غلبه بر شوک سخت است! (برگزیدهی جایزه یک عمر دستاورد بوک تراست[1])
این گفتوگو را «امیلی دربل» با «دیوید مککی» انجام داده است. در این گفتوگو، مککی آشکار میکند که چگونه کتابهای کلاسیک خود را خلق کرده است - از المر تا «نه اکنون، برنارد» [2] و «آقای بن»[3]. در این گفتوگو «دربل» ریشهها و منابع الهام حرفهی شگفتانگیزی که بیش از شصت سال ادامه داشته است را به کنکاش گرفته است.
بچه که بودی دوست داشتی وقتی بزرگ شدی تصویرگر شوی؟
من در سال 1935 در «دوون»[4] به دنیا آمدم و راستش حتی نمیدانستم شغلهایی مانند تصویرگری وجود دارد! منظورم این است که خیلی نقاشی میکشیدم و تشویق میشدم که نقاشی کنم - فکر میکنم احتمالاً برای آرام نگهداشتن من بود. مادرم به من کاغذ میداد، احتمالاً برای این بود که روی دیوارها نقاشی نکنم! معمولاً در مدرسه در درس هنر بهترین بودم، اما نقاشی شغل به حساب نمیآمد. از من انتظار میرفت که با پدرم کار کنم. او بعد از جنگ به تعمیر ماشینآلات کشاورزی پرداخت و کم کم فروشنده شد.
چه راهی را پیمودی تا تصویرگری دوست داشتنی شدی، در این باره برای ما بگو:
یک روز در مدرسه گرامر، یکی از استادانم از همه ما پرسید که سال بعد چه کار خواهی کرد. من گفتم قرار است با پدرم کار کنم. و همان زمان بود که برای اولین بار به آن فکر کردم – پیشتر آن را بدون فکر پذیرفته بودم. متوجه شدم پدرم دو هفته در سال تعطیلات دارد و هفتهای 48 ساعت کار میکند. و فهمیدم تنها چیزی که در مدرسه دوست دارم تعطیلات است و این که سالی سه ماه تعطیلام! بنابراین، تنها راهی که میتوانستم آن سه ماه را حفظ کنم این بود که در مدرسه بمانم، و تنها راه برای ماندن در مدرسه معلم شدن بود، و تنها انگیزهام هم برای معلمی تدریس هنر بود، زیرا حالم را خوب میکرد. و خوش بختانه معلمم به من توصیه کرد که ابتدا به کالج هنر بروم نه به کالج تربیت معلم. بنابراین، به «کالج هنر پلیموث»[5] رفتم. بعد فکر کردم، برای این همه کار در هنر سه ماه تعطیلی کافی نیست، من تمام سال را لازم دارم!
دیوید مککی خالق شخصیت دوستداشتنی المر درگذشت
بعداز پایان تحصیلاتم در لندن به یک کالج تربیت معلم ویژه هنر رفتم، و متوجه شدم که تدریس را دوست ندارم. بااین حال، شغل معلمی از نظر مادرم کاملاً محترمانه بود و میخواست من این شغل را انتخاب کنم. او در 95 سالگی فوت کرد و فکر میکنم هم چنان منتظر بود تا من یک شغل مناسب پیدا کنم! آن زمان در انگلستان، برای اکثر خانوادهها هنر به عنوان شغل قابل قبول نبود - و احتمالاً الان هم همین طور است.
در دوره کودکی به چه کتابهایی علاقه داشتی؟
«وینی د-پو» و «جزیره گنج». اینها کتابهایی بودند که برای من خوانده میشدند و افراد زیادی برای ما داستان میگفتند.
چگونه اولین کتاب خود را منتشر کردی؟
زمانی که در کالج بودم، متوجه شدم که کسب درآمد و گذران زندگی از فروش نقاشی کار دشواری است. قرار بود راههایی برای پول درآوردن پیدا کنم. دانشجویی در «کالج هنر پلیموث» به نام «رولاند فیدی» بود که نقاشیهای معمولی او را در کالج تحسین کرده بودم و بعداً متوجه شدم که او کارتون میکشد. به فکر افتادم که شاید من هم بتوانم این کار را انجام دهم.
بنابراین افتادم دنبال کشیدن نقاشیهایی که از نگاه خودم طنز بودند. ده تا کارتون میکشیدم و توی پاکت پستی میگذاشتم و به یک نشانی میفرستادم. معمولاً همه آنها را در پاکت دیگری پس میفرستادند. اما گاهی وقتها یکی را انتخاب میکردند و بابتش چکی به من میدادند. این در دهه 1950 زمانی بود که هنوز در کالج بودم. کالج را که تمام کردم، دیگر میتوانستم از این راه تأمین معاش کنم.
بنابراین، اولین کتابام را به نام «توکان دو قوطی»[6] آماده کردم و به همان روشی که با کارتونها انجام میدادم، کشیدم و با پست فرستادم. کتاب میرفت و برگشت میخورد. شاید همه آنها یک باور داشتند که این کتاب با این همه رنگ خیلی پرهزینه تمام میشود. دوباره روی کتاب کار کردم و فرستادم و در نهایت «توکان دو قوطی» از سوی انتشارات «آبلارد شومان» پذیرفته شد. این شعبه یک شرکت انتشاراتی آمریکایی بود که «کلاوس فلوگه»[7] در لندن سرپرستی آن را برعهده داشت.
نسخه اول کتاب، چون اکنون دو نسخه داریم، با رنگهایی دستی و تفکیکپذیر انجام شد. یعنی هر لایه از رنگ که با قلم زده میشد، میتوانست در لیتوگرافی جداگانه عکاسی شود. این اساس کاری بود که آن را در کالج یاد گرفته بودم. برای حق تألیف هم دو پیشنهاد داشتم، یکی خرید قطعی به مبلغ 150 پوند و و دیگری درصدی برای هر چاپ 75 پوند. من دومی را انتخاب کردم چون فکر کردم کتاب ماندگارتر از روزنامه است من فکر میکنم انتخاب درستی کردم! بعد از «توکان دو قوطی»، من دست از کار کشیدم!
بعد چه اتفاقی افتاد؟
در حین کار روی کتاب «توکان دو قوطی»، کتاب دیگری به نام «بال های برونتو»[8] را نیز کار کردم، که دومین کتابم بود. در تمام دهه 60 در کنار کتابهای زیادی که برای کودکان مینوشتم، تصویرسازی طنز هم انجام میدادم. هر هفته برای هفتهنامهی «تس»[9] و به طور منظم برای هفتهنامهی «پانچ»[10] و دربارهی همه چیزهایی که از نگاهم مهم بود، تصویرسازی میکردم.
وقتی کار روی کتابها را شروع کردم، همکاریام را با آنها ادامه دادم. من دوست داشتم که آنها نوعی ماندگاری داشته باشند. یکی از کارهای بزرگ «کلاوس فلوگه» پافشاری برای انتشار عنوانهای خاص بود. و این برای من فوق العاده بود. بسیاری از ناشران این کار را انجام نمیدهند، زیرا از نگاه آنها پرهزینه است. اما من فکر میکنم وقتی آموزگاران از کتابهای شما استفاده میکنند، کتابها هم باید به گونهای درخور برای آنها چاپ شود. مطمئن هستم که دنیا از نبود «کلاوس فلوگه» احساس ناداری میکند.
پس از آن، در سال 1969، بیبیسی از من پرسید که آیا میخواهم سریال «با مادر نگاه کن»[11] را بسازم یا نه، که به جای آن شروع به ساخت سریال «آقای بن»[12] کردم. برای من تا مدتها ساختن فیلم مهمترین چیز بود.
وضع تولید کتابهای کودک در دهه 1960 چگونه بود؟
شمار کمی ناشران کوچک بودند که یک چیز برایشان مهم بود و آن عشق به کتاب کودک بود. یک بار در کنفرانسی در مکزیک از من پرسیده شد که از ناشرم چه میخواهم. پاسخ من این بود که میخواهم او عاشق کتاب باشد. البته، کار با کلاوس فلوگه که ناشر من بود برایم روشن کرد که همهی ناشران مثل او عاشق کتاب نیستند. او هنوز شخصی استثنایی است!
آن دهه زمان هیجان انگیزی برای ساختن کتابهای مصور بود. اول از همه، تغییر ناگهانی در تکنیکهای چاپ بود، این که میتوانید از تمام رنگها استفاده کنید، و به این ترتیب کتابهای واقعاً رنگارنگ به وجود آمد. فکر میکنم خوش شانس بودم که در آن زمان آن جا بودم. و فکر میکنم اگر کار دست خودم بود تا حالا هم موفق به این کار نشده بودم!
والدین ما کتابهایی را که پدیدآورندگانی مانند «جان برنینگهام»[13]، «برایان وایلدسمیت»[14] و «مایکل فورمن»[15] پدید آوردند، ندیده بودند. والدین ما برای خودشان کتابهای کودکان میخریدند - چون کتابهای مصور را ندیده بودند. این کتابها دریچهای به روی آنها باز کردند. دههی 1960 دورهای بود که برای سیراب شدن از درک دیداری در نهایت به فروشگاه مد «بیبا»[16] بسنده میکردیم. اما اکنون قفسهها پر از این کتابها شدهاند. امروز، اگر کاری انجام میدهید، بهتر است جایش را در قفسه کتاب در نظر داشته باشید! حالا پدرها و مادرها کتابها را میشناسند، به آنها عادت کرده و با آن کنار آمدهاند.
در دهه پرتلاطم 1960، من جوان بودم و سه فرزند خردسال داشتم، بنابراین خیلی درگیر بچهها بودم! و بنابراین فکر میکنم که خیلی به این موضوعها فکر نمیکردم و پس از آن بود که در مسیر افتادم. در آن دوره کارهای تبلیغاتی و تصویرسازیهایی میکردم که بخشی از فعالیتهای مرسوم در آن دوره بود، که البته شامل کتاب هم میشد.
آیا کتابهایت را برای بچههای خودتان نوشتی؟
نه. راستش اینها را برای خودم مینوشتم. من آدم خودخواهیام. آنها زمانی دور و بر من بودند که میخواستند برایشان داستانی تعریف کنم. ما همیشه کتابهای کودکان زیادی در خانه داشتیم و احتمالاً تصویرهای این کتابها و این که چگونه باید خوانده شوند، روی من تأثیر میگذاشتند.
من یک کتاب را صاف روی زمین میگذاشتم و به شکل معمولی آن را میخواندم و دو تا از بچهها از دو طرف آن را نگاه میکردند و سومی جلوی من نشسته بود و آن را وارونه میخواند. متوجه شدم که آنها تصاویر را کاملاً وارونه میخوانند و این بر من تأثیر گذاشت. تاثیرات دیگری هم از هم خوانی آنها گرفتم، به عنوان مثال، صحنههای جنگ قرون وسطی الهام بخش «خطای» دید من هستند (آن طور که مردم به من میگویند).
خوانندگان بزرگسال کتابهای شما که کتاب را برای کودک میخوانند چقدر اهمیت دارند؟
کتاب مصور تنها کتابی است که توسط بزرگسال و کودک به طور مشترک خوانده میشود، بنابراین، شما دو مخاطب دارید. چرا برای هر دو مخاطب کار نشود؟ من این را دوست دارم که یک کتاب هم برای بزرگسالان و هم برای کودکان باشد. بزرگسالان باید هر شب آنها را بخوانند برای همین من نویسنده دوست ندارم آنها را خسته کنم.
زمانی برای بیبیسی سریالی با عنوان «با مادر تماشا کن» ساختم. البته، عنوان بعداً حذف شد زیرا بیش از حد جنسیتگرایانه بود، اما از جهاتی عنوان خوبی بود زیرا اشاره به مخاطب دوگانه داشت.
خوبی دیگرش این بود که آنها سریال را تکرار کردند، و این تکرار همان چیزی است که یک کودک دوست دارد؛ کودک نیاز به خواندن دوباره و دوباره یک کتاب دارد. من فکر میکنم بخشی از این نیاز احساس امنیت است، آنها داستان را میدانند و میتوانند مثلاً از آبهای خطرناک عبور کنند و از انتهای دیگر آن خارج شوند این خیال آنها را آسوده میکند زیرا قبلاً کتاب را شنیدهاند. مطمئناً من همیشه مخاطبان بزرگسال خود را میشناختم و کتابها تا حدی برای آنها هم تولید شده است.
ایدهها به شکل داستان به تو الهام میشود یا به شکل تصویر؟
بستگی دارد. با «المر»، ابتدا تصویر بود که به ذهن ام رسید، پس از آن عنوان و سپس داستان. اما کتابهای دیگر، مانند «نه اکنون، برنارد»[17]، ابتدا داستان بود و بعد تصویر.
به ما بگو چگونه کتابهای خود را تولید میکنی!
من ممکن است یک استوری بورد بسیار مبهم با تصاویر کوچک بسازم تا ببینم چگونه کار میکند. من الان دارم روی یک کتاب المر کار میکنم و تصویرهای تمام کتاب را کشیدهام ومشغول بازبینی آن هستم. باید دوباره آن را اصلاح کنم، و همیشه در پایان کاراین فرصت را دارم که تمام آن را رد کنم و به آن نه بگویم. این برای من اتفاق افتاده است - این کار یک روند زنده است. به این ترتیب، کمی شبیه نقاشی کردن است - کمی این جا و کمی آن جای کار را اصلاح کنید.
کجا کار میکنی؟
اوه، هر جاکه بشود. من در حال حاضر در منطقهای از فرانسه کار میکنم. این کاملاً طبیعی است که شما در همه جا میتوانید کار کنید. در هواپیما، یا هر جای دیگری که حضور دارید آن جا محل کار ماست.
دفتر طراحی برای نگه داشتن طرحها و ایدههایت داری؟
نه. من قبلاً همیشه یک دفترچه طراحی حمل میکردم، اما اکنون این کار را زیاد انجام نمیدهم. سبک زندگی تغییر کرده است و من نسبت به کاری که انجام میدهم خودخواه هستم.
ایدههایی در دفترچه یادداشتهایت وجود دارد که هنوز روی آنها کار نکردهای؟
بله! من داستانهای نوشته شدهای دارم، داستانهای خوبی که هنوز به سمت تولید کتاب نرفتهاند. این یک زمانی مرا نگران میکرد، این که کتابی ناتمام داشته باشم و قبل ازاین که تمام شود بمیرم. و یک روز ناگهان متوجه شدم که به محض این که داستانی ساخته میشود، داستان دیگری به دنبالش میآید، بنابراین، این مسئله اهمیتی ندارد.
آیا شخصیتهایت برایت زنده میشوند؟ با آنها صحبت میکنی؟ آیا المر شبها در گوشات زمزمه میکند و به تو میگوید که کتابهای بیشتری دربارهاش بنویسی؟
بله ولی نه شبها! این مورد زمانی اتفاق میافتد که کاراکترها را بشناسید و دوباره آنها را مرور کنید و به این فکر کنید که آنها در حال حاضر چه کار میکنند. من هرگز این فرآیند را واقعاً تجزیه و تحلیل نکردهام، و نکته خوب در مورد داستانها این است که شما آن را شروع میکنید و سپس با آن همراه میشوید. شما میخواهید بدانید چه اتفاقی میافتد. در ابتدا مانند آیهی یأس خواندن است. شروع میکنی به آیهی یأس خواندن. شما نمیدانید پایان کار کجاست، اما در یک نقطه مشخص میفهمید که اتفاقات به کجا ختم میشود. این مرحله مثل موسیقی جاز است میتوانید کاری را که دوست دارید انجام دهید زیرا می دانید پایان کار کجاست.
تمام کردن یک کتاب چه حسی دارد؟
به نظر میرسد، «اوه، خدا را شکر که تمام شد!» معمولاً کار دیگری منتظر است، یا کسی میپرسد: «کار بعدی چیست؟»
پس با این که 85 ساله هستی اما هنوز هم روی کتابهای جدید کار میکنی؟
این کاری است که انجام میگیرد – شما نمیتوانید متوقف شوید. البته، این روزها آهستهتر کار میکنم. اگر پنج ساعت کار کنم، فوقالعاده است، اما باید پیادهروی هم بکنم و یا دنبال تهیه نان هم باشم؛ کارهایی که وقتی جوانتر هستید به آنها فکر نمیکنید و هم چنین مواردی مانند آرتریت وجود دارد که به نظر میرسد ما تصویرگران قدیمیتر با آن درگیر هستیم و باعث کاهش سرعت میشود. من بیشتر میخوابم - افراد مسنتر قرار است کمتر بخوابند، اما من بیشتر میخوابم. وقتی فیلمهای آقای بن را میساختم - کتابها، مجلهها، کارتونها - چهار ساعت در شب میخوابیدم! و بقیه همه کار بود. الان خیلی دوست دارم هشت ساعت در رختخواب باشم. خوشحالم که کمی بیشتر در رختخواب باشم و خواب نیمروزی را که دوست دارم!
اینترنت در خانه نداری - آیا این روش خاصی از زندگی است؟
من در گذشته ماندهام، واقعاً همه کارها را با پست انجام میدهم. من تمام مشکلاتی را دیدهام که دیگران با آن مواجه میشوند و فکر کردم، «واقعاً به این نیاز ندارم، حتی ساعت هم نمیبندم».
به نظر تو کدام یک از شخصیتها بیشتر شبیه خودت است؟
خوب، همه آنها. فکر میکنم همه اینها به نوعی خودنگاره است. وقتی به کارهایم نگاه میکنم متوجه میشوم از نام هایی برای برخی تصاویر استفاده کردهام که از گذشتهام سرریز شده است.
بزرگترین الهام بخشات چه کسانی هستند؟
خوب، فکر میکنم در واقع تحت تأثیر همه قرار گرفتهام - عمدتاً نقاشان، «سئول اشتاینبرگ»[18] و «فرانسوا بوشه»[19]، که در گذشته درباره تجربههای گرافیکیام درباره آنها صحبت کردهام. همهٔ نقاشان جنگ قرون وسطی که بر پرسپکتیو کتابهای من تأثیر گذاشتهاند و مینیاتورهای پروس که پرسپکتیوی متفاوت دارد و کمی در تصویرسازیهای مختلف از آنها استفاده کردهام.
من بسیار تحت تأثیر «پل کلی»[20] بودهام، هم تحت تأثیر نقاشیهایش، و کمی هم تحت تأثیر تفکر و نگرشش به نقاشی. او میگفت نقاشی مانند این میماند که دست خط را بگیری و برای قدم زدن ببری. حتی از معلم هنرم در مدرسه ابتدایی که به ما یاد داد که چگونه آبرنگ رقیق بزنیم و ابتدا قسمتهای بزرگ را رنگ کنیم، زیرا آن بخشها خستهکنندهترین هستند! فکر میکنم همه آنها روی من تأثیر گذاشتند. دانشآموزان هم روی من تأثیر گذاشتند و احتمالاً تأثیر همهی آنها روی من محسوس است.
از کتابهایت برای ارائه مفاهیم فلسفی به کودکان و کمک به آموزش آنها و فراگیری مفاهیمی مانند همگرایی، درک تفاوتها، تعصب، خشونت و صلح استفاده شده است - به ویژه «توسک توسک»[21] و المر. آیا قصدت از نوشتن آنها همین بوده؟
همه اینها میتواند باشد. برای نمونه در «توسک توسک» این نکته واضح است. دنیا پر از تفاوت است و ما باید همه تفاوتها را بپذیریم. چقدر خستهکننده بود اگر همه مثل هم بودیم! کتاب دیگرم «فاتحان» در دوره جنگ عراق منتشر شد، اما این داستان را در دهه 1950 زمانی که دانشجو بودم نوشتم. وقتی مردم از من میپرسند نوشتن یک کتاب چه قدر طول میکشد، یاد این کتاب می افتم که 50 سال طول کشید. زمانی که در کالج بودم مدت زیادی از جنگ جهانی دوم نگذشته بود و دانشجویان سال بالاتر و کارمندان جوانتر به تازگی از ارتش مرخص شده بودند. و یکی از آنها، دستیار جوانی در کالج، تجربهی کار در ارتش ایتالیا را داشت - گمان میکنم میتوان گفت که آنها بودند که ایتالیا را آزادکردند. تنها چیزی که میتوانست به آن فکر کند این بود که به ایتالیا برگردد و چه قدر آن جا را دوست داشت. این موضوع، اساس داستان «فاتحان» بود، زیرا این فرهنگ است که در پایان پیروز میشود و بنابراین باید راههای دیگری به جز جنگ برای مقابله با مسائل وجود داشته باشد.
برخی افراد ممکن است بگویند درونمایه های پیچیده و روایتهای تیره مانند بیهودگی جنگ را باید از کتابهای کودکان حذف کنید. نظرت در این باره چیست؟
خوب، برای طرح هر دو سویه این موضوعها فضای زیادی هست. البته این والدین هستند که باید برای فرزندشان کتاب انتخاب کند.
کتابهای کودکان چقدر برای هدایت جهان به مکانی بهتر اهمیت دارند؟
من فکر نمیکنم که بخت زیادی برای آن وجود داشته باشد! کتابها میتوانند نگرش مردم را تغییر دهند، اما شما میتوانید ببینید در حال حاضر چه خبر است - به نظر میرسد پایان بشریت است!
خرید کتابها و دیگر محصولات المر در سایت کتاب هدهد
به نظر من کتابهای کودکان میتوانند کمک کنند و بسیار مهم هستند. این کتابهای کودک هستند که طرفداران کتابهای بزرگسالان را به وجود میآورند. بدون کتابهای کودک، کتابهای بزرگسالان فراگیر نمیشوند. همچنین کتاب کودک راهی برای دستیابی به دنیای هنر است و در برخی از کتابهای من تصویرسازی بیشتر از داستان اهمیت دارد.
وقتی کسانی به تو می گویند در انتخاب شغل، از کار تو الهام گرفتهاند، چه احساسی پیدا میکنی؟
خوب، این کمی ترسناک است زیرا شما بر آنها تأثیر میگذارید! جوانی یک بار به من گفت فیلمهای آقای بن چقدر روی او تأثیر گذاشته است، و من با خودم فکر میکردم: "چطور ممکن است مردم بگویند که فیلمهای با خشونت و جنسی بیش از حد روی بچهها تأثیر نمیگذارد، زمانی که فیلم پالودهای مانند آقای بن میتواند! شما باید مراقب چیزهایی باشید که به کودکان میدهید.
«نه اکنون، برنارد» داستانی نمادین است - اما آیا هیولا برنارد است یا هیولا برنارد را خورده؟ افراد بیشتری گزینهی اول را میپذیرند، خودت چه می گویی؟
به طور قطع هر دو میتواند باشد. بچههای زیادی به من نامه نوشتهاند که می گویند «هیولا برنارد است، این طور نیست؟» آنها میدانند که همه ما یک هیولا در درون خود داریم که میتواند ما را بخورد. وقتی مردم عادی فریاد میزنند، بوق میزنند و غیره، آن خشم را در جاده میبینید - هیولا دارد آنها را میخورد. و این باید کنترل شود!
اگر فرزندان خود را نادیده بگیرید، خطر این هست که هیولا آنها را بخورد. البته، در مورد رایانهها و بازیهای ویدیویی برعکس است - ممکن است پدر و مادر نگرانی را ببینید که میگوید «بیا شام بخور، وقت خواب است» و کودک ممکن است به راحتی بگوید «الان نه، مادر!»
ما نمیتوانیم دنیا را بدون المر تصور کنیم. چرا او این قدر محبوب است، آیا موفقیت او تو را شگفت زده کرده؟
این توی فکر خودم هم نمیگنجد. من برای این موفقیت خیلی قدردان هستم و امیدوارم این موفقیت ادامه داشته باشد. دلم میخواهد بدانم آیا تا 50 سال دیگر، مردمی هستند که به این کتاب نگاه کنند. اگر چنین باشد که خیلی خوب است. آن وقت میشود گفت ماندگار شده است - گاهی اوقات ما زودتر از موقع چیزی را تحسین میکنیم!
المر اولین بار در سال 1968 پدیدار شد. من در سال 1966 روی آن کار میکردم. او برای مدتهای طولانی همراه ام بوده است. سال گذشته گفتم، «شاید دیگر کتابی دیگر از المر درست نکنم.» اما بعد از گفتن این موضوع خسته شدم و با خودم زمزمه کردم: حالا این چه داستانی بود که به من گفتی؟ هوم... انجامش میدهم.
از اسباب بازیهای المر توی خانه و دور و برتان دارید؟
چند تا خرده ریز از المر داریم. یک ظرف سفالی از المر که روزمره از آن استفاده میکنیم. یک المر بزرگ روی میز و قطعات دیگری دور و بر هست - یک جا کلیدی المر خوش شانس. مطمئن نیستم که بازدید از خانهام شبیه کتاب المر باشد، زیرا ما عمدتاً مبلمان چوبی داریم، اما نقاشیها (همان طور که هنوز نقاشی میکنم) نسبتاً رنگارنگ هستند!
از برنده شدن جایزه یک عمر دستاورد بوک تراست[22] چه حسی داری؟
خب، به نوعی باور نکردنی است. من هرگز واقعاً کسی نبودم که چنین جوایزی را دریافت کنم. فکر میکنم که مرا با شخص دیگری اشتباه گرفته باشند! به وضوح فوق العاده است که این اتفاق افتاده است، اما کاملاً غافلگیرکننده است - غلبه بر شوک سخت است. خب... فکر میکنم خودم را متفاوت میبینم.
و اما پرسش جزیره نامسکون[23]، اگر قرار بر از بین رفتن همه کتابهای شما باشد، کدام کتاب را در جزیره نامسکون نگه میداشتی؟
احتمالاً کتابی با صفحههای سفید را ترجیح میدادم.
آیا راهنمایی برای تصویرگران جدید وجود دارد؟
آره یه شغل دیگه پیدا کن... شوخی کردم! تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که انتظار نداشته باشید ثروتمند یا مشهور شوید. فقط حالش را ببر. اگر از این کار لذت نمیبرید، درگیر یک بازی اشتباه شدهاید. اگر از آن لذت میبرید، فوق العاده است. اما اگر این کار را هم نکنید، باز هم از آن لذت بردهاید!
دستنامه کتاب المر را از پیوست دریافت کنید.
[2] Not Now, Bernard
[3] Mr. Benn
[4] Devon
[5] Plymouth College of Art
[6] «توکان دو قوطی» Two Can Toucan نام نخستین کتابی است که دیوید مک کی برای کودکان کار کرد. توکان پرندهای از خانواده دارکوبیان است. پرندهای با منقار بسیار بزرگ. نام این پرنده با نام دو قوطی در زبان انگلیسی هم آوا است. توکان این داستان که در ابتدا سیاه خالص است در مسیر سفر به جایی میرسد که باید با منقار خود رنگ حمل کند. او همیشه دو قوطی رنگ به منقارش میگیرد و جابجا میکند. اما یک بار که سه قوطی به منقار میگیرد قوطیها واژگون میشود و رنگها به سر روی او میریزد و توکان رنگ رنگ میشود.
[7] Klaus Flugge
[8] Bronto's Wings
[9] TES
[10] Punch
[12] Mr Benn
[13] John Burningham
[14] Brian Wildsmith
[16] Biba
[17] Not Now, Bernard
[18] Saul Steinberg
[19] François Boucher
[20] Paul Klee
[21] Tusk Tusk این کتاب در ایران با تغییر نام و بدون اجازه ناشر با عنوان «گوش بزرگها و گوش کوچکها» منتشر شده است. اگر میخواهید بیشتر در باره این کتاب بدانید به لینک زیر بروید.
[22] BookTrust
[23] The Desert Island Question! پرسشی است از هنرمندان و نخبگان یا هر شخص برجسته دیگر که در صورت گرفتار شدن در وضعیت رابینسون کروزویی، چه چیزی را دوست داشتند که در جزیره نامسکون با خود داشته باشند.
افزودن دیدگاه جدید