کودکی شعر زندگی است و شعر کودکی جهان هستی
کودکی نور و سایه بزرگترها واژه ها را می شنوند، اما به آنها گوش نمی دهند. واژه ها را می خوانند، اما آنها را حس نمی کنند.
واژه ها را بر زبان می آورند، اما آن ها را نمی چشند. واژه ها را می نگارند، اما آن ها را نمی بویند. بزرگترها در گفتارشان هرگز به واژه ها نمی اندیشند، از این روست که واژه ها نوایی اندوهناک و تنها دارند.
آن ها از واژه ها بهره می برند بی آنکه آن ها را دوست بدارند، از این رو واژه ها بی شکل می شوند و از رونق می افتند. کودکان از گونه ای دیگرند. آن ها با واژه ها بازی می کنند. بازی آن ها به واژه های بی شکل، شکل می بخشد، رخسارشان را از زنگار پاک می کند و درخشش جوانی را به آن ها باز می گرداند. از بازی با واژه ها، واژه های نو زاده می شود: شاداب و زیبا. کودکان به واژه ها گوش می سپارند. واژه ها موسیقی صداهای انسان است. کودکان واژه ها را حس می کنند: لطیف اند؟ خشن اند؟ گردند؟ یا گوشه دار؟ آنها واژه ها را می چشند: شیرین اند؟ شورند؟ ترش اند؟ یا تلخ؟ کودکان واژه ها را می بویند. واژه ها گرده های گل اشیاء هستند. کودکان شیفته واژه ها هستند از این رو است که واژه ها نیز شیفته کودکانند. بزرگترها به رنگها نگاه می کنند، اما آن ها را نمی بینند.
شکل، را مشاهده می کنند، اما سخن آن ها را در نمی یابند. از نور زنده اند و در نور زندگی می کنند، اما هرگز به آن نمی اندیشند. بزرگترها سایه های بلند دارند، اما هرگز با آن ها بازی نمی کنند. آن ها فضای واقعا زیادی را اشغال می کنند، اما هرگز از گستردگی آن دچار شگفتی نمی شوند. بزرگترها چشم بسته رو به جهان دارند. از این روست که شکلها خاموش و فضا تنگ، سایه ها محو، نور تاریک و رنگها پریده می گردد. کودکان از گونه ای دیگرند، جهان را با چشم باز می کاوند، از هر چه در آن است در شگفت می شوند. با رنگها و شکل ها بازی می کنند. بازی آن ها، غبار نشسته به رنگ ها را می روبد و درخشش و نوزادگی را به آن ها باز می گرداند. بازی شکل هایی می آفریند تازه، ناشنوده، شاداب و زیبا. کودکان رنگ ها را می بینند. رنگ ها کودکی نورند. آن ها زبان شکل ها را می فهمند: مهربانند؟ تند و تیزند؟ شادند؟ یا غم انگیز؟ کودکان حس می کنند، نفس می کشند، نور نادیدنی را می بینند. نور مادر جهان است. سایه کودکان البته کوتاه است، اما آنها با همان سایه بازی می کنند. سایه ها نابینایند و از این روست که نور دستشان را می گیرد، همچون کودک. فضا و گستردگی شگفت انگیز آن کودکان را شگفت زده می کند. کودکان شیفته تصویرند، از این رواست که تصاویر نیز شیفته کودکانند. هر شاعری کودکی بزرگسال است و هر کودک شاعری کوچک. هر نقاشی کودکی بزرگسال است و هر کودک نقاشی کوچک.
این پیام سروده ای است شعر گونه و سرودی است تقدیم به خلاقیت نامحدود کودکان. متأسفم از اینکه نمی توانم آن را به صورت شعر تمام کنم. رنجی که بر کودکان می رود عظیم تر از آن است که در پرده بماند و از این رو سبک پایانی پیام متفاوت است. مسئولیت ما نسبت به سرنوشت کودکان و آینده جهان چنین ایجاب می کند. من در هنگام محاصره ددمنشانه سارایوو از این شهر زیبا دیدار کردم. در کشاکش صحنه های هول انگیز ویرانگری ها، آنچه مرا لرزاند و هم شادم کرد همان کودکان بودند. آنها همه جا دیده می شدند، در هر گوشه و کنار، در حال بازی: دنبال کردن یک توپ، قایم باشک بازی و جنگ بازی با چوبهای دم دستی. حتی در داغاداغ گلوله باران بزرگترها. هر لحظه غرق در وحشت می شدم زیرا محل اصابت گلوله ها صد یا دویست متر دورتر نبود، و آنها بی هیچ پروا این سرهای کوچک را نشانه می گرفتند. این شرم آورترین و نفرت انگیزترین جنایت در این جنگ اسفبار بود. چگونه امکان دارد که بزرگسالی، کودکی را هدف قرار دهد؟ این پایان جهان است. دو احساس متضاد داشتم، از یکسو نگران جان آنها بودم و از سوی دیگر نیاز عمیق بچه های سارایوو را به بازی حس می کردم. پس از هزارها روز جنگ و هزاران شب سرکرده در پناهگاهها – که هر یک روزش برای کودک به درازای ابدیت است – چون و چرا نداشت که نیاز به حرکت غالب گردد. آنها باید برای جست و خیز به حیاط و خیابان می رفتند و از نیاز به بازی لذت می بردند. گرچه من در کودکی خود، پس از جنگ جهانی دوم، بارها "جنگ بازی" کرده بودم، ولی با دیدن بازی کودکان سارایوو بر خود لرزیدم. زیرا بازی بازتاب روابط موجود در جامعه بزرگترهاست و تفنگهای چوبی نشان جنگ است با تمام بی رحمی هایش در بوسنی، رواندا، سومالی، خاورمیانه، کردستان و چچن . کودکی نور و سایه بزرگترها واژه ها را می شنوند، اما به آن ها گوش نمی دهند. واژه ها را می خوانند، اما آن ها را حس نمی کنند.
افزودن دیدگاه جدید