همه چيز از روابط اوليه، ميان مادر و کودک آغاز می شود!

از نتایج پژوهش‌هایی که در زمینه رشد کودک گرد آمده‌اند می‌دانیم که کلید تحول و بالندگی آینده کودک نه بر مبنای مجموعه‌هایی خاص از اقدامات مراقبتی و تربیتی بلکه بر پایه کیفیت عمومی ارتباط میان مادر و کودک استوار است.

نگرش فوق با نتایج تحقیقات فراوانی که «بده بستان آغازین» میان مادر و فرزند را دنبال کرده‌اند تأیید می‌شود. به نظر می‌رسد که نوعی آمادگی اولیه برای ایجاد گونه‌هایی از تبادل ارتباطی در نوزاد وجود دارد. این آمادگی برای بیان ارتباط یا همکاری را می‌توان یک گفتگوی محلی خواند که بنا بر نظر برخی از محققین عوامل زیر بنایی آن‌ها ریشه‌های زیست شناختی هستند که بلافاصله پس از تولد آشکار می‌شوند و به مرور در طول فرایند تحول به شکل‌های پیشرفته مشارکت فرد در اجتماع تبدیل می‌شوند. در مجموع می‌توان گفت که نتایج این دسته از تحقیقات که بر تعامل بسیار زود رس میان مادر و فرزند متمرکز بوده‌اند، تأئید کننده نظریه‌های اجتماعی رشد هستند. از میان نظریه پردازان اجتماعی رشد می‌توان برای نمونه از ویگوتسکی نام برد که مصرانه بر این باور بوده است که عملیات ذهنی ما ریشه‌های خود را در تعامل‌های اولیه و کیفیت این تعامل‌ها، در بستر رابطه میان مادر و فرزند دارند. به نظر ویگوتسکی همین ارتباط آغازین است که برای تحول ذهنی متعالی کودک تعیین کننده است. معنای این گفته‌ها این است که نه فقط ارتباط‌های عاطفی – اجتماعی و پیوندهای ما بلکه عملیات شناختی ما نیز بنیادهای خود را در ارتباط آغازین میان مراقبت اصلی و کودک دارند و یا به دیگر سخن عملیات ذهنی نیز طبیعتی ارتباطی – اجتماعی دارند.

اما هنوز صرف دانستن این که روابط اولیه پراهمیت هستند، برای این که بدانیم چگونه می‌توان از این دانسته برای ارتقای کیفی تحول کودک استفاده کرد کافی نیست. برای این منظور لازم است بدانیم که توجه به کدام جنبه‌های ارتباطی کودک برای یک تحول خوب انسانی ضروری هستند. اولین قدم‌های عملی برای نزدیک شدن به جنبه‌های مهم ارتباطی معنی دار، توجه به چارچوب‌های زیر است:

در اولین قدم لازم است بپذیریم که فعالیت‌های کودک هدفمند است. درهر کجا بخواهیم چرخه‌ای از یک ارتباط معنی دار را ایجاد کنیم، حال چه کودک و چه بزرگسال جزء دیگر این ارتباط باشد، لازم است بتوانیم شریک ارتباط خود را به درستی تعبیر کنیم. مقاصد دیگران را می‌توان در فعالیت‌ها، گفته‌ها، آرزوها، نیازها و انگاره‌های آن‌ها دریافت و مهم این است که بدانیم بیشتر رفتارها اتفاقی و یا مکانیستی نیستند.

وقتی این اصل مهم تفهیم و تفاهم در سطح نوزادان مطرح می‌شود موضوع اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند. اگر به مادر یا مراقبی بگوییم که لازم است بتواند رفتارهای نوزاد خود را به درستی تعبیر کند به احتمال زیاد این پاسخ را خواهیم گرفت که چیز زیادی برای فهمیدن و درک کردن در اختیار قرار نمی‌گیرد. می‌توان گفت که تا حدودی حق با آن هاست ولی درست نکته حساس قضیه همین جاست که از یک جا باید این رابطه فعال‌تر و عمیق‌تر شود. اگر نیازهای کودک با حساسیت و با بیان عاطفی مناسب جواب داده شوند، اگر گوش به زنگ فعالیت‌ها و نوآوری‌های نوزاد باشیم، این درست همان چیزی است که به کودک این جرات را می‌دهد تا از اهمان ابتدای راه دنیای اجتماعی خود را به مرور جایی قابل پیش‌بینی تجربه کند و به نوعی به خود بگوید که «آنجا کسی هست که پاسخ دهد». اگر به فقدان جدی این رابطه بیندیشیم خلاء بزرگی که کودکان محروم از مراقبت مادرانه مستقیم تجربه می‌کنند را پیش رو داریم که بعدها نه فقط در قالب کمبودهایی در مهارتهای عاطفی- اجتماعی بلکه در قالب‌های کمبودهای ذهنی منعکس می‌شوند. بچه‌هایی که در مراکز سازمانی نگهداری می‌شوند اغلب به شکوفایی ذهنی مناسب با استعدادهای بالقوه خود نمی‌رسند.

در شرایط بی‌پاسخی و کمبودهای محرک‌های محیطی کودک کوشش‌های خود را کاهش می‌دهد، چرا که نمی‌تواند انتظارهایی را بر روی ارتباط‌های اجتماعی قابل پیش‌بینی و معنی دار بنیان بگذارد، و با آن در جریان تحول خود دنیایی بسازد که اجزاء آن در ارتباط معنی دار و قابل پیش‌بینی با یکدیگر قرار بگیرند.

در ارتباط و تجربه تنگاتنگ با همین ارتباط‌های معنادار و قابل پیش‌بینی با انسان هاست که دلبستگی عاطفی به مادر شکل می‌گیرد، فرایندی که بی‌تردید زمینه ساز ایجاد و تداوم ارتباط‌های اجتماعی و عاطفی آینده و برای حیات روانی غنی کودک در آینده حیاتی است. مادر بهترین راهنمای کودک در این راه است.

کلید اصلی این رابطه توانایی مادر برای انطباق همراه با درک به کودک و پاسخگویی متناسب و انعطاف پذیر به اوست.

در رابطه طبیعی و گفتگوی عاطفی مادر و فرزند از همین قبیل رخدادها در جریان هستند، یعنی این که مادر با حساسیت فعالیت‌ها و زبان بدن کودک خود را دنبال کرده و به آن پاسخ می‌دهد، و با تایید نشانه‌هایی که از او دریافت و برجسته می‌کند به حمایت مادرانه کودک خود می‌پردازد. از همین راه است که یک گفتگوی بیان متقابل تکامل می‌یابد که در آن احساس‌هایی از اطمینان و سرخوشی متقابل میان مادر فرزند تقسیم می‌شوند.

به نظر می‌رسد همین بیان متقابل زود هنگام کلید شکل دهی به ارتباط‌های عاطفی باشد که برای کودک راه را به سوی مردم دیگر باز می‌کند و زمینه را برای پی‌ریزی یک رابطه واسطه‌مند و سازنده ضروری برای تکامل بعدی اجتماعی و شناختی کودک فراهم می‌سازد. اگر چه فقط عشق کافی نیست ولی بی‌تردید پیش نیاز و بنیان بقیه راه است.

حال اگر باز هم قدمی جلوتر بگذاریم می‌بینیم که عمقی دیگر نیز در این رابطه آشکار می‌شود. به نظر می‌رسد شناسایی همراه با هم حسی با وضعیت کودک نیز پایه مفیدی برای مراقبت مناسب از او باشد. وقتی کودکی گریه می‌کند از دردی رنج می‌برد و یا مورد بی‌مهری قرار گرفته است، معمولا این مواجهه هر انسان دلسوزی را به واکنشی عاطفی و اتوماتیک وا می‌دارد. این واکنش ناشی از چیزی از نوع هم حسی است، یعنی با کودک در تجارب او سهیم شدن. همین هم حسی است که ما را به بیان همدردی و واکنش‌های کمک وا می‌دارد.

این همانند‌سازی همراه با هم حسی با کودک، یعنی با موجودی که ماهیتاً نیاز به کمک دارد شاید پایه عمیق‌تر مراقبت است. حال چگونه می‌توان این همانند‌سازی را به نفع تحولی بهتر در کودک توسعه داد، تسهیل کرد، در آن‌ها که ندارند ایجاد کرد و در آن‌هایی که واجد آن هستند ولی آن را به درستی به کار نمی‌گیرند آموزش داد؟ همین همانندسازی آگاه و حساس است که شاید بتوان آن را مهمترین پایه برای آموزش رابطه مناسب و موثر میان مادر و فرزند تلقی کرد. به آگاهی و به عمق کشاندن رابطه میان مادر و فرزند است که زمینه را برای رابطه سالم با محیط برای خلاقیت برای نوعدوستی، مسولیت‌پذیری و نظایر این‌ها مهیا می‌سازد.

درک شدن و درک کردن، جرات بسط دادن به ارتباط‌ها در عمل و در ژرفا در بستر همین ارتباط‌ها تمرین می‌شود و چون کودک از نظر تکامل و تحول عاطفی – هیجانی در مرحله‌ای بسیار حساس قرار دارد، جای گرفتن مناسب و پر محتوای این ارتباط می‌رود تا بخشی از ساختار شخصیتی کودک شود و همراه با هیجان‌های مفید و انگیزاننده در شخصیت او تحکیم شود.

در فرایند ارتباط فعال رفتارهای مراقب – مادر – به مرور تبدیل به معنی می‌شوند و نگرش‌ها و ارزش‌های ذهنی و عملی کودک را ایجاد می‌کنند. تحقیقات بین فرهنگی نشان می‌دهند که رفتار فرهنگ‌هایی که تنبیه بدنی زیاد اعمال می‌شوند، تعبیر کودکان به وضوح تحت تأثیر آن قرار دارد این کودکان تنبیه را بخشی بدیهی از رابطه تربیتی والدین تلقی می‌کنند و هر تنبیه در جای خود معنی عمده‌ای پیدا نمی‌کند. در برابر آن تنبیه حتی غیر بدنی به نظر کودکانی که تنبیه جزء شیوه‌های مداوم تربیتی آن‌ها نیست، نشان از طرد شدن و یا حتی کودک آزاری دارد. این تفاوت در معنی در اثر بخشی تنبیه نقش عمده‌ای دارد، در مورد اول به عنوان یک عادت نامطلوب فرزند پروری والدین برداشت می‌شود که به مرور معنای خود را از دست می‌دهد ولی در تعبیر دوم تنبیه کودک را به اندیشیدن وا می‌دارد که چرا طرد شده است و برای جبران آن چه می‌تواند بکند ملاحظه می‌کنیم که هم بزرگترها و هم کودکان بیش از آن که به رفتارهای یکدیگر پاسخ دهند، به معنای رفتارهای یکدیگر پاسخ می‌دهند. تفاوت‌های چشمگیری که میان فرهنگ‌های مختلف وجود دارند نیز عمدتاً بر مبنای همین تفاوت در معانی و برداشت هاست.

آیا می‌توان تا حدودی به این توافق رسید که مادری چگونه یک فرایند انتقال معانی زندگی، تاریخ، فرهنگ، آینده نگری و... به فرزند است؟ آیا لازم نیست همه مادران بدانند که میلیاردها سلول مغزی فرزندشان چگونه در دست آن‌ها معنای زندگی را پیدا می‌کنند؟ و آیا لازم نیست به خاطر بسپاریم که کودکان ما معانی را نه فقط از گفته‌های ما بلکه از لابه لای رفتارهای فرا زبانی و ناآشکار اعمال ما نیز فرا می‌گیرند و به آنها حساس می‌شوند؟

سازمان بهداشت جهانی دو شاخه بهداشت روانی خود در دهه ۹۰ در پی این برآمده است تا با اشاعه رهنمودهای ساده ولی ویژه، مادران سراسر جهان را برای ایجاد و استحکام ارتباط خوب با نوزادانشان تجهیز کند. در پایان این گفتگو ما نیز به طرح این رهنمودها می‌پردازیم. به این امید که بتوان با آنها در چارچوب اصالت‌های فرهنگ‌های بومی و آشنا با حساس نمودن مادران نسبت به نقش معنابخش آنان به حیات انسان‌های دیگر، هم به غنای زیستی نسل‌های بعد کمک کرد و هم از سردرگمی هائی که در نتیجه تجارب انسان‌هایی عملاً و سهواً رها شده است، جلوگیری کرد، چرا که گرایش روز افزون نوجوانان در سراسر گیتی به بی‌بند و باری، بی‌مسولیتی، اعتیاد و مسایل دیگر را نیز می‌توان به تعبیر سازمان بهداشت جهانی ناشی از ضعف‌های شخصیتی دید که ریشه سست بودن ارتباط‌های اولیه با خانواده و در نتیجه با جهان واقعیت‌های پیرامون آن‌ها دارد، که می‌بایست از طریق خانواده به آن‌ها منتقل شده باشد.

رهنمودهای سازمان بهداشت جهانی به شرح زیر هستند:

  • گفتگوی بیان عاطفی میان مادر و فرزند

    • نشان دادن احساس و عشق به فرزند

    • دیدن و پی گیری اشارات و نوآوری‌های کودکان

    • گفتگو با کودک، برقراری یک ارتباط عاطفی غیر کلامی
    • تحسین و تحکیم فعالیت‌های جدی کودک
  • در یک گروه دیگر گفتگوی واسطه‌مند قرار دارد

    • متمرکز نمودن توجه کودک با مشاهده نشانه‌هایی از توجه کودک به اشیاء، افراد و یا پدیده‌های پیرامونی، به کودک کمک کنیم تا بتواند توجه و دقت خود را بیشتر متمرکز کند.

    • معنا بخشیدن به موضوع‌ها: از طریق نامیدن آن‌ها و توضیح دادن راجع به آن ها

    • گسترش بخشیدن به معنا، از طریق مقایسه، تحلیل، ارتباط دادن رخدادها و اشیاء در زمان و مکان، از طریق قصه گویی، آواز خوانی، حرکات موزون....
    • و بالاخره تنظیم رفتار کودک، به شیوه‌ای مثبت و حمایت کننده تا بتواند رفتارهای هدفمند خود را به ثمر برساند.
  • کمک به کودک برای برنامه‌ریزی سازمان دهی منظم به رفتارهایی که نیاز به انجام قدم به قدم و پیش‌بینی نتیجه عمل دارند

برای نمونه مادر از کودک می‌پرسد. چه می‌خواهی بکنی؟ چطور می‌خواهی این را انجام دهی؟ آیا راه‌های دیگری هم هست؟ بهترین راه کدام است؟ چطور شروع می‌کنی؟ چطور خواهد شد.

همانگونه که ملاحظه می‌شود مشارکت فعال و جهت دهنده در بازی‌های کودکان، مانند نمونه بالا می‌تواند توان ذهنی و انگیزشی آن‌ها را گسترده کند و با فعال شدن تفکر واگرا مانند نمونه انتظارهایی که ما در کودک ایجاد می‌کنیم، می‌تواند از همان سال‌های اول زندگی پایه‌های یک تفکر خلاق، مسؤل، سازمان دهنده، ارزیابی کننده و پیش‌بینی کننده را در کودک بنیاد گذارد.

نویسنده
شيوا دولت آبادی
منبع
دولت آبادی ، شیوا "همه چیز از روابط اولیه آغاز می شود.".عشق سوم: مجموعه مقالات …
Submitted by editor6 on

از نتایج پژوهش‌هایی که در زمینه رشد کودک گرد آمده‌اند می‌دانیم که کلید تحول و بالندگی آینده کودک نه بر مبنای مجموعه‌هایی خاص از اقدامات مراقبتی و تربیتی بلکه بر پایه کیفیت عمومی ارتباط میان مادر و کودک استوار است.

نگرش فوق با نتایج تحقیقات فراوانی که «بده بستان آغازین» میان مادر و فرزند را دنبال کرده‌اند تأیید می‌شود. به نظر می‌رسد که نوعی آمادگی اولیه برای ایجاد گونه‌هایی از تبادل ارتباطی در نوزاد وجود دارد. این آمادگی برای بیان ارتباط یا همکاری را می‌توان یک گفتگوی محلی خواند که بنا بر نظر برخی از محققین عوامل زیر بنایی آن‌ها ریشه‌های زیست شناختی هستند که بلافاصله پس از تولد آشکار می‌شوند و به مرور در طول فرایند تحول به شکل‌های پیشرفته مشارکت فرد در اجتماع تبدیل می‌شوند. در مجموع می‌توان گفت که نتایج این دسته از تحقیقات که بر تعامل بسیار زود رس میان مادر و فرزند متمرکز بوده‌اند، تأئید کننده نظریه‌های اجتماعی رشد هستند. از میان نظریه پردازان اجتماعی رشد می‌توان برای نمونه از ویگوتسکی نام برد که مصرانه بر این باور بوده است که عملیات ذهنی ما ریشه‌های خود را در تعامل‌های اولیه و کیفیت این تعامل‌ها، در بستر رابطه میان مادر و فرزند دارند. به نظر ویگوتسکی همین ارتباط آغازین است که برای تحول ذهنی متعالی کودک تعیین کننده است. معنای این گفته‌ها این است که نه فقط ارتباط‌های عاطفی – اجتماعی و پیوندهای ما بلکه عملیات شناختی ما نیز بنیادهای خود را در ارتباط آغازین میان مراقبت اصلی و کودک دارند و یا به دیگر سخن عملیات ذهنی نیز طبیعتی ارتباطی – اجتماعی دارند.

اما هنوز صرف دانستن این که روابط اولیه پراهمیت هستند، برای این که بدانیم چگونه می‌توان از این دانسته برای ارتقای کیفی تحول کودک استفاده کرد کافی نیست. برای این منظور لازم است بدانیم که توجه به کدام جنبه‌های ارتباطی کودک برای یک تحول خوب انسانی ضروری هستند. اولین قدم‌های عملی برای نزدیک شدن به جنبه‌های مهم ارتباطی معنی دار، توجه به چارچوب‌های زیر است:

در اولین قدم لازم است بپذیریم که فعالیت‌های کودک هدفمند است. درهر کجا بخواهیم چرخه‌ای از یک ارتباط معنی دار را ایجاد کنیم، حال چه کودک و چه بزرگسال جزء دیگر این ارتباط باشد، لازم است بتوانیم شریک ارتباط خود را به درستی تعبیر کنیم. مقاصد دیگران را می‌توان در فعالیت‌ها، گفته‌ها، آرزوها، نیازها و انگاره‌های آن‌ها دریافت و مهم این است که بدانیم بیشتر رفتارها اتفاقی و یا مکانیستی نیستند.

وقتی این اصل مهم تفهیم و تفاهم در سطح نوزادان مطرح می‌شود موضوع اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند. اگر به مادر یا مراقبی بگوییم که لازم است بتواند رفتارهای نوزاد خود را به درستی تعبیر کند به احتمال زیاد این پاسخ را خواهیم گرفت که چیز زیادی برای فهمیدن و درک کردن در اختیار قرار نمی‌گیرد. می‌توان گفت که تا حدودی حق با آن هاست ولی درست نکته حساس قضیه همین جاست که از یک جا باید این رابطه فعال‌تر و عمیق‌تر شود. اگر نیازهای کودک با حساسیت و با بیان عاطفی مناسب جواب داده شوند، اگر گوش به زنگ فعالیت‌ها و نوآوری‌های نوزاد باشیم، این درست همان چیزی است که به کودک این جرات را می‌دهد تا از اهمان ابتدای راه دنیای اجتماعی خود را به مرور جایی قابل پیش‌بینی تجربه کند و به نوعی به خود بگوید که «آنجا کسی هست که پاسخ دهد». اگر به فقدان جدی این رابطه بیندیشیم خلاء بزرگی که کودکان محروم از مراقبت مادرانه مستقیم تجربه می‌کنند را پیش رو داریم که بعدها نه فقط در قالب کمبودهایی در مهارتهای عاطفی- اجتماعی بلکه در قالب‌های کمبودهای ذهنی منعکس می‌شوند. بچه‌هایی که در مراکز سازمانی نگهداری می‌شوند اغلب به شکوفایی ذهنی مناسب با استعدادهای بالقوه خود نمی‌رسند.

در شرایط بی‌پاسخی و کمبودهای محرک‌های محیطی کودک کوشش‌های خود را کاهش می‌دهد، چرا که نمی‌تواند انتظارهایی را بر روی ارتباط‌های اجتماعی قابل پیش‌بینی و معنی دار بنیان بگذارد، و با آن در جریان تحول خود دنیایی بسازد که اجزاء آن در ارتباط معنی دار و قابل پیش‌بینی با یکدیگر قرار بگیرند.

در ارتباط و تجربه تنگاتنگ با همین ارتباط‌های معنادار و قابل پیش‌بینی با انسان هاست که دلبستگی عاطفی به مادر شکل می‌گیرد، فرایندی که بی‌تردید زمینه ساز ایجاد و تداوم ارتباط‌های اجتماعی و عاطفی آینده و برای حیات روانی غنی کودک در آینده حیاتی است. مادر بهترین راهنمای کودک در این راه است.

کلید اصلی این رابطه توانایی مادر برای انطباق همراه با درک به کودک و پاسخگویی متناسب و انعطاف پذیر به اوست.

در رابطه طبیعی و گفتگوی عاطفی مادر و فرزند از همین قبیل رخدادها در جریان هستند، یعنی این که مادر با حساسیت فعالیت‌ها و زبان بدن کودک خود را دنبال کرده و به آن پاسخ می‌دهد، و با تایید نشانه‌هایی که از او دریافت و برجسته می‌کند به حمایت مادرانه کودک خود می‌پردازد. از همین راه است که یک گفتگوی بیان متقابل تکامل می‌یابد که در آن احساس‌هایی از اطمینان و سرخوشی متقابل میان مادر فرزند تقسیم می‌شوند.

به نظر می‌رسد همین بیان متقابل زود هنگام کلید شکل دهی به ارتباط‌های عاطفی باشد که برای کودک راه را به سوی مردم دیگر باز می‌کند و زمینه را برای پی‌ریزی یک رابطه واسطه‌مند و سازنده ضروری برای تکامل بعدی اجتماعی و شناختی کودک فراهم می‌سازد. اگر چه فقط عشق کافی نیست ولی بی‌تردید پیش نیاز و بنیان بقیه راه است.

حال اگر باز هم قدمی جلوتر بگذاریم می‌بینیم که عمقی دیگر نیز در این رابطه آشکار می‌شود. به نظر می‌رسد شناسایی همراه با هم حسی با وضعیت کودک نیز پایه مفیدی برای مراقبت مناسب از او باشد. وقتی کودکی گریه می‌کند از دردی رنج می‌برد و یا مورد بی‌مهری قرار گرفته است، معمولا این مواجهه هر انسان دلسوزی را به واکنشی عاطفی و اتوماتیک وا می‌دارد. این واکنش ناشی از چیزی از نوع هم حسی است، یعنی با کودک در تجارب او سهیم شدن. همین هم حسی است که ما را به بیان همدردی و واکنش‌های کمک وا می‌دارد.

این همانند‌سازی همراه با هم حسی با کودک، یعنی با موجودی که ماهیتاً نیاز به کمک دارد شاید پایه عمیق‌تر مراقبت است. حال چگونه می‌توان این همانند‌سازی را به نفع تحولی بهتر در کودک توسعه داد، تسهیل کرد، در آن‌ها که ندارند ایجاد کرد و در آن‌هایی که واجد آن هستند ولی آن را به درستی به کار نمی‌گیرند آموزش داد؟ همین همانندسازی آگاه و حساس است که شاید بتوان آن را مهمترین پایه برای آموزش رابطه مناسب و موثر میان مادر و فرزند تلقی کرد. به آگاهی و به عمق کشاندن رابطه میان مادر و فرزند است که زمینه را برای رابطه سالم با محیط برای خلاقیت برای نوعدوستی، مسولیت‌پذیری و نظایر این‌ها مهیا می‌سازد.

درک شدن و درک کردن، جرات بسط دادن به ارتباط‌ها در عمل و در ژرفا در بستر همین ارتباط‌ها تمرین می‌شود و چون کودک از نظر تکامل و تحول عاطفی – هیجانی در مرحله‌ای بسیار حساس قرار دارد، جای گرفتن مناسب و پر محتوای این ارتباط می‌رود تا بخشی از ساختار شخصیتی کودک شود و همراه با هیجان‌های مفید و انگیزاننده در شخصیت او تحکیم شود.

در فرایند ارتباط فعال رفتارهای مراقب – مادر – به مرور تبدیل به معنی می‌شوند و نگرش‌ها و ارزش‌های ذهنی و عملی کودک را ایجاد می‌کنند. تحقیقات بین فرهنگی نشان می‌دهند که رفتار فرهنگ‌هایی که تنبیه بدنی زیاد اعمال می‌شوند، تعبیر کودکان به وضوح تحت تأثیر آن قرار دارد این کودکان تنبیه را بخشی بدیهی از رابطه تربیتی والدین تلقی می‌کنند و هر تنبیه در جای خود معنی عمده‌ای پیدا نمی‌کند. در برابر آن تنبیه حتی غیر بدنی به نظر کودکانی که تنبیه جزء شیوه‌های مداوم تربیتی آن‌ها نیست، نشان از طرد شدن و یا حتی کودک آزاری دارد. این تفاوت در معنی در اثر بخشی تنبیه نقش عمده‌ای دارد، در مورد اول به عنوان یک عادت نامطلوب فرزند پروری والدین برداشت می‌شود که به مرور معنای خود را از دست می‌دهد ولی در تعبیر دوم تنبیه کودک را به اندیشیدن وا می‌دارد که چرا طرد شده است و برای جبران آن چه می‌تواند بکند ملاحظه می‌کنیم که هم بزرگترها و هم کودکان بیش از آن که به رفتارهای یکدیگر پاسخ دهند، به معنای رفتارهای یکدیگر پاسخ می‌دهند. تفاوت‌های چشمگیری که میان فرهنگ‌های مختلف وجود دارند نیز عمدتاً بر مبنای همین تفاوت در معانی و برداشت هاست.

آیا می‌توان تا حدودی به این توافق رسید که مادری چگونه یک فرایند انتقال معانی زندگی، تاریخ، فرهنگ، آینده نگری و... به فرزند است؟ آیا لازم نیست همه مادران بدانند که میلیاردها سلول مغزی فرزندشان چگونه در دست آن‌ها معنای زندگی را پیدا می‌کنند؟ و آیا لازم نیست به خاطر بسپاریم که کودکان ما معانی را نه فقط از گفته‌های ما بلکه از لابه لای رفتارهای فرا زبانی و ناآشکار اعمال ما نیز فرا می‌گیرند و به آنها حساس می‌شوند؟

سازمان بهداشت جهانی دو شاخه بهداشت روانی خود در دهه ۹۰ در پی این برآمده است تا با اشاعه رهنمودهای ساده ولی ویژه، مادران سراسر جهان را برای ایجاد و استحکام ارتباط خوب با نوزادانشان تجهیز کند. در پایان این گفتگو ما نیز به طرح این رهنمودها می‌پردازیم. به این امید که بتوان با آنها در چارچوب اصالت‌های فرهنگ‌های بومی و آشنا با حساس نمودن مادران نسبت به نقش معنابخش آنان به حیات انسان‌های دیگر، هم به غنای زیستی نسل‌های بعد کمک کرد و هم از سردرگمی هائی که در نتیجه تجارب انسان‌هایی عملاً و سهواً رها شده است، جلوگیری کرد، چرا که گرایش روز افزون نوجوانان در سراسر گیتی به بی‌بند و باری، بی‌مسولیتی، اعتیاد و مسایل دیگر را نیز می‌توان به تعبیر سازمان بهداشت جهانی ناشی از ضعف‌های شخصیتی دید که ریشه سست بودن ارتباط‌های اولیه با خانواده و در نتیجه با جهان واقعیت‌های پیرامون آن‌ها دارد، که می‌بایست از طریق خانواده به آن‌ها منتقل شده باشد.

رهنمودهای سازمان بهداشت جهانی به شرح زیر هستند:

  • گفتگوی بیان عاطفی میان مادر و فرزند

    • نشان دادن احساس و عشق به فرزند

    • دیدن و پی گیری اشارات و نوآوری‌های کودکان

    • گفتگو با کودک، برقراری یک ارتباط عاطفی غیر کلامی
    • تحسین و تحکیم فعالیت‌های جدی کودک
  • در یک گروه دیگر گفتگوی واسطه‌مند قرار دارد

    • متمرکز نمودن توجه کودک با مشاهده نشانه‌هایی از توجه کودک به اشیاء، افراد و یا پدیده‌های پیرامونی، به کودک کمک کنیم تا بتواند توجه و دقت خود را بیشتر متمرکز کند.

    • معنا بخشیدن به موضوع‌ها: از طریق نامیدن آن‌ها و توضیح دادن راجع به آن ها

    • گسترش بخشیدن به معنا، از طریق مقایسه، تحلیل، ارتباط دادن رخدادها و اشیاء در زمان و مکان، از طریق قصه گویی، آواز خوانی، حرکات موزون....
    • و بالاخره تنظیم رفتار کودک، به شیوه‌ای مثبت و حمایت کننده تا بتواند رفتارهای هدفمند خود را به ثمر برساند.
  • کمک به کودک برای برنامه‌ریزی سازمان دهی منظم به رفتارهایی که نیاز به انجام قدم به قدم و پیش‌بینی نتیجه عمل دارند

برای نمونه مادر از کودک می‌پرسد. چه می‌خواهی بکنی؟ چطور می‌خواهی این را انجام دهی؟ آیا راه‌های دیگری هم هست؟ بهترین راه کدام است؟ چطور شروع می‌کنی؟ چطور خواهد شد.

همانگونه که ملاحظه می‌شود مشارکت فعال و جهت دهنده در بازی‌های کودکان، مانند نمونه بالا می‌تواند توان ذهنی و انگیزشی آن‌ها را گسترده کند و با فعال شدن تفکر واگرا مانند نمونه انتظارهایی که ما در کودک ایجاد می‌کنیم، می‌تواند از همان سال‌های اول زندگی پایه‌های یک تفکر خلاق، مسؤل، سازمان دهنده، ارزیابی کننده و پیش‌بینی کننده را در کودک بنیاد گذارد.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
مقاله