اینجا که ما هستیم!
اینجا که ما هستیم چه شکلی است؟ موقعیت خودمان را چهگونه حس و درک میکنیم؟ از اینجا که ما نگاه میکنیم، دیگران چه شکلی هستند؟ ما بالاتر هستیم یا آنها؟ جهتهایمان به کدام سو است؟ ما اینجا هستیم آنها آنجا؟ صدای یکدیگر را میشنویم؟ آنها را در آنجا و دور میبینیم یا نزدیک به خودمان؟
ما متفاوت هستیم اما شبیه به هم! چون انسان هستیم. درک موقعیت، یعنی درک من، درک او! پذیرش جایی متفاوت برای هرکداممان که میتواند نزدیک، دور و یا شبیه بههم باشد.
«خرید کتاب سفر به سرزمین وحشیها»
تفاوت در زبان، فرهنگ، تاریخ، جغرافیا و یا جامعه نیست، تفاوت در تعریفی است که هر کدام از خودمان داریم، که هر کدام از دیگری داریم. اگر این دیگری، کودک باشد، برای سلطهٔ ما بر او، چون بزرگسال هستیم، تعریفمان هم متفاوت خواهد بود. سلطه، تعریف را تغییر میدهد و موقعیتهای بالا و پایین و آن و این و متفاوت میآفریند.
از اینجا که ما هستیم، ممکن است کودکان که آنجا هستند، وحشی و رامنشدنی بهنظر برسند. از اینجا که ما هستیم، کودکان باید فرمانبر باشند. از اینجا که هستیم، ما درست هستیم و آنها اشتباه. از اینجا که ما هستیم، شاید آنها را کوچک شدهٔ خودمان بدانیم و درک متفاوتشان را از زندگی نبینیم.
از اینجا که هستیم باید خوب ببینیم، خوب حس کنیم، خوب بشنویم و خوب درک کنیم. ممکن است کسی در جایی بالاتر از ما، در اینجا باشد و ما را در آنجا و متفاوت ببیند. کسی در اینجا برما سلطه داشته باشد و ما در آنجا، به نظرش رامنشدنی باشیم. بدانیم از اینجا که ما هستیم دنیا را و دیگران را باید از جاییکه دیگران هستند ببینیم. گاهی از اینجا به آنجا برویم. تلاش کنیم اینگونه ببینیم هرچهقدر که سخت و هر چهقدر که امکانناپذیر باشد.
«آنجا که وحشیها هستند» داستان پسرکی است که از اینجا که هستیم، خواننده و بینندهٔ کتاب و مادرش در کتاب، وحشی شده است!
اگر روی جلد کتاب را خلاصهای از همهٔ رخدادهای داستان بدانیم، وحشیای را نشان میدهد که منتظر آمدن پسر است با قایقی خالی که کنار ساحل ایستاده. بدون خواندن داستان هم طرح جلد، سفر به سرزمینی شگفتانگیز و ترسناک را نوید میدهد.
صفحهٔ داخلی که عنوان کتاب نوشته شده است، دو وحشی را نشان میدهد که از یک پسربچه ترسیدهاند. پسری که تاج بر سرش دارد و به نظر خیلی خشن میآید. تشابهی بین دم پسربچه (در لباسی که پوشیده) و دم وحشی دیده میشود. همچنین چنگالهای آنها. اما چرا پسر لباس گرگی پوشیده است؟
پسر وحشی شده و نشانهها در تصویر به آن گواهی میدهد. از جایی که ما نگاه میکنیم، رفتار او پذیرفته نیست. داستان با این جمله آغاز میشود: «آنشب مکس لباس گرگیاش را پوشید و شیطنتهای او شروع شد.» شب زمان آرامش است. پس سروصدا با توجه به چیزی که تصویرها نشان میدهند، در خانه قابل تحمل و پذیرش نیست. سروصداهایی مانند کوبیدن میخ به دیوار و دنبال کردن سگ. سکوت شب، صدای پسر را نمیپذیرد. اولین نافرمانی و نشانهٔ قدرتنمایی پسر، دربرابر سلطهٔ والدین با سروصدای او شروع میشود. پسر زیر پایاش کتاب گذاشته است. تصویر، همزمان چهارپایهای را در کنارش نشان میدهد. این هم نشانهٔ دیگری از نافرمانی و بیادبیاش است.
او آنقدر شیطنت میکند که مادر با لفظ وحشی او را صدا میزند و همین آغاز ورود او به سرزمین وحشیها میشود. نکتهٔ جالب در تصویری است که او سگ را بیرون میکند. در این تصویر نقاشیای از یک وحشی به دیوار خانه است و پسر لباس گرگی تنش است. اما چرا لباس گرگی؟ سگ و گرگ دشمنان هم هستند. در یک خانه، هر دو نمیتوانند باشند. یکی در برابر انسانها فرمانبر (سگ) و دیگری وحشی و نافرمان (گرگ). نکتهٔ جالب دیگر در تصویر، سمت حرکت سگ است. فضایی که سگ به سمت آن میدود روشن است. اما ما میدانیم که شب است. پس سگ از تاریکی به روشنایی میرود، از قلمرو پسر به محل دیگری در خانه که روشن است. نشانهای که این را تأیید میکند همان تصویر وحشی به دیوار است. سگ با وحشی نمیتواند در یکجا باشد. اگر پسر گرگ شده، سگ باید از قلمروش بیرون برود.
کادرها به تدریج در صفحهها بازتر میشوند و به صفحههای بدون کادر و چارچوب میرسند. این نشانهای برای ورود تدریجی کودک به فضای خیال است. هرچه کادرها بازتر میشوند، شخصیت داستان احساس راحتی، آزادی و استقلال بیشتری میکند.
پسر بدون شام به اتاقاش فرستاده میشود. اینبار مادرش او را از قلمرویاش بیرون میراند! پسر از خانه که «اینجا» است به «آنجا» میرود. پسر با اخم به در اتاق نگاه میکند. و در همین زمان در اتاقاش، از خشم او، جنگلی شروع به روییدن میکند. در تصویر، او چشمهایاش را بسته و بیخیال دستهایاش را در پشتش گره کرده است. کادر بزرگتر و بزرگتر میشود. او خوشحال است و میخندد و فضای اتاق هم روشنتر میشود. تا اینکه شاخهها و برگها تمام اتاق را میپوشاند. در این تصویر، خواننده/بیننده همراه او وارد جنگل میشود. پسر پشتاش به خواننده است و همان چیزی را میبیند که ما میبینیم.
اقیانوسی پدیدار میشود و او خندان و با نگاه به خواننده/بیننده سوار قایق میشود. هفتهها طول میکشد تا او به سرزمین وحشیها برسد. تصویر نشان میدهد که او با اژدهایی هم در اقیانوس روبهرو میشود و از او میترسد. پس رسیدن به سرزمین وحشیها با خطرهایی هم همراه است. این خطرها نشانههایی برای تلقین واقعی بودن سفر اوست. او با اخم به سرزمین وحشیها میرسد و وحشیها چشمها و چنگالها و دندانهای وحشتناکشان را نشاناش میدهند. او تنها میگوید: «ساکت!» و آنها از وحشت خشکشان میزند و او را وحشیترین موجود عالم مینامند و پادشاهاش میکنند. حالا سرزمین وحشیها «اینجا» شده است و خانه «آنجا».
در فضای خانه وحشی بودن او پذیرفته نیست، ولی همین رفتار او را پادشاه سرزمین وحشیها میکند. او وحشیبازی میکند و وحشیها را هم بدون شام به رختخواب میفرستد. شبیه کاری که مادرش با او میکند، حسی از قدرتنمایی! کشمکش او با خودش شروع میشود. سرزمین وحشیها برایاش «آنجا» میشود و خانه «اینجا». وقتی همه میخوابند او احساس تنهایی میکند و بوی غذایی را از دورترین جای جهان میشنود. او دوست دارد به جایی برگردد که او را دوستداشتنی بدانند. نکتهٔ جالبی که در این تصویر وجود دارد، زمانی است که او توی چادرش نشسته. اول شباهت چادر با چادر اولی است که او در خانه میساخت و دوم نیمهٔ تاریک ظاهر اوست که در چادر قرار دارد. نیمی از بدناش سفید و روشن است و نیمی دیگر با خطهای ریز هاشور زده شده و سایه دارد. او دودل است و برای ماندن تردید دارد. او دو نیمه دارد، نشانهای از کشمکش درونی!
پسر با خوشحالی از وحشیها خداحافظی میکند و برمیگردد به اتاقاش. او از سمت راست تصویر به سرزمین وحشیها میرود و از سمت چپ تصویر به اتاق برمیگردد. این تغییر جهت پسر در تصویر، حسی از حرکت و واقعی بودن سفر او را بازنمایی میکند. او کلاه گرگیاش را از سر برداشته است. این تصویر فضای بازتری هم دارد، (کادر ندارد) در مقایسه با تصویر رفتن او.
نشانههایی در کتاب هست که دنیای خیال را به واقعیت برتری میدهد. در تصویرها، ماه دیده میشود. اولین صحنهای که ماه در آن است، زمانی است که پسر توی اتاقاش است و از پنجره، تصویر ماه را میبینیم. به نظر میرسد ماه کامل است ولی نیمی از آن تیره شده و هلالی از آن روشن است. ماه کامل است و پسر گرگ شده است! چرا تمام ماه روشن نیست؟ در ادامه میبینم که ماه در چه زمانی کاملاً روشن است. دومین نشانه زمانی است که پسر با خوشحالی و بیخیالی از اتفاقات رخداده در خانه، چشمهایاش را بسته و جنگل در اتاقاش رشد میکند، نشانهای برای ورود او به دنیای خیال است. در صفحهٔ بعد هم او میخندد، همچنین زمانی که در قایق است. تصویر ماه هم روشتر میشود.
هلال کمکم به ماه کامل تبدیل میشود. متن هم میگوید او هفتهها در راه بوده و تصویر ماه این را تأیید میکند. هلال ماه کمکم به ماه کامل تبدیل میشد و دوباره هلال میشود، این نشانهای است برای گذشت زمان. زمانی که او به سرزمین وحشیها میرسد، باز هلال ماه را میبینیم. رنگها به خصوص رنگ ماه در این تصویرها وضوح بیشتری دارند. دنیای خیال به دنیای واقعیت برتری دارد. کودک در این فضا آسودهتر است و آزادی دارد. کادر اطراف تصویرها بازتر و بازتر میشود تا تصویرهایی که تمام صفحه را میگیرد. در تصویری که او با وحشیها، وحشیبازی میکند، ماه کامل است و دو تا از وحشیها روبهروی ماه میرقصند و میخندند. تا اینکه او خسته میشود و به خانه برمیگردد با بوی غذای گرمی که میشنود. مادرش غذا را به اتاق او آورده است و نشانهٔ آخر، تصویری است که پسر در اتاقاش است و ماه بیرون از پنجره، کامل، شفاف و درخشان است.
در بین وحشیها دو وحشی وجود دارد که یکی شبیه عقاب است و دیگری شاخهای بلند و برگشتهای دارد و شبیه قوچ است. این دو نشانه ما را به دریافت تازهای از داستان میرساند. عقاب سر سفید، در آمریکا پرندهٔ بسیار مهمی است و نماد آمریکا. دیگری قوچ بیگهورن است که زادگاه آن هم در آمریکا است. این قوچ هم یکی دیگر از نمادها و نشانههای این کشور است. سومین نشانه، لباس گرگی پسر است. گرگ و به خصوص گرگ سفید، در میان قبایل سرخپوست آمریکای شمالی حیوان مقدسی است. گرگی که نماد سرخپوستها است به آمریکا میرود، و یا برمیگردد به سرزمینی که زمینهایاش را در آنجا از او گرفتهاند. او پادشاه آن کشور میشود و همه به او تعظیم میکنند، در تصویرها این را میبینیم.
این موضوع با اتفاقاتی که در آمریکا از سال ۱۹۰۰ تا زمان نگارش این داستان (۱۹۶۳) میافتد، همخوانی دارد: قتل عام سرخپوستان، جنگها و تصویب قانون برای سازماندهی سرخپوستان. از اتفاقات دیگر آن زمان، جنگ و بمباران ژاپن بهویژه هیروشیما و آغاز جنگ ویتنام است. کتاب آمریکا را آنجایی میداند که وحشیها هستند! وحشیهایی که دوستداشتنی نیستند و با همهٔ درندگی و قدرتشان کسی آنها را دوست ندارد و پسر برای همین آنجا را ترک میکند. او آنها را فرمانبر خود میکند، بر این وحشیها غلبه میکند و حتی بر آنها سوار میشود! کسی که به ظاهر کوچکتر و ضعیفتر از آنهاست پادشاه کسانی میشود که غیرمتمدن و بدوی هستند، ساکنین سرزمین وحشیها، خطابی که آمریکاییان به سرخپوستان داده بودند: «وحشی».
اگر جایمان را در خواندن کتاب تغییر دهیم، به دریافتهای متفاوتی میرسیم. پسر را وحشی میبینیم، دنیای خیال را زیباتر از واقعیت، آنجایی که وحشیها هستند را جایی متفاوت و لباس گرگی سه معنا برایمان خواهد داشت. برای هر کدام از شما هم میتواند معناهای متفاوتی داشته باشد، بستگی به این دارد که اینجا باشیم یا آنجا!
افزودن دیدگاه جدید