پیش نویس آموزش خلاق

سال هاست كه در كشورمان بحث بر سر نگرانی هایی است كه شیوه های آموزش در مدارس، برای آموزشگران و پدر و مادران مسئول ایجاد كرده است.

اما تنها بحث می شود و بس. اگر كسی راهكاری هم داشته باشد، یا به آن توجه نمی شود، یا سدهای سر راهش آن را به انحراف می كشاند. به نظر می رسد كه انباشت مشكلات توان كار را از همه گرفته است و در این بین آنانی برنده اند كه از آب گل آلود ماهی می گیرند. می مانند خستگانی كه دشواری ها و نارسایی ها را می بینند و درك می كنند، پدر ومادرانی نگران آینده ی فرزندانشان و نسلی كه در كودكی و نوجوانی و جوانی  برای یادگیری و آموزش، بازی و شادی و عشق را فراموش كرده اند و تمام آن چه را دورن خود برای بالندگی دارند به دست فراموشی سپرده اند. در این بین هر وقت به یاد كسانی می افتم كه در این وانفسای فراموشی خود را بیاد آورده ا ند و از نیروی درون خود برای ایستادن جلوی خود باختگی بهره می برند، به ایشان آفرین می گویم و آرزو می كنم بسیار باشند كسانی كه اینگونه اند. نسلشان پاینده باد این آموزشگران، پدر و مادران و فرزندانشان!

متن بالا نوشته ای بود كه شاید حدود ۱۸ سال پیش وقتی پسرم آشفته و غمزده از مدرسه به خانه آمد نوشتم. او سر كلاس، مسئله ریاضی‌اش را بدون ثبت روی كاغذ حل كرده و به جواب رسانده بود و با شادی جواب نهایی را به معلم داده بود. واکنش معلمش به کار او، توهین و اخراج از كلاس بود و این كه او متقلب و دروغگوست و جواب را از روی دست كسی نوشته است. حاصل کار او یك حس سرخوردگی و غرور شكسته در نوجوانی ۱۳ ساله بودو سبب شد برای همشه از درس ریاضی فرار کند. كه پسرك خسته و غمگین من به دامان مادری پناه آورد كه خود پرورده آموزشی معلم محور بود و استعدادهایش به خاطر مخالفت با معلم در نظام آموزشی خلاقیت ستیز در كلاس درس ناشکفته مانده بود، می بایست چه می كردم؟ او به پیانواش پناه برد و بدون این كه آموزشی برای نواختن دیده باشد شروع به نواختن كرد. قطعه ای زیبا ساخت و نامش را حركت گذاشت.

با شنیدن آن نتوانستم جلوی اشك هایم را بگیرم. چطور معلمش این همه استعداد را بی هیچ تفکری سركوب كرده بود مگر می شود كسی كه این همه استعداد موسیقی دارد، ریاضی را درك نكند. فكر كردم به مدرسه بروم و با فریادم دیوارهای مدرسه را بر سر مسئولان خراب كنم؟ فكر كردم سیلی آگاهی را به كدامین گوش بزنم؟ مگر نه آن که برای شنیدن حرف هایم یك گوش دری است و گوش دیگر دروازه ای؟ فرزندم را به آرامی نوازش كردم و به او گفتم كه كارش غلط نبوده فقط معلمش او را درك نكرده است و نباید از او دلگیر شود و سپس فكر كردم باید از خودم دلخور باشم كه نشسته ام و حرکتی نمی کنم: امروز فرزندم، فردا فرزندان دیگر این سرزمین. با الهام از قطعه ی حركت كه پسرم ساخته بود. حركت فکر كردم. به این نتیجه رسیدم که باید از ایراد گرفتن و از دور نگاه كردن دست بردارم. تصمیم گرفتم از مراكز غیر دولتی و غیر رسمی شروع كنم، و کار آموزش خلاق را از راه هنر و با زبان فلسفه ی هنر كودك شروع كنم. و سال های زیادی بر سر این كار نیرو گذاشتم. درتمامی كلاس هایم هنر و ادبیات را پایه ی آموزش قرار دادم. برای هر آغازی قصه گفتم و با بچه ها از این دنیای بی آرمان و تیره به دنیای خوب و زیبای قصه ها رفتم، بسیاری از چیزهایی را كه نمی دانستم از بچه ها یاد گرفتم به آن ها گفتم نمی دانم. و آن ها صادقانه و بی ریا به من آموختند. من هنوز هم از آن ها یاد می گیرم. من دانش آموخته دانشگاه استادان كوچكم هستم. كودكان شیرینی كه تلخی های رفتارشان نیز چون عسل به جان می نشیند.

در كنارشان عشق ورزیدن را یاد گرفتم و لبخند زدم. با ملودی حركت، رفتم و رفتم تا به بركه ای رسیدم كه پروانه های زیبا، شادمانه بر فراز آن می پرند و صدای شیهه ی اسب های جوان و زیبا كه همچون اسطوره ها از عشق حركت به پرواز در می آیند در آنجا شنیده می شود. این پیامد گام نهادن من در وادی آموزش خلاق است. آموزش خلاق كودك محور كه هدیه تقلید نكردن، كپی نكردن و شنا كردن در دریای زیبای استعدادهای نهفته در درون همه ی كودكان ایرانی است. به همه ی كودكان عشق بورزیم و آن ها را مانند ایران، آزاد بخواهیم.

 

نویسنده
شهناز جمشیدی
Submitted by editor6 on

سال هاست كه در كشورمان بحث بر سر نگرانی هایی است كه شیوه های آموزش در مدارس، برای آموزشگران و پدر و مادران مسئول ایجاد كرده است.

اما تنها بحث می شود و بس. اگر كسی راهكاری هم داشته باشد، یا به آن توجه نمی شود، یا سدهای سر راهش آن را به انحراف می كشاند. به نظر می رسد كه انباشت مشكلات توان كار را از همه گرفته است و در این بین آنانی برنده اند كه از آب گل آلود ماهی می گیرند. می مانند خستگانی كه دشواری ها و نارسایی ها را می بینند و درك می كنند، پدر ومادرانی نگران آینده ی فرزندانشان و نسلی كه در كودكی و نوجوانی و جوانی  برای یادگیری و آموزش، بازی و شادی و عشق را فراموش كرده اند و تمام آن چه را دورن خود برای بالندگی دارند به دست فراموشی سپرده اند. در این بین هر وقت به یاد كسانی می افتم كه در این وانفسای فراموشی خود را بیاد آورده ا ند و از نیروی درون خود برای ایستادن جلوی خود باختگی بهره می برند، به ایشان آفرین می گویم و آرزو می كنم بسیار باشند كسانی كه اینگونه اند. نسلشان پاینده باد این آموزشگران، پدر و مادران و فرزندانشان!

متن بالا نوشته ای بود كه شاید حدود ۱۸ سال پیش وقتی پسرم آشفته و غمزده از مدرسه به خانه آمد نوشتم. او سر كلاس، مسئله ریاضی‌اش را بدون ثبت روی كاغذ حل كرده و به جواب رسانده بود و با شادی جواب نهایی را به معلم داده بود. واکنش معلمش به کار او، توهین و اخراج از كلاس بود و این كه او متقلب و دروغگوست و جواب را از روی دست كسی نوشته است. حاصل کار او یك حس سرخوردگی و غرور شكسته در نوجوانی ۱۳ ساله بودو سبب شد برای همشه از درس ریاضی فرار کند. كه پسرك خسته و غمگین من به دامان مادری پناه آورد كه خود پرورده آموزشی معلم محور بود و استعدادهایش به خاطر مخالفت با معلم در نظام آموزشی خلاقیت ستیز در كلاس درس ناشکفته مانده بود، می بایست چه می كردم؟ او به پیانواش پناه برد و بدون این كه آموزشی برای نواختن دیده باشد شروع به نواختن كرد. قطعه ای زیبا ساخت و نامش را حركت گذاشت.

با شنیدن آن نتوانستم جلوی اشك هایم را بگیرم. چطور معلمش این همه استعداد را بی هیچ تفکری سركوب كرده بود مگر می شود كسی كه این همه استعداد موسیقی دارد، ریاضی را درك نكند. فكر كردم به مدرسه بروم و با فریادم دیوارهای مدرسه را بر سر مسئولان خراب كنم؟ فكر كردم سیلی آگاهی را به كدامین گوش بزنم؟ مگر نه آن که برای شنیدن حرف هایم یك گوش دری است و گوش دیگر دروازه ای؟ فرزندم را به آرامی نوازش كردم و به او گفتم كه كارش غلط نبوده فقط معلمش او را درك نكرده است و نباید از او دلگیر شود و سپس فكر كردم باید از خودم دلخور باشم كه نشسته ام و حرکتی نمی کنم: امروز فرزندم، فردا فرزندان دیگر این سرزمین. با الهام از قطعه ی حركت كه پسرم ساخته بود. حركت فکر كردم. به این نتیجه رسیدم که باید از ایراد گرفتن و از دور نگاه كردن دست بردارم. تصمیم گرفتم از مراكز غیر دولتی و غیر رسمی شروع كنم، و کار آموزش خلاق را از راه هنر و با زبان فلسفه ی هنر كودك شروع كنم. و سال های زیادی بر سر این كار نیرو گذاشتم. درتمامی كلاس هایم هنر و ادبیات را پایه ی آموزش قرار دادم. برای هر آغازی قصه گفتم و با بچه ها از این دنیای بی آرمان و تیره به دنیای خوب و زیبای قصه ها رفتم، بسیاری از چیزهایی را كه نمی دانستم از بچه ها یاد گرفتم به آن ها گفتم نمی دانم. و آن ها صادقانه و بی ریا به من آموختند. من هنوز هم از آن ها یاد می گیرم. من دانش آموخته دانشگاه استادان كوچكم هستم. كودكان شیرینی كه تلخی های رفتارشان نیز چون عسل به جان می نشیند.

در كنارشان عشق ورزیدن را یاد گرفتم و لبخند زدم. با ملودی حركت، رفتم و رفتم تا به بركه ای رسیدم كه پروانه های زیبا، شادمانه بر فراز آن می پرند و صدای شیهه ی اسب های جوان و زیبا كه همچون اسطوره ها از عشق حركت به پرواز در می آیند در آنجا شنیده می شود. این پیامد گام نهادن من در وادی آموزش خلاق است. آموزش خلاق كودك محور كه هدیه تقلید نكردن، كپی نكردن و شنا كردن در دریای زیبای استعدادهای نهفته در درون همه ی كودكان ایرانی است. به همه ی كودكان عشق بورزیم و آن ها را مانند ایران، آزاد بخواهیم.

 

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
صفحات فرعی