعاتی به ما میدادند که در متن نیامده بود؟
- به نظرتان دلیل تفاوت نگاه اسلاگ و دیوید چه بود؟
- فکر میکنید چرا پدر اسلاگ گفته بود که در فصل بهار برمیگردد؟
- پدر اسلاگ هنگامی که سوار ماشین حمل زباله میشد، آوازهای مذهبی میخواند. به نظر شما چرا این کار را میکرد؟
- شما وقتی در شرایطی بد و دوستنداشتنی قرار دارید چه کار میکنید؟
- پدر اسلاگ لاغر بود. شخصیت دیگری نیز در داستان وجود دارد که لاغر توصیف شده است. به خاطر دارید چه کسی؟ به نظر شما افراد در جامعهای که اسلاگ در آن زندگی میکرد، ثروتمند بودند؟
- به نظر شما چرا پدر اسلاگ فکر میکرد زمین بوی بدی دارد؟
2- پدر اسلاگ
دیوید اعتقاد ندارد که مردی که روی یک نیمکت بیرون مغازه قصابی نشسته، پدر اسلاگ است. او چه شکلی است؟ او چه جور آدمی است؟ از نوجوانها بخواهید این دو مرد را با هم مقایسه کنند. در پایان دربارهی تفاوتها و شباهتهای این دو مرد گفتوگو کنید.
پدر اسلاگ |
مرد بیرون قصابی |
|
|
3- بروشوری برای زمین
پدر اسلاگ گفته بود برای بازگشت به زمین بوها را دنبال میکند. از نوجوانان بپرسید زمین چه بویی دارد؟ مزهاش شبیه چیست؟ چه صدا و ظاهری دارد؟ سپس از آنها بخواهید دو بروشور برای معرفی زمین درست کنند. یکی با توجه به آنچه در داستان آمده است و دیگری آنطور که خودشان دوست دارند؟
4- لکهی سیاه
یادآوری کنید که لکهی سیاه و کوچکی که روی پای پدر اسلاگ بود، رفته رفته وسیعتر شد. از نوجوانان بپرسید تاکنون با مشکلی روبهرو شدهاند که ابتدا کوچک و بیاهمیت به نظر برسد اما به تدریج جدی شود؟ در ادامه از نوجوانان بخواهید از تجربهی خود داستان کوتاه یا نمایشنامهای بنویسند.
افزودن دیدگاه جدید