میگل

تا به حال شده به این فکر کنید که می‌خواهید زودتر بزرگ شوید و کارهای بزرگسالان را انجام دهید؟ برخورد والدین‌تان چگونه بوده؟ آیا آن‌ها هم مثل خانواده‌ی «میگل» مخالفت کرده‌اند؟ یا به شما اجازه داده‌اند به آن‌ها کمک کنید؟

«میگل» داستان پسری دوازده‌ساله هم‌نام با کتاب است. آرزوی «میگل» بالا رفتن از کوه‌های سانگرد و کریستو است، برای بالارفتن از این کوه‌ها باید دو ویژگی داشت: اول باید عضوی از خانواده‌ی چاوز بود و دوم اینکه چوپان بود. خوشبختانه، «میگل» یک چاوز است و شغل خانوادگی‌شان چوپانی است. مدت‌ها قبل، اجداد او یعنی چاوزها، از اسپانیا به نیومکزیکو مهاجرت کرده و شغل چوپانی را انتخاب کرده‌اند. وقتی نوبت به پدربزرگ «میگل» می‌رسد، او که ذهنی اقتصادی دارد، تصمیم می‌گیرد هربار به‌جای پول، از گله‌داران، بره‌ بگیرد. این‌گونه می‌شود که کم‌کم گله‌ی خودش را می‌سازد و تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین گله‌داران نیومکزیکو می‌شود. گله‌داری کار سختی است. زمستان‌ها برای گوسفندان باید علوفه تهیه کرد و نگران غذای آن‌ها بود. بهار نوبت به‌ دنیا آمدن برده‌هاست و پشم‌چینی، تابستان هم وقت بردن گوسفندان به مرتع است، و مرتع دقیقاً بالای کوه‌های سانگرد و کریستو است.

در حقیقت، «میگل» آرزو دارد همراه مردان خانواده‌ی چاوز، تابستان امسال گوسفندان را به مرتع بالای کوه‌ها ببرد. او دوست دارد زودتر بزرگ شود تا بتواند جزئی از کاری باشد که دارد انجام می‌شود، حتی اگر آن کار، کار خودش نباشد. او دوست دارد به پدرش نشان دهد که برای خودش مردی شده است و قابل اعتماد است. اما پدرش صدای او را نمی‌شنود و کارهای او را نمی‌بیند. برای همین «میگل» احساس می‌کند که محو شده است. حتی گاهی «میگل» بودن برایش مشکل می‌شود. چون به دلیل تناقضات فکری‌اش، دیگران متوجه حرف‌های او نمی‌شوند.

اما چه‌کاری از دست «میگل» برمی‌آمد، وقتی‌که والدینش رفتار بالغانه‌ی او را نمی‌دیدند و از او می‌خواستند که بچه باشد؟! چه‌کاری جز تلاش آشکار و دعای مخفیانه می‌توانست انجام دهد؟ «میگل»، هم تلاش می‌کرد و هم دعا. یک روز در پانزدهم ماه می که روز قدیس کشاورزان سن‌سیدرو است، دعا کرد که بتواند بالای کوه‌ها برود. و دعایش برآورده شد. اما هیچ‌وقت دلش نمی‌خواست رفتن او به بالای کوه‌های سانگرد و کریستو باعث نرفتن برادرش گابریل شود. شاید سن‌سیدرو دعای «میگل» و گابریل را با هم برآورده کرده بود!

کتاب «میگل» نثر روانی دارد. این کتاب بیش از نیم قرن پیش نوشته شده است؛ یعنی، زمانی‌که فرزندان جزئی از نیروی کار به ‌شمار می‌آمدند. با وجود این، متن کتاب در عین سادگی و به‌صورت غیرمستقیم، به والدین و نوجوانان کمک می‌کند تا با هم گفت‌و‌گو کنند، با خواسته‌های هم آشنا شوند و دید بهتری درباره‌ی شرایط به‌ دست آورند. همچنین، «میگل» در خلال داستان اطلاعات کاملی درباره‌ی زندگی گوسفندان، گله‌داران و سختی کارشان می‌دهد.

«و حالا میگل» عنوان مستندی در سال 1953 به کارگردانی کرامگولد است. کتاب «میگل» نیز، با عنوان اصلی «و حالا میگل» به نویسندگی جوزف کرامگولد در سال 1954، به دلیل ادبیات فوق‌العاده‌اش، برنده‌‌ی مدال نیوبری ادبیات کودکان آمریکا شد؛ همچنین، در سال 1956، فیلمی اقتباسی به همین نام، به کارگردانی جیمز بی.کلارک از کتاب «و حالا میگل» ساخته شده است.

مترجم کتاب، فریدون دولتشاهی (1391-1317) جزو اولین نسل مترجمان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بوده است.

مهم‌ترین کتاب دولتشاهی در دوران کار در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، کتاب «میگل» است که آن را در سال 1353 ترجمه کرده است. دولتشاهی درباره‌ی این کتاب گفته است: «اولین کتابی بود که ترجمه‌ کردم. من عاشق این کتابم و با داستانش زندگی کردم. ماجرا درباره‌ی پسربچه‌ای روستایی است که شبانی می‌کند. میگل شخصیتی دارد که هر آدمی آن را به خودش نزدیک می‌بیند. هر فردی آن دوره را گذرانده و می‌تواند خودش را در آن داستان پیدا کند. متن میگل را مدیون "م. آزاد" هستم که برای ویراستاری‌اش خیلی زحمت کشید. شاید باور نکنید که ما دو سال روی این کتاب کار کردیم. با هم خط به خطش را می‌خواندیم، ترجمه و ویراستاری می‌کردیم.»

عنوان لاتین
And now Miguel
گزیده‌هایی از کتاب

جارو کردن کار مهمی است. وقتی پشم گوسفندها را می‌چینند، روی زمین ریخته می‌شود. برای اینکه پشم‌ها را تمیز نگاه داریم، باید کف انبار همیشه جارو شده باشد. پدرم با دادن این کار به من، نشان داده بود که واقعه‌ای دارد اتفاق می‌افتد.

برگردان
فریدون دولتشاهی
خرید آلبوم
سال نشر
1392
نویسنده
Jospeh Kumgold, جوزف کرامگولد
نگارنده معرفی کتاب
Submitted by editor69 on