وانیک پسری است که کلاس هفتم درس می خواند. او در روستای سُت با زمستان های سرد و سخت با پدر و مادرش زندگی می کند. پدرش چوپان دامپروری اشتراکی است که زمستان را در دره گایلابون بسرمی برد. یکی از روزها مادر از وانیک می خواهد برای پدر آذوقه ببرد. قاتلان، سگ آن ها، علی رغم مخالفت وانیک دنبال او می رود. آن دو در بین راه گرفتار برف و کولاک می شوند و داخل غار می افتند و نود و یک روز با گرسنگی، بیماری، ترس و ناامیدی در غار دست و پنجه نرم می کند و با تلاش و مدیریت خوراک خود و سگش و جستجو در یافتن امکان نجات و فداکاری سگش سرانجام موفق می شود.
اثر تلاش و کوشش خستگی ناپذیر نوجوانی را نشان می دهد که اگر چه گاهی خسته و نومید می شود ولی با پشتکار بر مشکلات پیروز می شود.