روزگاری کرم صدپایی بود که سیتا پا داشت. اسمش سینتیا بود و خیلی بامزه بود. اما یک مشکلی داشت که دیگران هم در بارهٔ اون صحبت میکردن: وقتی میرفت پیادهروی، گالشهای قرمز میپوشید.
اون کفشها رو موقع خوابیدن هم به پاش میکرد. مادرش میگفت: «نمیشه که اون گالشها رو هم شبها پات کنی هم روزها! دیگران میشنون و مسخرهات میکنن!» اما سینتیا این حرفها توی گوشش نمیرفت.
اون، گالشها رو هم توی حمام میپوشید، هم توی مدرسه. چون به نظرش عالی بودن … محشر بودن … معرکه بودن. وقتی که گالشها رو توی وان حمام به پاش کرد، مادرش گفت: «بسه دیگه!» اما سینتیا اونها رو درنیاورد.
«اگه موقعی که من بیرون از خونه هستم بارون بیاد چی؟ اون وقت پاهام خیس میشه، اصلاً هم خشک نمیشه! بعد سرما میخورم و سرفه میکنم.» و با این حرف، سینتیا گالشها رو درنیاورد.
یک روز آفتابی، مادرش گفت: «امروز کفشهای کتونیات رو بپوش. به جای گالشهات اونها رو بپوش.» مادر سیجفت کفشهای کتونی سینتیا رو آورد، اونها رو با یک دستمال تمیز کرد، و سینتیا گالشهاش رو درآورد و کفشهای کتونی رو پوشید.
وقتی داشت از توی پارک رد میشد، بارون شروع شد. کفشهای سینتیا حسابی خیس شد و اون رفت خونه تا اونها رو عوض کنه. بعد هم گالشهاش رو پوشید و کمی سوپ داغ خورد تا گرم بشه. و با خودش گفت: «دیگه هیچوقت گالشهای قرمزمو درنمیارم!»
افزودن دیدگاه جدید