جناب اکرمی، بزرگترین شادی یک نویسنده کودک و نوجوان ایرانی چه میتواند باشد؟
وقتی با کودک یا نوجوانی روبهرو میشوی که با ذوق و شوق دارد در مورد کتابت حرف میزند و ناگفتههایش را از درون متن بیرون میکشد. کودکان و نوجوانان بهترین منتقد کتابهای ما هستند و من ترجیح میدهم جایزهام را از ذوق و شوق آنها در تحلیل کتابهایم بگیرم.
تلخترین رنجش نویسنده کودک و نوجوان ایرانی چه میتواند باشد؟
وقتی ناچار میشوی یا برای چاپ کتابت سانسوری را بپذیری که به آن اعتقادی نداری، یا به بایگانی شدن قصه یا رمانت تن بدهی. یادم میآید برای سانسور درونمایهی عاشقانهی رمان تاریخی «آناهید، ملکهی سایهها»، که به سفارش کانون پرورش فکری نوشته بودم و نزدیک به دو سال درگیر پژوهش تاریخی و بازنویسی چندبارهاش بودم، چه رنجی بردم و سرانجام ناچار شدم بدون تن دادن به بخشهای سانسور شده، آن را به ناشر دیگری بدهم و تاوانش را به کانون پرورش فکری بپردازم. این که درد و رنج کودکان و نوجوانان پیرامونت را در بخش بخش سرزمینت ببینی و ناچار بشوی شکل پاستوریزهاش را به کتابت راه بدهی. دلم میخواهد بگویم که کتاب «گاوهای آرزو» در طرح رنجهای کودکان کورهپزخانه چه نقشی در باز شدن چشمهایم داشت.
شما یکی از باسابقهترین و پرکارترین نویسندگان کودک و نوجوان ایران هستید. بیش از سه دهه فعالیت و کارنامهای پربار در عرصههای گوناگون، روند رشد ادبیات کودکان را هم بررسی کردهاید. عمدهترین مانع یا بازدارنده برای رشد ادبیات کودکان از نگاه شما چیست؟ از نگاه شما آیا بستر رشد ادبیات کودکان ایران هموار و فراهم بوده است یا اینکه همین اندازه هم با کوشش نویسندگان و پدیدآورندگان و نهادهای ادبیات کودکان به دست آمده است؟ نقش هر گروه را تا چه میزان میدانید؟
ما در سرزمینی زندگی میکنیم که از بستری غنی و آماده در خلق هنر و ادبیات برخوردار است و پیشینیان ما میراثی شگرف برای ما بهجا گذاشتهاند.
بستر اصلی رشد ادبیات کودک و نوجوان امروز ما هم ادامهی میراثی است که نگهداری و پیآیند آن، بیش از همه، به همت نویسندههایش وابسته بوده تا نهادهای یاریگر و سفارشدهندههای دولتی و نزدیک به ساختارهای دولت. این پدیده که هنوز هم کار نویسندگی در سرزمین ما عمدتاً یک حرفه نیست و بخش اصلی درآمد یک نویسنده را تشکیل نمیدهد و یک انتخاب حاشیهایست، نشانگر آن است که نویسندهها و خوانندههایمان همهی تلاش خودشان را برای صیانت از حرفهی نویسندگی و گسترش کتابخوانی بهکار برده و حرمت آن را نگهداشتهاند. هرچند نمیتوانیم نقش سفارشها و یاریگری نهادهای دولتی و نزدیک به دولت را در گسترش حرفهی نویسندگی نادیده بگیریم و به آن بها ندهیم، با این همه، فراموش نکنیم که متاسفانه در سرزمین ما اعمال محدودیتها و سلیقههای سفارشی نیز سایهی سنگینش را بر درونمایههای نوشتاری نویسندگان ما حفظ کرده و به آن خط و ربطی دلخواه خودش بخشیده. سازوکاری که سبب شده نویسندههای ما در پیلهای بهسر ببرند که آرزوی پروانه شدنش فراهم نیست. با همهی اینها نباید نقش برخی از نهادهای مردمی، همچون شورای کتاب کودک را در پویایی ادبیات ماندگار کودک و نوجوان از یاد برد.
شما تجربه های ادبی خودتان را از کانون پرورش فکری شروع کردید، هنگامی که نوجوان بودید. در شهر کوچک آن زمان، یعنی سمنان. برخی از نویسندگان هم چنین تجربه هایی داشته اند. به طور کلی کانون در زندگی شما چه نقشی داشته است؟ چه آرزوهایی درباره این نهاد بزرگ داری که دوست داری برآورده شود؟
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سمنان سرزمین رویش رویاها و آرزوهای کودکی من بوده. وجود کتاب و کتابدارهای مهربان و دلسوز ناداشته های مرا جبران می کرد، و کلاس های شطرنج و نمایش و نقاشی و قصه نویسی مرا با اندیشه ها و رویکردهای مربیانی چون: بهروز غریب پور، یداله درخشانی، و خانم کلانتری، که کتابدار تاثیرگذاری بود، آشنا کرد. در دوره دانشجویی مربی نقاشی کانون پرورش شدم. پس از انقلاب همراه با بیش از ۵۵۰ مربی، کتابدار و کارشناس هنری از کانون کنارگذاشته شدم و شدم معلم هنر. طولی نکشید که به طور پاره وقت به عنوان مدرس سرگرمی های سازنده و بعدها به عنوان مدرس و آموزش نقاشی کودک و قصه نویسی به مربیان و همچنین نویسنده برگشتم به کانون.
بسیاری از شخصیت های برجسته و وفادار به کودک و نوجوان امروز از میان همین کانون و آرمان هایش بیرون آمده اند. کانون با همه ی کاستی های جدی امروزش، به ویژه در بخش مدیریت های پی در پی و انتصابی، هنوز هم به تلاش و دلسوزی مربی های فرهنگی، ادبی و هنری و کارکنان وفادارش وابسته است. کانون پرورش به راستی یک خانه ی گرم و یک جان پناه است. پناهگاه بچه هایی که رویاهای گمشده شان را در آنجا جست و جو می کنند.
کانون پرورش توسط فیروز شیروانلو و با پشتیبانی مسئولین وقت در سال ۱۳۴۵ رسما شروع به کار کرد و مرغک کانون با طراحی محمد پولادی پروازش را به آن سوی مرزها آغاز کرد. کانون با رویکرد ی سه گانه پایه گذاری شد: برپایی کتابخانه های کودک و نوجوان، چاپ کتاب، و به کارگیری کتابداران و مربیان هنری. رویکردی برجسته و ماندگار در گسترش کتاب و کتابخوانی، که تاثیرگذاری هایش هرگز از یادها نخواهد رفت.
این که کانون پرورش بتواند روزی با مدیریتی شایسته از میان کانونی های دردآشنا برخوردار شود، تفاوت های جنسیتی کنار برود، کارکنان کانون از حقوق مادی و معنوی ارزشمندی برخوردار شوند، هنر موسیقی، نمایش و فیلم سازی جایگاه پیشین خود را بازیابند، و کتاب های کانون به دورترین مدرسه ها و روستاها راه پیدا کند، آرزوی همیشگی من است.
اهل فن می دانند که ترجمه در حوزه ادبیات کودک و نوجوان ایران می تواند به توسعه ادبیات کودکان کمک کند. اما آیا این کار باید ضابطه ای هم داشته باشد؟ یا مانند امروز بی در و پیکر باشد؟
ترجمه، پلیست میان ادبیات ما و جهان. پلی که کودک و نوجوان ما را به جهان بیرون از مرزها پیوند میدهد و کودکان و نویسندگان دور از ما را با فرهنگ و داشتههای سرزمین ما آشنا میکند. اینکه این پل، پلی دوسویه است و تعادلی منطقی میان دادهها و دریافتهها وجود دارد یا نه، درخورِ گفتوگویی چالشبرانگیز است.
شیفتگی فراوان کودکان ما به ادبیات ترجمه، نهتنها برخاسته از نیازهایشان، بلکه به سبب فرهنگ مسلطی است که رویکردهای اجتماعی و فرهنگی ما بر آن سایه انداخته. بهای فراوان دادن به ترجمه توسط ناشران، ساده بودن فرایند ترجمه به نگارش، از نگاه نویسندگان مترجم، کمتوجهی گاهبهگاه منتقدان و داوران جشنوارهای به اهمیت جایگاه نگارش نسبت به ترجمه و بیش از همه، نبود شرایط مناسب مادی برای نویسنده، سبب شده تا ترجمه نقش والاتری در برابر نگارش بهدست آورد. امروزه پدید آمدن ادبیات هیجانی و ترجمهای از سوی ناشرانی که بهویژه از پیشینهی چاپ کتابهای کمکدرسی و اندوختن سرمایهای کلان در صنعت چاپ برخوردار بودهاند، نقش گستردهای در چاپ کتابهای ترجمه شده و اغلب غیرماندگار و تکراری، داشته است.
از سوی دیگر بیتوجهی به کپیرایت از سوی برخی ناشران، چه به دلیل صرفهجویی و چه به دلایل دیگر، به همراه بیضابطه بودن جایگاه نهادهایی چون وزارت ارشاد و وزارت آموزشوپرورش در سازوکار حق امتیاز چاپ کتاب یا معرفی آن به دانشآموزان، رویکرد دیگری در افزایش انتخاب کتاب ترجمه شده توسط کودکان و نوجوانان ما بوده است.
نیازی به گفتن نیست که پسراندن همهی این رویکردهای بازدارنده، به عزمی ملی و پایدار در گزینش سازوکاری راهبردی و پایهریزی شده، به ویژه ارزش بخشیدن به نهادهای مردمی و خِرَد گروهی در گسترش نقش آنها در این چالش دارد.
راههای پیوند ادبیات کودکان ایران با ادبیات کودکان جهان را چگونه میدانید؟ رفتوآمد پدیدآورندگان؟ ترجمهی آثار دوسویه؟ برگزاری سیمنارها و همایشهای بینالمللی و منطقهای؟ کمبود آنها میتواند چه تاثیراتی روی رشد ادبیات کودکان بگذارد؟
هرچند کموبیش امکان سفر کتاب نویسنده به دورترین شهرها و مرزها وجود دارد، اما امکان آن برای نویسندگانش بهراستی کمیاب است. طرح حمایتهای مالی (گرنت) وزارت ارشاد بیش از آن که یاریگر تجربههای بیرونی نویسنده در پیوند نزدیک با ادبیات و همتایان ادبیاش در آن سوی مرزها باشد، دربرگیرندهی کتاب و ناشران است که اغلب از رعایت حقوق مادی و معنوی نویسنده تن زدهاند. و آیا طرح کمک مالی و اختصاص یارانه به تنهایی برای راهیابی ادبیات ما به عرصهی جهانی کافیست یا آنکه باید با ایجاد بسترهای علاقهمندسازی ناشران خارجی به ادبیات کودک و فرهنگ ایرانی و با راهکارهای فرهنگی چندسویه همراه باشد؟
اینکه نویسنده از شرایطی همانند همتایانش در آن سوی مرزها برخوردار باشد، انگیزهای پربار و ناگفتنی است که با چنین رویکردهایی دستیابی به آن نشدنی به نظر میرسد.
چرا راه دور برویم؟ همین مرزهای درون سرزمین خودمان! ما چند قصه و رمان دربارهی اقوام ایرانی و ایلیاتیهای ایران داریم؟ دربارهی مردم دوستداشتنی کرد، لر، ترک، عرب، ترکمن، بلوچ و اهل شمال و جنوب و شرق و غرب؟ چیزی از جنس «آبشوران» یا «آتش بدون دود»؟
من برای ادبیات بومی خودمان ارزش زیادی قائلم و بر این باورم که باید شرایطی فراهم شود تا نویسنده به سراغ ایل قشقایی و لک برود و دربارهشان بنویسد. کجای جهان از این همه گوناگونی در روش زندگی برخوردار است؟ با این همه مواد خام برای نوشتن؟ در حال حاضر دستیابی به چنین شرایطی جز با همت نویسنده، آن هم نه با نگاه سفارشی، امکانپذیر نیست. اگر تلاش شخصی نویسندگانی چون: هوشنگ مرادی کرمانی، جمشید خانیان، فرهاد حسنزاده، محمدرضا بایرامی و عبدالرحمان دیهجی نبود و در مورد سرزمینشان نمینوشتند، ما چه فرآوردههایی از ادبیات قومی خودمان داشتیم؟ نباید به کمبودهایمان در بخشهای فراموش شده، مثل ایل قشقایی، فکری بکنیم؟
سه رمان من، به چابهار و نوجوانان بلوچ اختصاص دارد که محصول تبعید خودخواسته و چهارسالهی من به چابهار بوده. کدام نهاد بومی و دولتی بلوچستان در این کار یاریگر من بوده و یا اصلاً آن را دیده یا خواندهاند؟ هیچکدام، بهجز مربیان کانون پرورش فکری آنجا. چرا به گویشهای اقوام ایرانی و ترجمهی کتابهای فارسی نوشته شده برای آنان توجه دولتی وجود ندارد و حمایت مالی در نظر گرفته نمیشود؟
سفر نویسنده همراه با کتابش تنها برای سیر و سفر نیست، برای آشنایی با ادبیات بومی و جهانی، آشنایی با کردوکار دیگر نویسندگان و جایگاه حقوقی آنها در ابعاد ملی و جهانیست. رویکردی که کانون پرورش فکری بهدرستی زیرعنوان «دو پنجره» برای برخی از نویسندگانش در درون کشور فراهم کرده است.
پشتیبانی از همایشهای ادبیات کودک بهویژه در زمینهی ادبیات بومی و چالشهای آن، پدید آوردن زمینههای آشنایی نویسندگان با همتایان جهانیشان نه به شکل نمونهگیری و انگشتشمار، و حمایت همهسویه از نهادهای مردمی ادبیات کودک و نوجوان، راهکارهای نه چندان دشواریست که به این نیازها پاسخ میدهد. رویکردهایی که نبود آنها وابستگی کودکان و نوجوانان ما را به ادبیات ترجمه، بهویژه از نوع هیجانی آن، دوچندان خواهد کرد.
تشویق شدن و دیده شدن چقدر در کار نویسندگی کسی مانند شما نقش دارد؟
پاسخ نادرستیست اگر بگویم دریافت جایزه در روحیهی من و یا نویسندگان دیگر بیتاثیر خواهد بود. هر نویسندهای به دیده شدن نیازمند است، بهویژه نویسندگان تازهکار و نواندیش. با این همه، پیوسته به خودم نهیب میزنم که: «بنویس و به نوشتهها و خوانندههایت دل ببند، چرا که بچهها به کتابهایت نیاز دارند، نه به جایزههایت!» به قول ویلیام وردز ورث: «...، اما غمی نیست، باید قوی بود و به آنچه که به جای میماند امید بست!»
نخستین تشویقم را از شورای کتاب کودک گرفتم برای دستنوشتهی رمان «چهل تکه»، که بعدها شد نخستین کتاب رمان من. این را بگذاریم کنارِ دو جلد کتاب پژوهشی «کودک و تصویر» من، که حاصل پنج شش سال تلاش و سرمایهگذاری من بود و مورد تحسین داوران کتاب سال، به دلایلی کنار گذاشته شد و ارشاد حتی از دادن یک تقدیرنامهی خشک و خالی هم دریغ کرد.
از آن پس یاد گرفتم که چشمهایم را به روی جایزهها، بهویژه از سوی نهادهای خودبین دولتی، ببندم و کارم را ادامه بدهم، چرا که این سرنوشتی نیست که فقط به سراغ من آمده باشد و اگر نام دیگری روی جلد کتابمان بود یا شخص دیگری در گردونهی داوری، چه بسا اتفاق دیگری میافتاد. هرچند نیمی از جلد سوم این مجموعه را که آماده کرده بودم، کنار گذاشتم و دست به کار نوشتن رمان شدم.
تشویق نشدن هنرمندان و نویسندگان ما در حالی ست که تیتر اصلی روزنامهها به گویههای سیاستمداران ما اختصاص داده شده، نه انتخاب محمدعلی بنیاسدی و فرهاد حسنزاده به عنوان دو تن از پنج برگزیدهی جایزهی جهانی اندرسن در تصویرگری و ادبیات کودک ایران. در این مثال ساده هم اتفاقاً چه رویداد شگرفی نهفته که محمدعلی بنیاسدی در پی این موفقیت جهانی نه به جایی فرستاده شد، نه اندک تشویقی که شایستهاش باشد و نه دسته گلی به استقبالش.
و چه بگویم از داورانی که در برخی جشنوارهها هیچ کتابی را شایستهی جایزه نمیبینند و اگر فکرمان جای بدی نرود، تنها بگوییم صرفهجویی ارشاد و نهادهای دیگر جشنوارهای را در دستور کارشان قرار دادهاند.
برگزیده شدن دوستان نویسنده بهراستی شادمانم میکند، بهویژه وقتی میشنوم نمایندگان انجمن نویسندگان کودک و نوجوان با دسته گل به استقبال فرهاد حسنزاده به فرودگاه میروند. چرا که نه؟ مگر یک نویسندهی نواندیش چه کم از یک ورزشکار افتخارآفرین یا سیاستمدار برجامآور دارد؟
به داوریهایی که نهادهای برگزارکنندهی جایزه درباره کارهایتان انجام دادهاند چقدر باور دارید؟ آیا آنها را کارشناسی میدانید؟ یعنی داوران بهراستی آنچنان کارشناس هستند که کارها را بهدرستی ببینند یا عوامل دیگر در آن دخیل بوده است؟
درباره نقش داوریها در انتخاب آثار برگزیده باید بگویم بحث اعتمادسازی و باور نویسنده به معیارهای ارزشیابی انتخاب گروه داوران و آثار برگزیده از سوی نهاد انتخابکنندهی اثر بسیار اهمیت دارد. در مورد جشنوارههایی که از سوی نهادهای دولتی یا همسو با دولت انجام میشود، باید بگویم سلیقهای که در انتخاب داوران و روند داوریها وجود دارد، برای من چندان قابل اعتماد نیست، چرا که نزدیکی به دیدگاههای دولتی و پذیرفتن محدودهی سلیقهی آنها، مفهوم عدالت را در انتخاب آثار و آزادی عمل نویسنده را در روند نگارش زیر سوال میبرد.
هرچند دیده شده در مواردی داوران اینگونه جشنوارهها از نگاه کارشناسانهای برخوردار بودهاندکه مورد پذیرش مسئولان دولتیاش نبوده و ما بارها شاهد انتخاب کتابی از سوی گروه داوران بودهایم که ناظران دولتیاش آن را کنار گذاشتهاند. رویکرد شگفتی که بارها در جشنوارههای کتاب سال ارشاد، از جمله در مورد کتاب خودم و یکی از دوستان شاعرم، اتفاق افتاده است.
این روند در مورد نهادهایی مانند لاکپشت پرنده یا شورای کتاب کودک متفاوت است، هر چند داوریها در هر شکل آن به ناگزیر خالی از ضعف نیست. در روند داوری نهادهایی از این دست، تاثیرگذاری سلیقههای شخصی کمتر به چشم میخورد، هرچند بر این باورم که در این نهادها نیز همچنان وزنهی ارزشگذاری به جایگاه ترجمه بیش از نگارش است. به نظر من اگر یک اثر نگارشی از ۱۰ امتیاز ۸ را گرفته باشد، نیازمند توجه بیشتری نسبت به اثر ترجمهای با امتیاز ۱۰ است. البته این در صورتی است که رویکرد ارزشگذاری به نگارش و تشویق نویسندگان ایرانی را همواره به عنوان یک اصل در نظر گرفته باشیم. برای گریز از این چالش بهترین رویکرد شاید جداسازی روند بررسی و جایزه دادن به آثار نگارشی و ترجمهای از یکدیگر باشد.
چهقدر باور دارید که نویسندگان ایرانی در حوزه کودک و نوجوان باید کارهای یکدیگر را بخوانند؟ بسیار متعدد برخوردهام به نویسندگانی که بههیچوجه کار همکاران خود را نمیخوانند. آیا این پدیده به ادبیات کودکان ایران آسیب نمیرساند؟
خوب نوشتن بستگی فراوانی به خوب خواندن دارد. خواندن و خواندن و نوشتن. هر خوانش تازه، گامی تازه در بهتر نوشتن است، بهویژه خواندن آثار دیگر نویسندگان کتاب کودک و نوجوان. اینکه دریابیم همتایان ما جهان پیرامونشان را چگونه دیدهاند، از چه تکنیکهای تازهای بهره بردهاند، چگونه از پس چالشها و بحرانهای روایتی برآمدهاند، چه زاویه دیدهای تازهای را انتخاب کردهاند و به چه نیازهای فردی و اجتماعی کودک و نوجوان پاسخ دادهاند.
در رویکردی اینچنین، همتایان ما بیش از آن که رقیب ما باشند، آموزگاران تازه نفسی هستند که روش ادامهی راه را به ما نشان میدهند، چرا که تاثیرگذاری ادبیات نیز همچون دیگر رویکردهای هنری، یک فرایند گروهی است. بیتوجهی به آثار دیگران، به معنای بیرقیب دیدن خودمان در رویکردهای پیش برنده است.
در همه این سه دههای که در کار نوشتن و پژوهش در حوزه ادبیات کودکان بودهاید، مانند بیشتر نویسندگان و پدیدآورندگان، نقشی خودآموز داشتهاید. اکنون فکر میکنید که نویسندگان و پدیدآورندگان چگونه میتوانند بهتر از زمان ما، دانش خود را در این حوزه گسترش دهند و از راهکارهای بهتری برای ترویج آثار خود استفاده کنند؟
همچنان که روند چاپ کتاب از فرایند پخش و پیدا کردن مخاطب آن جداست، به نظر میرسد حرفهی نوشتن هم با حرفهی بازاریابی نوشتههایمان متفاوت است، چرا که دیده شدن اثر یک نویسنده در اصل به کردوکار ناشران، منتقدان، کارشناسان ادبیات کودک و رسانههای اجتماعی در پیوند است. با این همه، در جامعهای که همهی این سازوکارها با ناکارآمدیها و کاستیهای فراوان روبهروست و تبلیغات رسانهای و هایوهوی جهتدار بهسادگی میتواند اثری را از راه رانتهای دولتی در ویترین برگزیدهها قرار دهد و در سایهنشینی آثار شایسته، اثربخش باشد، بار معرفی اثر نویسنده نیز بر دوش او خواهد بود و چشم امیدش به خودش و تلاشهای گاه کمدامنهی نهادهای مردمی. تلاشهایی که باید از میان آن همه تبلیغات گستردهی دولتی راهی به جلو برای نویسنده باز کند.
درباره جمال الدین اکرمی بیشتر بخوانید.
افزودن دیدگاه جدید