من درخت تاکم
من در باغی پر از تاک زاده شدم. در خانهای که رو به تاکستان و سپیدارهای بلند بود بزرگ شدم.
در مرکز سرزمینی به نام ایران که سراسر باغستان بود رشد کردم. با قصههای پریان مادرم که از رویش سبز تاکها میگفت قد کشیدم. ساقههای سبز تاک بر ستونهای بلند ایوان عمارت کهنه میچسبیدند و هر روز به پنجرههای چوبی نزدیکتر میشدند و پنجههایشان به پنجههای من نزدیکتر. من با تاکها بزرگ شدم. زیر دالانی از گستره انگورهای شیرین تاب خوردم و متلهای کهن از صدای سبز مادرم شنیدم.
دختر شاه پریان میان همین انگورستانی که من میدویدم پناه گرفته بود. از پشت برگهای نازک و پنجه سبز ساقهها نگاهم میکرد و من از کودکی به نگاهشان و وجودشان آخت بستم. حتی وقتی که به مدرسه شاهدخت میرفتم آنها کنارم روی نیمکتهای چوبی آخر کلاس مینشستند و زمزمه میکردند. در مدرسه شاهدخت من از دختران شاه پریان بودم و در میان قلعه ای از متلهای دل انگیز بزرگ میشدم. هزار قلعه تو در تو دور تا دور تاکستان بود و هزار قصه جادویی پشت و پس پردههای قلعه ما پچ پچه میشد. ماه پیشونی و جادوی چشمه سحرآمیز و غولهای شاخ دار کوتاه و بلند و دیوهای سیاه و سفید که میآمدند و میرفتند و گاه مرا تا دورهای دور با خودشان میبردند.
من پُر میشدم از قصههای رنگی و زمزمه آوازهای مادرم که در شبهای بلند و روزهای پر آفتاب میخواند. پشت ستونهای بلند ایوان و زیرکلاه فرنگی سربه آسمان کشیده میچرخیدم و در این چرخش مدام بود که صدای زمزمهٔ دیگری را میشنیدم. صدای جاری کاه ریز میان حیاط که به حوض آبی لبالب پُر میریخت. هجوم پر آب این قنات به چاهی سنگی فرو میرفت و از میان قلعه میگذشت. همان آب از پشت دروازه همیشه باز قلعه میگذشت و در پهنای جلایر و قره بنیاد و مزرعه خاتون و گل زرد و سربند سرازیر میشد. انگورستان از این همه آب سرمست میشد. خوشههایش سبز و سرخ و زرد میان دستانم مروارید میشدند. من تاب مروارید را بر درخت نور سپیدار میبستم.
خوشهها پهن میشدند در بستر سپید میان شربت خانه، تا رنگ به رنگ شوند. انگورها مویز میشدند طلایی وسرخ و سبز و سیاه. در چلههای کوچک و بزرگ روی کرسیهای حاشیه سفید زر دوزی شده مینشستند و نقل مجلس میشدند. در پاییز توی جیبهای فراخ دامنهای بلند و گل گلیام بودند. در روزهای نو، نوروزهای بزرگ، مویزها میان سینیهای نقرهای طاقچهها میخندیدند. انگورها هر پاییز مویز میشدند و هر زمستان طراوتشان تراوش سرکه بود که میان خمرههای گلی آبی و سبز و سرخ جاری میشد. انگورها با من رنگ به رنگ میشدند. من با تاک زاده شدم با تاک مویز شدم و با تاک میان خمرههای سبز و سرخ و طلایی نشستم. من درخت تاکم. با دستهای بلند. با دستهای لاغرو باریک که به دنبال آبهای قنات میچرخند.
تحصیلات: کارشناسی ادبیات نمایشی از دانشکدهٔ هنرهای زیبا از دانشگاه تهران. کارشناسی ارشد پژوهشی هنر.
سردبیر و نویسنده برنامههای رادیویی نوجوان، بچههای انقلاب، شب بخیر کوچولو و نویسنده برنامههای رادیو یی جوان و صدای آشنا و نمایشنامههای رادیویی. از سالهای ۱۳۶۵ تا ۱۳۷۱
نویسنده برنامههای رادیو یی کودک و نوجوان و صدای آشنا و نمایشنامههای رادیویی در دهههای شصت تا هشتاد
مسئول هنری منطقه ۹ آموزش و پرورش در دهه هفتاد و هشتاد
نویسنده داستان و نقد کتاب مجلات کیهان بچهها و سروش نوجوان و دیگر مجلات و روزنامهها و سایتهای ادبی فرهنگی.
آثار:
رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه
- رمان «شهر آب و آینه» (۱۳۷۵) در گروه سنی نوجوان در انتشارات سروش
- داستان «مادر و دو ستاره کوچک» (۱۳۷۵) در گروه سنی کودک ترجمه شده به زبان انگلیسی
- مجموعه داستان «زمزمه»(۱۳۷۶) ترجمه شده به زبان انگلیسی.
- گرد آوری «مجموعه داستانهای نوجوانان» همراه بانقد و بررسی ادبیات نوجوان در انتشارات الهدی در سال (۱۳۷۷)
- گرد آوری «مجموعه داستانهای کودکان» همراه بانقد و بررسی ادبیات کودک در انتشارات الهدی در سال (۱۳۷۷)
- رمان «مسافر روشنی» در گروه سنی نوجوان و جوان انتشارات سروش (۱۳۷۷)
- رمان «من یک خاطره ازلی هستم» انتشارات وداد در سال (۱۳۷۹)
- رمان «بی قرار همچون باد» درگروه سنی نوجوان انتشات مدرسه در سال (۱۳۸۰)
- رمان «شهریار سرزمین عشق» در گروه سنی نوجوان و جوان؛ در انتشارات به نشر در سال (۱۳۸۱)
- نمایشنامه «ماه پیشونی» انتشارات افکار در سال (۱۳۹۵)
نویسنده نمایشنامههای صحنهای:
- «بوته گلی در چایخانه» اجرا در آمفی تئاتر دانشکده هنرهای زیبا و اجرا در جشنواره تئاتر دانشجویی کرمان. برنده جایزه بهترین متن در جشنواره نمایشنامه نویسی شیراز. برنده جایزه بهترین متن نمایشی در جشنواره دانشجویی کرمان
- نمایشنامه «ماه پیشونی» اجرا در پاییز سال ۱۳۷۰ در سالن اصلی تئاتر شهر.
- نمایشنامه «بوی نون گرم و تازه» اجرا در سالن قشقایی تئاتر شهر برای گروه سنی کودک و نوجوان در سال ۱۳۶۸