یادداشت ثریا قزل‌ایاغ درباره روز جهانی بازی

عنوان لاتین:
یادداشت ثریا قزل‌ایاغ درباره روز جهانی بازی

دیروز روز جهانی بازی بود!

درحالی‌که جهان، بازی را تفکر کودک  می‌داند و متفکران بازی را «واحه شعف در کویر خشک زندکی» می‌خوانند و هزاران بازی سنتی به جای مانده گواه آن است که پیشینیان با همه‌ی تنگناها ‌و دل‌مشغولی‌ها، زمانی را به بازی اختصاص می‌دادند، ما مصرانه به این شعر نظامی گنجوی چسبیده‌ایم که «غافل منشین چه وقت بازی‌ست / وقت هنر است و سر فرازی‌ست / دانش طلب و بزرگی آموز / تا به نگرند روزت از روز» و ما در خانه و مدرسه مرتباً فضا را برای بازی کودکان و نوجوانان تنگ‌تر می‌کنیم با این عبارت نخ‌نما که:«بازی بسه بشین سر درست» غافل از این‌که آنچه مهم است، آموزش مهارت‌های زندگی‌ست که در لحظات بازی به‌دست می‌آید‌. فکر می‌کنم آن بزرگوار، نظامی گنجوی، اگر الان بود، می‌سرود «غافل منشین که وقت بازی‌ست / وقت هنر است و سر فرازی‌ست»

وقتی با هم‌نسلانم که بعضی از آن‌ها مادربزرگ و پدربزرگ شده‌اند به صحبت می‌نشینیم، اغلب از بی‌انگیزگی و ناشاد ‌بودن نوه‌ها گله دارند و این‌که هیچ چیز آن‌ها را راضی نمی‌کند‌‌، زیاده‌خواهند و شادی‌هایشان‌ زود‌گذر و کوتاه. و این‌که پدران و مادرانشان گرفتار! و ‌می‌رویم به کودکی‌های خودمان که امکانات‌مان اگر صفر نبود، در برابر آن‌چه بچه‌های امروز دارند، نزدیک به صفر بود‌!

از هیچ، برای خودمان همه‌ چیز می‌ساختیم‌. تابستان‌ها نه از اردوهای تابستانی خبری بود‌، نه استخر شنا‌، نه سفر کنار دریا و پارک و زمین‌ بازی‌های آن، حداکثر هفته‌ای یک‌بار سینما بود،‌ آن هم نه فیلم‌های کودکان‌، کتاب و مجله‌ بود‌ و مهمانی‌های خانوادگی و اگر بخت با ما یار بود، یکی دوتا پیک‌نیک دسته جمعی به یکی از ییلاقات نزدیک‌. باقی‌اش ما بودیم و‌ حیاط خانه و حوض، که نگین‌ آن بود‌ و محبوب‌ترین قسمت‌ خانه، در آفتاب ظهر تابستان برای ما ‌هم دریا بود هم استخر‌، یک بزرگ‌تر هم بالای سرمان بود چون تلفات کم نبود.

بکن و نکن‌ هم فراوان بود ولی لذت آن آب‌بازی‌ها، شیطنت‌ها و گاه خیس کردن بزرگ‌تر‌ها‌، در‌ خاطره جمعی ما‌ رسوب کرده است. آن‌قدر توی آب می‌ماندیم تا به سگ‌لرز می‌افتادیم و خودمان را به آفتاب داغ می‌رساندیم‌‌. وقتی فکر می‌کنم، می‌بینم شاید‌ رمز آن لذت‌ها با هم بودن، بود. همه جا همه با هم بودیم، بزرگ و کوچک‌، پیر ‌و جوان و کودک. و تجربه‌ی با هم‌ بودن، فرصتی بود برای آموختن لذت بردن از زندگی. کودکان حضور ‌ما را در کنار خود می‌خواهند. باید برای‌شان وقت گذاشت.

نویسنده
ثریا قزل‌ایاغ
کلیدواژه:
Submitted by admin on

دیروز روز جهانی بازی بود!

درحالی‌که جهان، بازی را تفکر کودک  می‌داند و متفکران بازی را «واحه شعف در کویر خشک زندکی» می‌خوانند و هزاران بازی سنتی به جای مانده گواه آن است که پیشینیان با همه‌ی تنگناها ‌و دل‌مشغولی‌ها، زمانی را به بازی اختصاص می‌دادند، ما مصرانه به این شعر نظامی گنجوی چسبیده‌ایم که «غافل منشین چه وقت بازی‌ست / وقت هنر است و سر فرازی‌ست / دانش طلب و بزرگی آموز / تا به نگرند روزت از روز» و ما در خانه و مدرسه مرتباً فضا را برای بازی کودکان و نوجوانان تنگ‌تر می‌کنیم با این عبارت نخ‌نما که:«بازی بسه بشین سر درست» غافل از این‌که آنچه مهم است، آموزش مهارت‌های زندگی‌ست که در لحظات بازی به‌دست می‌آید‌. فکر می‌کنم آن بزرگوار، نظامی گنجوی، اگر الان بود، می‌سرود «غافل منشین که وقت بازی‌ست / وقت هنر است و سر فرازی‌ست»

وقتی با هم‌نسلانم که بعضی از آن‌ها مادربزرگ و پدربزرگ شده‌اند به صحبت می‌نشینیم، اغلب از بی‌انگیزگی و ناشاد ‌بودن نوه‌ها گله دارند و این‌که هیچ چیز آن‌ها را راضی نمی‌کند‌‌، زیاده‌خواهند و شادی‌هایشان‌ زود‌گذر و کوتاه. و این‌که پدران و مادرانشان گرفتار! و ‌می‌رویم به کودکی‌های خودمان که امکانات‌مان اگر صفر نبود، در برابر آن‌چه بچه‌های امروز دارند، نزدیک به صفر بود‌!

از هیچ، برای خودمان همه‌ چیز می‌ساختیم‌. تابستان‌ها نه از اردوهای تابستانی خبری بود‌، نه استخر شنا‌، نه سفر کنار دریا و پارک و زمین‌ بازی‌های آن، حداکثر هفته‌ای یک‌بار سینما بود،‌ آن هم نه فیلم‌های کودکان‌، کتاب و مجله‌ بود‌ و مهمانی‌های خانوادگی و اگر بخت با ما یار بود، یکی دوتا پیک‌نیک دسته جمعی به یکی از ییلاقات نزدیک‌. باقی‌اش ما بودیم و‌ حیاط خانه و حوض، که نگین‌ آن بود‌ و محبوب‌ترین قسمت‌ خانه، در آفتاب ظهر تابستان برای ما ‌هم دریا بود هم استخر‌، یک بزرگ‌تر هم بالای سرمان بود چون تلفات کم نبود.

بکن و نکن‌ هم فراوان بود ولی لذت آن آب‌بازی‌ها، شیطنت‌ها و گاه خیس کردن بزرگ‌تر‌ها‌، در‌ خاطره جمعی ما‌ رسوب کرده است. آن‌قدر توی آب می‌ماندیم تا به سگ‌لرز می‌افتادیم و خودمان را به آفتاب داغ می‌رساندیم‌‌. وقتی فکر می‌کنم، می‌بینم شاید‌ رمز آن لذت‌ها با هم بودن، بود. همه جا همه با هم بودیم، بزرگ و کوچک‌، پیر ‌و جوان و کودک. و تجربه‌ی با هم‌ بودن، فرصتی بود برای آموختن لذت بردن از زندگی. کودکان حضور ‌ما را در کنار خود می‌خواهند. باید برای‌شان وقت گذاشت.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
مقاله