من در هر نوروز پسرکی چهارپنج ساله می‌شوم

من در هر نوروز پسرکی چهارپنج ساله می‌شوم. مشت‌های کوچکم را پر می‌کنم از دانه و ریزه‌نان، می‌روم روی سکوی جلو باغچه‌مان، و برای مرغ‌ها شعر می‌خوانم:

مرغان کوچولو

جیک، جیک، جیک،

جیک، جیک، جیک.

بیایید به این‌سو

جیک، جیک، جیک،

جیک، جیک، جیک.

حاضر است بهرتان

دانه و ریزه‌نان

نترسید ای مرغان

جیک، جیک، جیک،

جیک، جیک، جیک.

اما نه خط‌مخالی، نه کاکل‌زری، نه پرطلایی‌ها و نوک‌حنایی‌ها، به شعرم گوش نمی‌کنند، و لای علف‌ها دنبال دانه می‌گردند. فقط لنگ‌دراز گوش‌هایش را تیز می‌کند. نه این که از شعرم چیزی فهمیده باشد، او از صدایم بوی دانه می‌شنود.

***

دانه‌ها و ریزه‌نان‌هایی را که تو مُشت‌های کوچکم برای‌شان آورده‌ام،‌ می‌پاشم تو باغچه.

لنگ‌دراز، و کاکل‌زری و خط‌مخالی با جوجه‌هاشان به طرف دانه می‌دَوَند، اما لنگ‌دراز نه برای جوجه‌هایش پدر مهربانی‌ست،‌ و نه برای مرغ‌هایش شوهر خوبی ... . وسط راه تنه می‌زند به کاکل‌زری. کاکل‌زری را چپه می‌کند. یک پشت‌پا هم می‌زند به خط‌مخالی. خط‌مخالی سکندری می‌زند و راست می‌دَوَد، و از هول شکم هر دو سه تا از پرطلایی‌ها و نوک‌حنایی‌ها را زیر پا می‌گیرد و زودتر از همه به دانه‌ها و ریزه‌نان می‌رسد. پس از او هم مرغ‌ها و جوجه‌ها می‌رسند.

 

***

موهای لنگ دراز سیخ می‌شود، مثل گربه‌ای که سگ دیده. بال‌هایش را باز می‌کند و دو سه بار دور خودش می‌چرخد و دوتا نوک قایم می‌زند تو سر خط‌مخالی. در این میان کاکل‌زری یک تکه نان درشت را می‌قاپد و پا می‌گذارد به فرار، نوک حنایی هم دنبالش ... دلم خنک می‌شود.

لنگ‌دراز، خط‌مخالی را ول می‌کند و می‌افتد به جان کاکل‌زری. دوتا نوک قایم می‌زند تو سر کاکل‌زری و یک دسته از کاکلش را می‌کَنَد. در این میان خط‌مخالی یک تکه نان درشت می‌قاپد و پا می‌گذارد به فرار، پرطلایی‌ها هم دنبالش... دلم خنک می‌شود.

***

من از سکو می‌پَرَم تو باغچه، چماق کوچکم را برمی‌دارم و لنگ‌دراز را دنبال می‌کنم.

لنگ‌دراز می‌خواهد بپرد روی درخت. جلوش را می‌گیرم. می‌خواهد بپرد روی دیوار، جلوش را می‌گیرم. می‌چپد تو لانه. در لانه را می‌بندم و چفت می‌کنم. لنگ‌دراز تا فردا زندانی‌ست، و خوراکش یک مشت پوست تخمه است و یک پیاله آب.

دوباره مشت‌های کوچکم را پر می‌کنم از دانه و ریزه‌نان. می‌روم روی سکوی جلو باغچه‌مان. برای جوجه‌ها دانه می‌پاشم.

لنگ‌دراز سرش را از لای نرده‌های لانه بیرون می‌آورد. کاکل‌زری و خط‌مخالی، پرطلایی‌ها و نوک‌حنایی‌ها دانه می‌چینند، و لنگ‌دراز آب دهانش را قورت می‌دهد، دلم خنک می‌شود و برای جوجه‌ها شعر می‌خوانم:

«جوجه جوجه طلایی

نوکت سرخ و حنایی

تخم خودت شکستی

چگونه بیرون جستی؟»

کاکل‌زری و خط‌مخالی با قُدقُدشان، و چند تا از پرطلایی‌ها و نوک‌حنایی‌ها با جیک‌جیک‌شان ضرب می‌گیرند، و بقیهٔ جوجه‌ها، مثل یک دسته دختر و پسر کودکستانی، هم‌آواز و یک‌صدا می‌خوانند:

... «جای من تنگ بود

دیوارش از سنگ بود

نه پنجره نه در داشت

نه کس از من خبر داشت

دیدم چنین جای تنگ

نشستن آورد ننگ

به خود دادم یک تکان

مثل رستم پهلوان

تخم خود را شکستم

زود به بیرون جستم

و یکی از پرطلایی‌های خیلی خوشگل و مامانی، هم‌آهنگ با قُدقُد کاکل‌زری و خط‌مخالی، و همراه با جیک‌جیک و سرود پرطلایی‌ها و نوک‌حنایی‌ها می‌رقصد، و با رقص‌اش نشان می‌دهد که جوجه‌ها چه‌جوری دیوار سنگی تخم‌ها را می‌شکنند و بیرون می‌جَهَند.

***

من در نوروزهای آینده باز کودک خواهم شد. پسرکی چهارپنج ساله خواهم شد. هزار تا مرغ و جوجه و خروس خواهم داشت، و در مُشت‌های کوچکم برای‌شان شعر و دانه خواهم بُرد.

بخشی از کتاب نوروزها و ... نوشته ثمین باغچه‌بان

به بهانه سالگرد درگذشت ثمین باغچه‌بان (29 اسفند 1386)

ویراستار:
کلیدواژه:
کلیدواژه کتابشناسی:
ثمین باغچه‌ بان, موسیقی, رنگین کمان, آلوم رنگین کمان
Submitted by editor74 on

من در هر نوروز پسرکی چهارپنج ساله می‌شوم. مشت‌های کوچکم را پر می‌کنم از دانه و ریزه‌نان، می‌روم روی سکوی جلو باغچه‌مان، و برای مرغ‌ها شعر می‌خوانم:

مرغان کوچولو

جیک، جیک، جیک،

جیک، جیک، جیک.

بیایید به این‌سو

جیک، جیک، جیک،

جیک، جیک، جیک.

حاضر است بهرتان

دانه و ریزه‌نان

نترسید ای مرغان

جیک، جیک، جیک،

جیک، جیک، جیک.

اما نه خط‌مخالی، نه کاکل‌زری، نه پرطلایی‌ها و نوک‌حنایی‌ها، به شعرم گوش نمی‌کنند، و لای علف‌ها دنبال دانه می‌گردند. فقط لنگ‌دراز گوش‌هایش را تیز می‌کند. نه این که از شعرم چیزی فهمیده باشد، او از صدایم بوی دانه می‌شنود.

***

دانه‌ها و ریزه‌نان‌هایی را که تو مُشت‌های کوچکم برای‌شان آورده‌ام،‌ می‌پاشم تو باغچه.

لنگ‌دراز، و کاکل‌زری و خط‌مخالی با جوجه‌هاشان به طرف دانه می‌دَوَند، اما لنگ‌دراز نه برای جوجه‌هایش پدر مهربانی‌ست،‌ و نه برای مرغ‌هایش شوهر خوبی ... . وسط راه تنه می‌زند به کاکل‌زری. کاکل‌زری را چپه می‌کند. یک پشت‌پا هم می‌زند به خط‌مخالی. خط‌مخالی سکندری می‌زند و راست می‌دَوَد، و از هول شکم هر دو سه تا از پرطلایی‌ها و نوک‌حنایی‌ها را زیر پا می‌گیرد و زودتر از همه به دانه‌ها و ریزه‌نان می‌رسد. پس از او هم مرغ‌ها و جوجه‌ها می‌رسند.

 

***

موهای لنگ دراز سیخ می‌شود، مثل گربه‌ای که سگ دیده. بال‌هایش را باز می‌کند و دو سه بار دور خودش می‌چرخد و دوتا نوک قایم می‌زند تو سر خط‌مخالی. در این میان کاکل‌زری یک تکه نان درشت را می‌قاپد و پا می‌گذارد به فرار، نوک حنایی هم دنبالش ... دلم خنک می‌شود.

لنگ‌دراز، خط‌مخالی را ول می‌کند و می‌افتد به جان کاکل‌زری. دوتا نوک قایم می‌زند تو سر کاکل‌زری و یک دسته از کاکلش را می‌کَنَد. در این میان خط‌مخالی یک تکه نان درشت می‌قاپد و پا می‌گذارد به فرار، پرطلایی‌ها هم دنبالش... دلم خنک می‌شود.

***

من از سکو می‌پَرَم تو باغچه، چماق کوچکم را برمی‌دارم و لنگ‌دراز را دنبال می‌کنم.

لنگ‌دراز می‌خواهد بپرد روی درخت. جلوش را می‌گیرم. می‌خواهد بپرد روی دیوار، جلوش را می‌گیرم. می‌چپد تو لانه. در لانه را می‌بندم و چفت می‌کنم. لنگ‌دراز تا فردا زندانی‌ست، و خوراکش یک مشت پوست تخمه است و یک پیاله آب.

دوباره مشت‌های کوچکم را پر می‌کنم از دانه و ریزه‌نان. می‌روم روی سکوی جلو باغچه‌مان. برای جوجه‌ها دانه می‌پاشم.

لنگ‌دراز سرش را از لای نرده‌های لانه بیرون می‌آورد. کاکل‌زری و خط‌مخالی، پرطلایی‌ها و نوک‌حنایی‌ها دانه می‌چینند، و لنگ‌دراز آب دهانش را قورت می‌دهد، دلم خنک می‌شود و برای جوجه‌ها شعر می‌خوانم:

«جوجه جوجه طلایی

نوکت سرخ و حنایی

تخم خودت شکستی

چگونه بیرون جستی؟»

کاکل‌زری و خط‌مخالی با قُدقُدشان، و چند تا از پرطلایی‌ها و نوک‌حنایی‌ها با جیک‌جیک‌شان ضرب می‌گیرند، و بقیهٔ جوجه‌ها، مثل یک دسته دختر و پسر کودکستانی، هم‌آواز و یک‌صدا می‌خوانند:

... «جای من تنگ بود

دیوارش از سنگ بود

نه پنجره نه در داشت

نه کس از من خبر داشت

دیدم چنین جای تنگ

نشستن آورد ننگ

به خود دادم یک تکان

مثل رستم پهلوان

تخم خود را شکستم

زود به بیرون جستم

و یکی از پرطلایی‌های خیلی خوشگل و مامانی، هم‌آهنگ با قُدقُد کاکل‌زری و خط‌مخالی، و همراه با جیک‌جیک و سرود پرطلایی‌ها و نوک‌حنایی‌ها می‌رقصد، و با رقص‌اش نشان می‌دهد که جوجه‌ها چه‌جوری دیوار سنگی تخم‌ها را می‌شکنند و بیرون می‌جَهَند.

***

من در نوروزهای آینده باز کودک خواهم شد. پسرکی چهارپنج ساله خواهم شد. هزار تا مرغ و جوجه و خروس خواهم داشت، و در مُشت‌های کوچکم برای‌شان شعر و دانه خواهم بُرد.

بخشی از کتاب نوروزها و ... نوشته ثمین باغچه‌بان

به بهانه سالگرد درگذشت ثمین باغچه‌بان (29 اسفند 1386)

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
ویراستار (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله