به همراهم منیژه و مهربانیهایش
به پیشوازم درا
سراسيمه، با گیسوانی در باد و
میخکی بر لبان.
خیابان تا خيابان کجاوهی خورشید
از شیشههای شکسته میگذرد.
پشت پرچینهایی از آتش صدایم کن،
با دستانی که از لایههای ویرانی
میجنبند.
در بیتو
انتهایی تمام درختان را میگریم
بر زمینی نا استوار میگذرم
در بیپناهی چشمان،
دست بر پیشانی آفتاب میگذارم.
صدایی مرا به مهربانی زمین
نمیخواند
در سالهای سنگی
چشم آن دارم تا از تو آوازی برآید
از تو، درگذر بیتفاوتی و
اندامهای نارس در گذر کودکان شعله ور
درباد.
فروردین ۶۷
افزودن دیدگاه جدید