باران خانهی آقا کوچولو را در کتاب «آقا کوچولو خانهاش را از دست میدهد» خراب کرده است. یک چهار دیواری مقوایی که سقفاش درِ جعبهی کفش است. آقاکوچولو در این خانه شاد و آسوده بود اما سه روز باریدن باران، جعبهاش را نرم و خیس کرد. دو تصویر روبهروی هم رخدادهای جالبی را نشان میدهد. در تصویر سمت راست، آقاکوچولو پایاش را هم انداخته و خواننده و ببیننده کتاب میتواند آسودگی و شادی او را ببیند. در تصویر روبهرویاش فرار او را از خانهاش میبینیم. این کتاب، داستانی زیبا و عمیق را بازگو میکند از بحران! شرایطی که یکباره میتواند آسایش ما را بگیرد و بیخانهمان کند. همچنین داستانی است دربارهی امنیت و دوستی.
ابرهای سیاه بالای سر آقاکوچولو انگار به دنبالاش هستند و او با بقچهای به پشت، در زیر بزرگترین درخت پناه میگیرد و از اینجا جستوجوی او برای یافتن خانهای دیگر آغاز میشود.
کلاغ از او میخواهد به خانهاش برود.: «بیا بالا! لانهی ما خشک و گرم است.» آقا کوچولو از درخت بالا میرود و در صفحهی بعد پایین افتادن او را از درخت میبینیم. او که پرنده نیست! پس باید دنبال خانهای روی زمین باشد. کتاب کودکان را به فکر کردن تشویق میکند.
قورباغه به او یک شیشهی مربا را پیشنهاد میدهد اما توی شیشه هوا خیلی گرم است. آقا کوچولو یک قوری بزرگ پیدا میکند اما توی آن پر از زنبور است تا اینکه خرگوش او را به خانهاش دعوت میکند. آقا کوچولو روزها در خانهی او میماند تا اینکه خرگوش صاحب چندین بچه میشود، سیزده تا! و دیگر جایی برای آقا کوچولو نیست در خانهی خرگوش.
سرانجام یک روز زیر یک درخت سیب، آقا کوچولو با خانم کوچولویی آشنا میشود که سرگرم چیدن سیب است و به او کمک میکند. آنها با هم دوست میشوند و آقا کوچولو به خانهی او میروند و برای همیشه آنجا میماند و یک جشن بزرگ برای همهی جانوران میگیرند.
ما نمیخواهیم امنیت خودساختهمان را از دست دهیم پس برای نگه داشتناش به خانهای با دیوارهای مقوایی پناه میبریم، خانهای که یک باران میتواند خراباش کند. آقا کوچولو سفری آغاز کرد و جستوجویی را. در این سفر، چیزهای بسیاری آموخت و دوست و همسفری همیشگی برای خود پیدا کرد در یک خانهی محکم و واقعی که هیچ بارانی خراباش نمیکند.