خلاصه داستان:
مادر، دور دخترش دایرهای میکشد و به او میگوید که اگر از دایره بیرون بیاید، دعوایش میکند. مادر که میرود، دختر، داخل دایرهاش زرافهای را نقاشی میکند. گردن زرافه از دایره بیرون میزند. دختر، دایره را بالا میبرد تا زرافه در آن جا شود اما پای خودش از دایره بیرون میزند. زرافه و دختر، در دایره جا نمیشوند و دایره پاره میشود. دختر نمیتواند دایرهای شبیه به دایره مادرش بکشد و با زرافه برای پیداکردن یک دایره دیگر، با دایره پارهشده مادرش که شبیه طناب شده بود، از پنجره بیرون میرود.
از اینجا سفر دختر و زرافه در شهر آغاز میشود و آنها با کودکانی روبهرو میشوند که هرکدام بهطریقی آسیب دیدهاند. پسری که مانند مار شده و بین جدایی و دعوای پدر و مادرش، بدنش کش آمده؛ پسر نصفهای که مادرش به او گفته یک نصفه پسر خوب بهتر از یک پسر درسته و کاملِ بد است؛ دختری که مردی بهجای آبنبات، بدنش را از او گرفته و فقط سرش باقی مانده. دختری که سرِ آدم و بدن سگ دارد و دخترها و پسرهایی که بدن آدم و سرِ گربه دارند. شب میشود و دختر و زرافه نمیتوانند دایرهای پیدا کنند. دختر از ترس اینکه مادر توی خانه راهش ندهد، زیر پاهای زرافهاش، جمع میشود و با بدن خودش، دایرهای توخالی میسازد و همانجا میخوابد.
نویسنده: سید نوید سید علی اکبر (۱۳۹۳)
تصویرگر: سمیه ورزدار
ناشر: آفرینگان
دایره، نقش مهمی در تمدنهای بشری از بینالنهرین تا ایران و هند و تمدنهای بودایی داشته است؛ حتی هماکنون در آیینهای جادوگری و یا احضار ارواح، دایره و نقش محافظتی آن مهم است. انسانهایی که دور هم مینشینند و برای برگزاری مراسم، دست یکدیگر را میگیرند و تأکید بر این است که هر اتفاقی که در جریان مراسم افتاد، هیچکدام نباید دست یکدیگر را رها کنند تا نیروهای اهریمنی وارد دایره نشوند. تقابل میان اهورا و اهریمن یا نیروهای پاک و پلید در تفکر بشری، نمادهای گوناگونی را ساخته که یکی از آنها، دایره است که برگرفته از طبیعت و نیروهای برتر آن است.
حضور دایره در ابتدا در ادیان خدا ـ خورشید، از بینالنهرین شروع شد و به ایران رفت. دایره، نماد خدای خورشید بود؛ ولی بعدها بهعنوان نماد دینی و عقیدتی به مصر و چین و هند رفت. در غالب تمدنها، ابدیت بهشکل دایره و چرخ و ماری که دم آن را گاز گرفته، تصویر میشود. شکل مدور نمودار، یکی از مهمترین جهات زندگی، یعنی وحدت و کلیت و شکفتگی و کمال است. انسان، غالباً در درون دایرهای که نشانگر تناسبات پیکر است، تصویر شده است. در بسیاری سنن، این شکل بسته، که انسان را در برگرفته و محافظت میکند، کارایی جادویی دارد.
در ایران، میترا و اهورامزدا، خدایان خورشید، با دایرهای دورِ سر نمایش داده میشوند؛ و اصطلاحی بهنام «فَر» ظاهر میشود که در هنر ایران بهصورت نمادهایی دایرهایشکل تجلی میکند. فر، نیرویی است که از جانب خدا به افرادی برگزیده عطا میشود و آنان را در هر موضع و مقامی به برتری و سروری میرساند. حلقه و چرخ که در هنر ساسانی ظاهر میشود، از تجلیات فَر است؛ برگرفته از صورت ظاهر خورشید و گردش آسمان و چرخ و زمان که متأثر از تلقی دورانی از زمان و گردش آن در آیین زرتشی است (موسوینیا، ۱۳۸۸: ۱۰۸ ـ ۱۱۰).
دایره در این کتاب هم نقشی محافظتی را برای دختر بازی میکند؛ مادر، آن را در غیاب خود برای محافظت بهدور دخترش میکشد و تأکید میکند از آن بیرون نیاید. در استعارههای کتاب، حتی از چرخ و مار هم که با دایره مرتبط هستند، استفاده شده است. کودک با آن بازی که انجام میدهد (کشیدن نقاشی) در برابر بازی مادر (کشیدن دایره) از این دایره محافظتی خارج میشود. حضور زرافه بهعنوان یک «دیگری» که با نقاشی کودک با او همراه میشود، دلیل اصلی شکستن دایره است. از اینجا به بعد، سفری استعاری برای کودک و زرافه آغاز میشود که در متن بهشیوه «تکگویی درونی غیرمستقیم» بازگو شده است.
راوی در تکگویی غیرمستقیم، داستان را از زاویه دید سومشخص میگوید. برخلاف تکگویی درونی مستقیم که جملهها با نقلقول مستقیم و از سوی اولشخص بیان میشوند، در این نوع تکگویی، جملهها با نقلقول غیرمستقیم و از ذهن سومشخص بیان میگردند. این سومشخص راوی، کسی جز منِ راوی نیست که بهجای آنکه در قالب «من» داستان را تعریف کند، از زاویه دید «او» داستان را میگوید. «درواقع، راوی ذهنش را از منِ دیگر خود ارائه میدهد؛ یعنی تکگویی درونی خود را در قالب «او» بیان میکند» (قلاوندی، ۱۳۸۸: ۱۵).
«در تکگویی درونی غیرمستقیم، ازآنجاکه داستان از زاویه او ـ راوی ـ مطرح میشود و راوی، وجودش را در قالب دیگری بیان میکند، [...] گاهی تشخیص صدای راوی از صدای شخصیت، دشوار است. «روی پاسکال» چنین حالتی از تکگویی را «دوصدایی» یا «صدای دوگانه» مینامد؛ زیرا این نوع از گزارش ذهنی، میتواند آمیزهای از صدای راوی و شخصیت باشد.» (فلکی، ۱۳۹۵: ۵۴ ـ ۵۵).
استفاده از این شیوه روایت، یکی از دلایلی است که بین صدا و زاویه دید در متن کتاب دایره، فاصله انداخته و صدا را برای کودک و زاویه دید را برای بزرگسال کرده است؛ البته این زاویه دید میتواند همزمان هم برای بزرگسال و هم کودک، دریچهای برای نگریستن به کتاب ایجاد کند که در کتاب دایره، این اتفاق نیفتاده است.. یک دلیل دیگر فاصله میان صدا و زاویه دید در این کتاب، حجم آسیبهایی است که در متن با شیوه بیان استعاری گنجانده شده که هدف از آن، هشدار به بزرگسال است. پیش از تحلیل این آسیبها در متن و تصاویر، درباره بازنمایی استعاره در واژهها و تصاویر، مثالهایی آورده میشود. آیا میشود استعاره کلامی را عیناً به تصویر کشید؟
«شاه شمشاد قدان خسرو شیریندهنان/ که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان»؛ تصویر ذهنی خواننده از زیبایی معشوق، زمانیکه با این بیت از حافظ روبهرو میشود، با کلمات یکسان نیست. مگر خواننده غیرفارسیزبانی که تازه با زبان فارسی آشنا شده باشد و با استعاره در شعر هم آشنایی نداشته باشد؛ اما خواننده آشنا با شعر، معشوقی را تصور نمیکند که قدی هماندازه شمشاد دارد و با مژگانش قلب صفشکنان لشکری را میشکافد. چون استعاره در دو رسانه متفاوت واژهها و تصاویر، بازنماییهای متفاوتی دارد. کلمات، خودشان تصاویر میآفرینند اما خواننده میداند برداشت شاعر، قامت موزون و چهره زیبای معشوق است.
و یا در بیتی دیگر: «تا دل هرزهگرد من رفت به چین زلف او/ زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند»؛ اگر بخواهیم درست همانند واژهها تصویری ترسیم کنیم، بیشک تصاویر ما گرایش به طنز خواهد داشت. غیر از تفاوت میان دو رسانه، دلیل مهمتر این است که استعاره در زمینه فهمیده میشود و این زمینه، همان اندیشه، فرهنگ و آدابورسوم و سنتها و از همه مهمتر، زمینه زبانی متن است. همانچیزی که استعاره مفهومی از آن میگوید. ما با استعاره میاندیشیم؛ مثلاً در بیت دوم، اندیشیدن درباره عشق با استعاره ممکن است. «ما راهی طولانی آمدیم» و یا «بر سر دوراهی هستیم» و یا بیت دوم، برابرهایی هستند که بر اساس نگاشت استعاره «عشق سفر است» شکل گرفتهاند.
در مثالی دیگر که استعاره مفهومی است و ارزشمندی وقت را با آن میفهمیم: «وقت مانند طلاست»؛ هیچ خوانندهای ساعتی را تصور نمیکند که از ثانیهشمار آن، سکه میریزد. مگر اینکه بخواهد تصویری فانتزی از این جمله بسازد. درباره کتاب دایره هم چنین است. تصویرگری هر آنچه در واژهها گفتهشده، بی کموکاست و بدون درک زمینه استعاری آن، درست نیست و حتی تصاویر کتاب را هولناک کرده است. همانقدر که استعاره میتواند زیباییها را چندینبرابر نشان دهد و زمینه درک بهتر ما را از پدیدهها را فراهم آورد، بههمان میزان هم میتواند زشتی را چند برابر کند.
تصاویر در نیمه اول کتاب، خلاقانه هستند؛ قاب دایرهای بهدور دختر با جزئیات درونش، نیمه تنه مادر بدون قاب و حتی تصویر خروج دختر و زرافه از خانه با آن تابلوی سهگوش پایین تصویر. تمام تلاش تصویرگر، خلق تصاویر خلاق برای متن بوده است؛ اما زمانیکه به استعارههای متن و تصویری میرسیم که متن از آسیبهای خانوادگی و اجتماعی نشان میدهد، گویی تلاش تصویرگر به بنبست میرسد.
هرچند که در چند قاب بعد، تصویرگر تلاش کرده تا مفهوم دایره را در تصاویر نشان دهد؛ نیمی از صورت مادر و پدر و قاب نیمدایرهای اطراف صورتشان و طرح نیم دایرهای بدن پسر ماری (تصویر 1) و پسر نصفه!
تصویر ۱. دایره: ۱۱
اما از نیمه دوم کتاب، نوعی کلافگی و خستگی در تصاویر دیده میشود. تصاویر از این نیمه به بعد، دقیقاً شبیه به متن هستند و حتی جزئیاتی هم، مانند تصویر خروج زرافه و دختر از خانه، به تصاویر اضافه نشده است. در این تصاویر، سرِ دختری را میبینیم که بدنش را مردی از او گرفته (تصویر ۲) و یا دختری که بدن سگ دارد (تصویر ۳) و بچههایی که بدن گربه دارند.
تصویر ۲. دایره: ۱۹
تصویر ۳. دایره: ۲۱
چرا در کتاب دایره از استعاره استفاده شده؟ پاسخ به این سؤال، برداشتهای ما از کتاب و درک تصویرگری متن را شکل میدهد. بهتر است متن را یکبار بدون تصاویر آن بخوانیم. نودلمن (۱۳۷۹)، فاصلهای که میان بیان قصه از طریق کلمات با بیان آن با تصاویر وجود دارد را باعث جذابیت کتاب میداند. او این فاصله را اجتنابناپذیر میداند و لذت و جذابیت قصه را در این میداند که با تصور ما متفاوت است. نودلمن، کتاب سفر بهسرزمین وحشیها[1] را مثال میزند. او میگوید زمانیکه متن را بدون تصاویر برای کودکان و حتی بزرگسالان میخوانیم، آنها فکر میکنند که در کتاب با موجوداتی وحشتناک و بسیار خشن روبهرو هستیم ولی زمانی که تصاویر را میبیند، تصوراتشان درباره وحشیها تغییر میکند.
آنها را موجوداتی میبینند که دوستداشتنی هم هستند. تصویرگری این کتاب، اطلاعاتی را به خواننده و بینندهاش میدهد که تأثیرگذاری و معنای داستان را در کل کتاب عوض میکند و یا در نمونهای از یک کتاب ایرانی، بابای من با سس خوشمزه است،[2] که درباره ترس کودک از تاریکی است. غول در این کتاب استعارهای از تاریکی است؛ اما غول تاریکی، نهتنها سیاه و یا با بدنی پُر تیغ و خشن نیست، بلکه با بدنی سفید و گوشهایی سبز و آبی و پاهایی رنگی و حتی لبخند تصویر شده است؛ اما در کتاب دایره، چنین نیست. سرِ دختری بدون بدنش و یا دختری با بدن سگ و یا پسری که نصفه است و پسری که بدنش کش آمده، تصاویری است که متن را عیناً بازنمایی کرده است.
برعکس دو کتاب گفتهشده، وقتی بهتصاویر نگاه میکنیم، میزان ترس و زشتی متن، چندینبرابر میشود. برداشت متن از آسیبهای وارد آمده بر کودکان در این کتاب با بیان استعاری، شاید تلاشی برای کمرنگترکردن دردها و یا ساختن تصویری فانتزی از این آسیبهاست؛ هرچند که زشتی و خشونت، حتی در متن چندینبرابر شده است؛ اما سؤال اینجاست که تصویرگر در برابر چنین متنهایی، چه انتخابهایی دارد؟ انتخاب بخشی از متن برای تصویرگری در چنین متنهایی بسیار مهم است. کودکی که بدنش را مردی در ازای یک آبنبات برده و او را فریب داده، باید چطور تصویر شود؟ سرِ دختر بدون بدنش؟ معنای این استعاره چیست؟ و یا تصویر کودکانی که در خیابان زندگی میکنند؟ بهتعداد تصویرگران، برداشتهای متفاوتی در تصویرگری متن وجود دارد.
این پژوهش، ناشر را نقد نمیکند؛ اما پشتوانه نگاهی نقادانه و درک درست از استعاره را لازم میداند؛ ازآنجاییکه در اینگونه کتابها، میزان استفاده از استعارهها و نوع آنها در سطح متفاوتی است، میتوانند برای برخورد با تصویرگری چنین کتابهایی، الگوها و یا چراغهای پیش روی ما باشند.
[1]سنداک، موریس. (۱۳۸۳). سفر به سرزمین وحشیها. تهران: علمی و فرهنگی.
[2] سید علیاکبر، سید نوید. (۱۳۸۶). بابای من با سس خوشمزه است. تهران: شباویز.
افزودن دیدگاه جدید