ماهی
داستان کتاب «سکوت دریا» در جنگ جهانی دوم رخ میدهد. ورنون، افسر روشنفکر آلمانی، در خانه یک فرانسوی که همراه با برادرزادهاش زندگی میکند ساکن میشود. افسر آلمانی موسیقیدان است و شیفته فرهنگ فرانسوی. او هر غروب نزد صاحبِ خانه میآید و از افکار و احساساتش، از فرهنگ و هنر و از آشتی دو فرهنگ میگوید. به اعتقاد ورنون جنگ میتواند فرهنگ آلمان و فرانسه را به هم نزدیک کند و موسیقی و ادبیات را به هم پیوند بزند. اما میزبانان تمام مدت خاموش میمانند و خشم خود را در پس این سکوت پنهان میکنند. در پایان افسر آلمانی هم متوجه میشود که همه آنچه گفته پرگویی بوده است و جنگ گزینه مناسبی برای اتحاد فرهنگها نیست.
دوشنبه, ۲۱ آبان
داستان کتاب «دوست بازیافته» در آلمانِ قبل از جنگ و پیش از شکلگیری فاشیسم میگذرد و زندگی دو نوجوان هممدرسهای را حکایت میکند. آنان فارغ از دنیای پیرامون، زندگی به ظاهر آرام و بیدغدغهای را میگذرانند. از این دو، یکی یهودی و دیگری متعلق به یک خاندان اشرافی است.
شنبه, ۳ شهریور
کتاب دیوار گذر مجموعهای است از پنج داستان کوتاه به نامهای: دیوار گذر، کارت، حکم، ضربالمثل و چکمههای هفت فرسخی. زمان این داستانها در فرانسهی تحت اشغال در زمان جنگ جهانی دوم میگذرد.
یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت
کتاب « گیرنده شناخته نشد » شرح نامهنگاری دو دوست آلمانی است به نامهای ماکس و مارتین. مارتین بعد از چندین سال زندگیِ در امریکا به آلمان برمیگردد و ماکس که یهودی است در امریکا میماند. داستان مربوط به پیش از آغاز جنگ جهانی دوم و در حین به قدرت رسیدن هیتلر است. در نامههای رد و بدل شده بین دو دوست، ماکس با تغییر روحیات دوستش مارتین و سرعت این تغییرات مواجه میشود. تغییراتی که با ظهور و رشد فاشیسم، فاصلهی عاطفی بین دو دوست را با سرعت غیرقابل تصوری بیشتر و بیشتر میکند تا آنجا که این دوستی دیرینه به دشمنی عمیق میانجامد...
یکشنبه, ۲۹ بهمن
کواپهها برمیخیزند
زلزلهای بزرگ سواحل کارائیب را میلرزاند. بیشتر باراندازها زیر آب میروند و موجی عظیم تمام شهر را پر میکند. هیچکس نمیداند زمینلرزه اثر دیگری هم از خود بهجا میگذارد؛ انرژی سحرآمیزی آزاد میشود و بچههایی باقدرتی خاص به دنیا میآیند، به آنها کواپه میگویند.
شنبه, ۹ بهمن
کتاب «طبیعت و آلودگی» به پرسشهای کودکان در حوزه مسایل محیط زیستی میپردازد. متن کتاب مجموعهای از چندین طرح مسئله به شکل داستان های کوتاه و پرسشی مربوط به آن و سپس شرح و بسط نویسندگان برای کمک به اندیشیدن درباره آن پرسشهاست.
شنبه, ۱۹ تیر
«چند هفته پس از جدا شدن مادر و پدرم، مادر با بن آشنا شد. شاید هیچ کس را نتوانید پیدا کنید که به اندازه ی بن روسو با پدرم فرق داشته باشد. سر و وضعش مثل یکی از آن آدم های عشق طبیعت است و پدرم از آن مردهای اهل کت و شلوار و کراوات است. همسر بن سال ها پیش فوت کرده و او با دو فرزند خود زندگی می کند. توماس پنج ساله و لیدیای چهارده ساله. حالا یکسال از آشنایی مادرم و بن می گذرد و آن ها می خواهند با هم ازدواج کنند.
چهارشنبه, ۲۵ فروردین
نگارنده: زینب آقایی
چارلی یازده سال دارد، او مثل بچه های دیگری که در این سن هستند حساس است و خودش هم می داند. برای نمونه هر وقت با مادر و پدرش فیلم غصه داری تماشا می کند، اولین فردی است که به هق هق می افتد و یا احساسات اش سر کوچکترین موضوعی به شدت جریحه دار می شود. زمانی که پدر و مادر چارلی با هم ازدواج کردندT عاشق هم بودند ولی خیلی وقت است که با هم خوشبخت نیستند. برای همین تصمیم گرفتند از هم طلاق بگیرند.
سه شنبه, ۲۴ فروردین
اسکار از همان روز اول با برادرش، رابرت، مشکل پیدا می کند، از او خوشش نمی آید، و هیچ جوره نمی تواند با او کنار بیاید. رابطه ی تیره و تار این دوبرادر به علت توجه بیش از حد پدر و مادرش به رابرت، ادامه پیدا می کند و به مرور حادتر می شود؛ آن قدر که اسکار کاسه ی صبرش لبریز می شود ونقشه ای می کشد تا از دست رابرت خلاص شود. عملیات دک کردن کپک داستان پیاده کردن نقشه ی اسکار برای حذف رابرت است.
چهارشنبه, ۱۲ اسفند
خانم و آقای براون نخستین بار پدینگتون را در ایستگاه قطار دیدند. با برچسبی به دور گردنش که روی آن نوشته شده بود: «لطفا از این خرس مراقبت کنید. متشکرم.»
نخستین شبی که پدینگتون در خانه ی خانم و آقای براون به حمام رفت، فاجعه ای بزرگ رخ داد؛ آب همه ی وان و حمام را برداشته بود و سیل در حال سرازیر شدن بود. به این ترتیب با حضور آقای پدینگتون خانواده براون، همیشه منتظر فاجعه ای هستند. برای جاناتان و جولیا، فرزندان خانواده براون، ماجراها و خرابکاری های این خرس سرگرم کننده است. خانم و آقای براون هم پذیرفته اند که زندگی با وجود یک خرس در خانه بسیار هیجان انگیزتر است.
سه شنبه, ۲۷ بهمن
کتاب «میک هارته اینجا بود» روایت فیبی از مرگ برادرش است. میکِ هشتساله در تصادف با دوچرخه جانش را از دست داده است. مادر، پدر و خواهرش هر یک به شکلی غمگین و سوگوار هستند. فیبی ضمن مرور خاطرات میک، رویارویی خود و والدینش با این حادثهی ناگوار را تعریف میکند.
چهارشنبه, ۳ اسفند
مجموعه داستان های فانتزی بچه های بدشانس در یک روز معمولی شروع می شود. روزی که ویولت، کلاوس و سانی بودلر فرزندان خانواده بودلر برای وقت گذرانی و تفریح به کنار دریاچه رفته اند. در آن هوای ابری و گرفته کنار دریاچه آن ها هرکدام به کاری سرگرم هستند که آقای پو خبر می آورد خانه شان آتش گرفته و پدر و مادرشان در آتش سوخته و ناپدید شده اند.
شنبه, ۵ شهریور