جایی میان کوه و جنگل انبوه
نزدیک رود، دهی کوچک بود.
توی این ده، مادرجان کلبه داشت
یک دختر و یک گربه داشت.
مادرجان کنار پنجره ایستاده، دست بر چانه گذاشته و دشت و رود را نگاه میکند. داستان به ما میگوید که او دلتنگ و غمگین است و دلش هوای دیدن دخترش بهار را کرده است، در این هوای بهاری و زیبای تصویر شده در داستان. قهرمان کتاب «کدو قلقله زن» پیرزنی است و رخداد اصلی داستان، رفتن او به خانهی دخترش. نه از پهلوانها و نیروهای خیر و شر عجیب و بزرگ خبری است نه از رخدادهای ماورایی و جادویی. داستان کدو قلقله زن برای ما و کودکان هیجانانگیز است. با آنکه میدانیم سرانجام مادرجان قصه چه میشود، هنوز دوست داریم آن را بخوانیم و به آن گوش دهیم.
کتاب «کدوقلقه زن» یک بازآفرینی از این داستان کهن است. محمدی با ترکیب شعر و داستان و ساخت یک روایت آهنگین و پرکشش، توانسته این قصه را در پیکره جدیدی دوباره برای مخاطبانش تصویر کند. تازگی کتاب در همان صفحه نخست در شیوه روایت آهنگین و کوتاه آن است. همین ویژگی است که کتاب را برای جمعخوانی و بلندخوانی متمایز کرده است. یکی از ویژگیهای کلیدی در قصههای کهن و افسانهها، روایتگری آنهاست. این داستانها برای بازگویی در میان مردم سروده و نوشته میشدند برای قصهگویی از زبان نقالان و مادران و پدران و مادربزرگان و پدربزرگان. برای بازگویی اخلاق و یاددادن خوبیها و پرهیز از بدیها. «کدو قلقله زن» روایتگری آهنگین نقالی را به یاد ما میآورد که کودکان و مردم شهر را در میدانی گرد هم آورده و خودش میانه آن ایستاده و قصهای را بازگو میکند که نه قهرمانش ابزاری به جز هوش و درایت دارد و نه شرورهای آن ابزاری جز چنگ و دندان. همه چیز طبیعی است و در طبیعت پیرامون مردم در جریان.
همین ویژگی روایتگری در این کتاب است، که داستان را برای مخاطب امروز هم شنیدنی میکند. «کدو قلقله زن» با انتخاب این شیوه، خواننده را وادار به بلندخوانی میکند. کتاب را دست میگیریم و دوست داریم آن را برای دیگران بلند بخوانیم و آنها را دور خود جمع کنیم تا با هم به تماشای قصه مادرجان بنشینیم.
کتاب با یک تصویر زیبا و شاد از خانه کوچک مادرجان آغاز میشود. دل مادر هوای بهارش را کرده پس بقچه دست میگیرد و به سفر میرود: «به جای اینکه بکنم زار زار، میرم خونه بهار.» اما نمیداند که راه امن و ساده نیست. در هوای پر باد او راه میافتد و سر راهش به اولین مانع و شرور داستان میرسد و گره داستان شکل میگیرد. پس از آرامش آغازین کتاب، در دو صفحه بعد به رویارویی مادرجان و گرگ میرسیم: «به به! گرگ اومده با دنبه! خوراک من گرسنه!»
قهرمان تنها و بیسلاح داستان، حالا در برابر گرگی است که با خشم، پنجه و دندان به او نشان میدهد و روی دو پا ایستاده. شبیه انسانی در لباس گرگ! مادرجان باید چه کار کند؟ یا باید نبرد کرد که در توان او نیست و یا حیلهای به کار برد: «برم خونه بهار، تند بخورم من ناهار! چاق شوم، چله شوم، خوراک توی زلزله شوم!»
کودکان هم چون مادرجان کتاب «کدو قلقله زن» در برابر آسیبها همین اندازه بیپناه هستند و بیسپر و کتاب به آنها نشان میدهد که در رویارویی با خطرهای زندگی و ترس، به تدبیر و فکر کردن نیاز است.
مادرجان در این مسیر پر خطر و ناامن، به خرس و پلنگ هم میرسد و با همین تدبیر راه خود را میگشاید تا به خانه بهارش برسد: «غروب که باد و باران میزد به بام و ایوان، مادر رسید خانه بهار کوبید به در تند و بی قرار.»
اما در مسیر برگشت باید چه کند؟ چگونه از دست گرگ و خرس و پلنگ جان به در ببرد؟ این بار چاره کار دست بهار است و کدوی تنبل خانه او: «کدویی بود بزرگ و قل قلانه، تنبلک تو خانه.»
مادرجان به درون کدو میرود با پوست سیاه و شاخ گاو در کنارش و بهار قِل و قِل و قِل کدو را از روی تپه هل میدهد پایین.
کدو از پلنگ و خرس میگذرد و در پاسخ پرسششان: «آهای کدو قلقله زن! تو ندیدی یک پیرزن؟» آواز میخواند: «به جان تو من ندیدم، به پای مورچه ندیدم... قلام بده ولام بده خوشی رو به دلام بده!» اما نمیتواند از گرگ به آسانی بگذرد پس چاره دیگری را به کار میبرد و وقتی گرگ، کدو را میشکافد پوست سیاه و شاخ را بر تن میکند و دیوی میشود که گرگ را فراری میدهد: «به جای ناهار، دیو سیاه! بختام کجاست؟»
کتاب «کدوقلقله زن» داستان انسانی است که برای نجات خود از خطر، از اندیشه و تدبیر خود استفاده میکند تا بتواند در این جهان پر از ستیز، تاب بیاورد. داستان ترسی است که هنوز پس از سالها در اندیشه انسان معاصر هم ریشه دارد. با اینکه ما امروزه خودمان را در برابر طبیعت یا ناامنیهای آن مانند گذشته ناایمن نمیبینیم و تواناتر شدهایم؛ اما هنوز دنیای ما ناامن است و ترسها و نگرانیهای ما شکلهای دیگری به خود گرفته است و عبور از هر ترسی، لازمهاش توسل به نوعی از تخیل است. کتاب «کدوقلقه زن» یک راه و یا یک تدبیر و اندیشه نیست، داستان اندیشیدن در میانه ترس است، داستان شجاعت در هنگامه خطر است و رویارویی با مشکلات هنگامی که خود را ناتوانترین میبینیم. «کدوقلقه زن» را تا همیشه میتوان برای کودکان خواند و بلند خواند و به آن اندیشید. چون زیستن، سیال بودن در میانه امنیت و ناامنی است.
نویسنده این کتاب، نگاه و زبان کودکان را میشناسد. روایت آهنگین و تند با جملههای کوتاه، خواندن و شنیدن این داستان را برای کودکان دلنشین و جذاب میکند. گرگ و خرس و پلنگ داستان با همه ترسناکیشان در برابر تدبیر مادرجان، مغلوب میشوند. شوخطبعی و زبان طنز داستان به ویژه در میانه خطر، از ترس و دلهره کودکان میکاهد و خنده را بر دل آنها مینشاند. تصویرهای زیبا و ساده کتاب هم چنین کارکردی دارد. علی خدایی، تصویرگری است که از چشم کودک به دنیا مینگرد. گرگ و خرس و پلنگ تصویرهایش بیش از اینکه ترسناک باشند، زیبا و رنگی هستند. شرورهای او، شبیه عروسکهایی هستند که روی دو پا ایستادهاند.
این کتاب زیبا را برای کودک و با کودک بلند بخوانیم و یادشان بدهیم که به ترس میتوان خندید و آرام ماند و اندیشه کرد.
«محمد هادی محمدی»، نویسندهی کودک و بزرگسال، پژوهشگر و مترجم، برنامهریز سوادآموزی پایه از راه ادبیات کودکان، بیش از سی سال است که در این حوزهها کار میکند و با گرایش ویژه به گونههای ادبی مانند کتاب تصویری، داستانهای واقعگرا، داستانهای فانتزی برای گروه سنی از خردسال تا نوجوان مینویسد. تاکنون آثار گوناگونی از او به زبانهای دیگر مانند انگلیسی، عربی، ترکی استانبولی، تایلندی، کرهای، هلندی منتشر شده است. محمدی در سال 2006 نامزد جایزه هانس کریستسن اندرسن از ایران بود.
«علی خدایی» تصویرگر نامآشنا و متولد تهران است. او تصویرگری را در نیمه دهه 1360 آغاز کرد و تاکنون بیش از صد کتاب را تصویرگری کرده است. روحیه جستوجوگری در این هنرمند سبب شده است با تصویرهایی که میکشد با مخاطبان بهویژه گروه سنی خردسال ارتباطی پویا بگیرد. کودکان تصویرها و کتابهای او را دوست دارند، زیرا بخشی از دنیای خود را با احساسها و رنگهایی میپسندند که در کارهای او میبینند.