دانش آموزان و امتحانات

پس از پایان امتحانات ترم اوّل، با طرح چند پرسش از دانش آموزان دوره ی راهنمایی، خواستم نظرات و احساسات خود را درباره ی امتحانات روی کاغذ بیاورند. خواندن پاسخ های آن ها، برای مسئولان آموزشی و پدران و مادران، خالی از فایده نخواهد بود.

پس از تمام شدن امتحانات چه احساسی داشتید؟

  • احساس کردم در آسمان پرستاره راه می روم. می توانستم ستارگانی را که در آسمان بی انتها وجود دارند، بشمارم. می توانستم پرواز کنم و با پرندگان آوازخوان همصدا بشوم. می توانستم همه ی ستارگان آسمان را  بچینم و در صندوقچه دلم پنهان کنم
  • خیلی سخت بود، آسان بود، مزخرف بود، ولی تمام شد
  • چه قدر الکی خوندم؟ چرا نخوندم؟ ولی تمام شد
  • چه درس بخونی چه نخونی، تموم می شه
  • غمی توی دنیا ندارم
  • هیچ. احساس شادمانی برای خرخوان ها بیشتر است
  • تموم شد، ولی دوباره شروع می شه. باید روی زشت و بی خاصیت بعضی معلم ها را تحمل کنم
  • دستان سردش را یک ماه بر شانه ام نهاده بود و شانه به شانه ام می آمد. من هم یک ماه سردی دستانش را تحمل کردم و به ترانه ی بی صدایش گوش سپردم و حالا بازهم از دوردست ها نگاه های غضب آلودش را می بینم و سردی دستانش را هنوز احساس می کنم. دستان سرد، چشمان بی رمق، نگاه بی ترانه، گوش هایی پر شده از سکوت، همه خصوصیات اوست که نامش امتحان و شهرتش گم شدن در کوچه پس کوچه های غبارآلود ترس است.
  • بهترین روز سال است. یک روز با خیال راحت استراحت می کنیم.
  • بهترین احساس دنیا که به آدم دست می ده: احساس سبکی راحت شدن از همه چیز.
  • احساس راحتی می کنم.
  • اتفاق بزرگ.
  • بسیار شیرین و دلچسب بود، بخصوص بعد از امتحان تاریخ و دینی.
  • احساس سبکی کردم، انگار باری از روی دوشم برداشته شده. ولی استرس دارم، چون کارنامه را نداده اند، ولی بیشتر احساس آرامش می کنم.
  • هنگام امتحان استرس دارم.
  • مانند خطری بود که از بیخ گوشم گذشت و مانند زلزله ای وجودم را به هم ریخت و مانند سیلی بود که تمام هوش و حواسم را با خود می برد. آتشفشانی بود که قلبم را تکّه تکّه از درونش بیرون می ریخت و سکوتی بود که لحظه لحظه ی مرگم را در گوشم نجوا می کرد.
  • چه کیفی داشت. انگار از قفس رها شدم.
  • احساس خوبی داشتم، خیلی راحت شده بودم و می توانستم کارهای روزانه ام را به خوبی انجام دهم .     اول احساسی شیرین وجود انسان را فرا می گیرد، امّا بعد از آن، دوباره همه چیز به فراموشی سپرده می شود
  • خوشحال و آسوده خیال.
  • دلشوره و اضطراب من تمام شد. درس خواندن به روال عادی و درس پرسیدن شروع شد.

نهضت قریشی نژاد – آموزگار

 

نویسنده
نضهت قریشی
Submitted by editor3 on

پس از پایان امتحانات ترم اوّل، با طرح چند پرسش از دانش آموزان دوره ی راهنمایی، خواستم نظرات و احساسات خود را درباره ی امتحانات روی کاغذ بیاورند. خواندن پاسخ های آن ها، برای مسئولان آموزشی و پدران و مادران، خالی از فایده نخواهد بود.

پس از تمام شدن امتحانات چه احساسی داشتید؟

  • احساس کردم در آسمان پرستاره راه می روم. می توانستم ستارگانی را که در آسمان بی انتها وجود دارند، بشمارم. می توانستم پرواز کنم و با پرندگان آوازخوان همصدا بشوم. می توانستم همه ی ستارگان آسمان را  بچینم و در صندوقچه دلم پنهان کنم
  • خیلی سخت بود، آسان بود، مزخرف بود، ولی تمام شد
  • چه قدر الکی خوندم؟ چرا نخوندم؟ ولی تمام شد
  • چه درس بخونی چه نخونی، تموم می شه
  • غمی توی دنیا ندارم
  • هیچ. احساس شادمانی برای خرخوان ها بیشتر است
  • تموم شد، ولی دوباره شروع می شه. باید روی زشت و بی خاصیت بعضی معلم ها را تحمل کنم
  • دستان سردش را یک ماه بر شانه ام نهاده بود و شانه به شانه ام می آمد. من هم یک ماه سردی دستانش را تحمل کردم و به ترانه ی بی صدایش گوش سپردم و حالا بازهم از دوردست ها نگاه های غضب آلودش را می بینم و سردی دستانش را هنوز احساس می کنم. دستان سرد، چشمان بی رمق، نگاه بی ترانه، گوش هایی پر شده از سکوت، همه خصوصیات اوست که نامش امتحان و شهرتش گم شدن در کوچه پس کوچه های غبارآلود ترس است.
  • بهترین روز سال است. یک روز با خیال راحت استراحت می کنیم.
  • بهترین احساس دنیا که به آدم دست می ده: احساس سبکی راحت شدن از همه چیز.
  • احساس راحتی می کنم.
  • اتفاق بزرگ.
  • بسیار شیرین و دلچسب بود، بخصوص بعد از امتحان تاریخ و دینی.
  • احساس سبکی کردم، انگار باری از روی دوشم برداشته شده. ولی استرس دارم، چون کارنامه را نداده اند، ولی بیشتر احساس آرامش می کنم.
  • هنگام امتحان استرس دارم.
  • مانند خطری بود که از بیخ گوشم گذشت و مانند زلزله ای وجودم را به هم ریخت و مانند سیلی بود که تمام هوش و حواسم را با خود می برد. آتشفشانی بود که قلبم را تکّه تکّه از درونش بیرون می ریخت و سکوتی بود که لحظه لحظه ی مرگم را در گوشم نجوا می کرد.
  • چه کیفی داشت. انگار از قفس رها شدم.
  • احساس خوبی داشتم، خیلی راحت شده بودم و می توانستم کارهای روزانه ام را به خوبی انجام دهم .     اول احساسی شیرین وجود انسان را فرا می گیرد، امّا بعد از آن، دوباره همه چیز به فراموشی سپرده می شود
  • خوشحال و آسوده خیال.
  • دلشوره و اضطراب من تمام شد. درس خواندن به روال عادی و درس پرسیدن شروع شد.

نهضت قریشی نژاد – آموزگار

 

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
مقاله