لذت خواندن در کتابخانه کودکان آدیسا بابا

زمانی که به دروازه ی بزرگ و فلزی کتابخانه وارد شدم، احساس آرامش کردم. اعصابم از شلوغی و سر و صدای آدیسا بابا و رانندگی در خیابان های فرعی ناهموار، پوشیده از سنگ و پر گرد و خاک، فرسوده شده بود.

تعداد بچه هایی که به این کتابخانه مراجعه می کنند، بیش از ظرفیت کتابخانه ی اصلی است، بنابراین، چادرهایی در محوطه ی کتابخانه برپا شده است.

دو چادر بزرگ در محوطه وجود دارد که بچه ها در سکوت در آن ها سرگرم مطالعه یا انجام تکالیف مدرسه بودند. آنجا از نگاه من باغ کوچکی بود با درختان سر به فلک کشیده، گیاهان استوایی و گل هایی که به آرامی در نسیم تکان می خوردند...

با خود اندیشیدم: " اینجا فقط یک کتابخانه نیست، اینجا بهشتی برای بچه هاست."

یک هفته ای بود که در مسیر رفتن به کنفرانسی در غنا، در اتیوپی به سر می بردم. آمده بودم تا دوستم یوهانس را ملاقات کنم.

اما این داستان  مدت ها پیش از این آغاز شده بود...

در سال ۲۰۰۳ یوهانس گبریگورگیس به مرکز "درختانی برای زندگی" در ویچیتا آمد تا طرح و نظرات خود را بیان کند. او در اتیوپی بزرگ شده و تا سن نوزده سالگی کتاب خواندنی ندیده بود. یوهانس عاشق خواندن و سپس کتابدار کودکان در کتابخانه ی عمومی سانفرانسیسکو شد. زمانی که دریافت کتابخانه های کودکان در اتیوپی هنوز به شکل عملی در دسترس آن ها نیستند، رویای ایجاد نخستین کتابخانه ی کودکان در وطنش، در ذهن او شکل گرفت.

لذت خواندن در کتابخانه کودکان آدیسا بابا

با مشاهده ی  پیگیری واراده ی راسخ یوهانس برای انجام این خدمت، مرکز درختانی برای زندگی  به او کمک کرد تا کتابخانه اش را برپاکند. حالاپس از 3 سال، من به دیدار یوهانس رفته بودم تا  روند پیشرفت کار را ببینم. وقتی در کتابخانه ی کودکان شولا گشت می زدیم، او به من گفت کودکان در سال جاری شصت هزار بار از کتابخانه بازدید کرده اند.   

یوهانس گروه مطالعه ی غیر انتفاعی اتیوپی را نیز پایه گذاری کرده، که به فراتر از کتابخانه ی اولیه گسترش یافته است. با حمایت های مرکز درختانی برای زندگی، این گروه به مدارس اطراف کمک می کند تا کتابخانه های خود را راه اندازی کنند. آن ها در شهرک آواسا  یک مرکز مطالعه دارند و کتابخانه های سیاری هم دارند که به با الاغ حمل می شوند. انتشار کتاب های مختلف کودکان به زبان محلی و زبان انگلیسی از دیگر فعالیت های این گروه است.

 لذت خواندن در کتابخانه کودکان آدیسا بابا

روزی در کتابخانه، با پسرکی به نام روبل آشنا شدم. او نیز مانند بسیاری از بچه هایی که به کتابخانه می آیند، از خانواده ای بسیار فقیر بود. درآمد روزانه ی خانواده ۵ نفره ی روبل حدود ۳۰ سنت بود.

مدتی بعد، از خانه ی روبل دیدن کردم. او مرا به کوچه ی باریکی که ۲ نفر به سختی می توانستند در کنار هم از آن بگذرند، راهنمایی کرد. در دو سوی ما دیوارهایی از گل و قوطی های حلبی قرارداشت. روبل دری را باز کرد و ما قدم در اتاقی کوچک و تاریک گذاشتیم. او با مادر و سه برادر دیگرش  در آنجا زندگی می کرد.

مادر پسرک به گرمی از من استقبال کرد و یک صندلی چوبی برای نشستن من گذاشت. برایم چای و یک سینی غذای شام آورد. فهمیدم که رختشویی می کند و مزد اندکی می گیرد. پدر روبل در شهر دیگری زندگی می کرد و با ساختن آلونک هایی مانند آلونک خودشان، پول در می آورد.

روبل از سه سال و نیم پیش، با کتابخانه آشنا شده بود، یعنی از زمانی که کتاب ها را وارونه در دست می گرفت زیرا خواندن نمی دانست.

حالا روبل ستاره ی کتابخانه است. او تمام ۱۵۰ کتابی را که در کتابخانه به زبان محلی وجود دارد، خوانده است. با حضور در کلاس های زبان انگلیسی کتابخانه، چندین کتاب به زبان انگلیسی را نیز مطالعه کرده است. هر وقت که کتاب جدیدی به کتابخانه وارد می شود، این روبل است که آن را برای بچه های دیگر می خواند.

وقتی در کتابخانه بودیم، از او پرسیدم: "دوست داری برای من کتاب بخوانی ؟"  چهره ی روبل از شادی روشن شد: "بله الان یکی از کتاب های مورد علاقه ام را می آورم."

لذت خواندن در کتابخانه کودکان آدیسا بابا

او به سرعت برگشت، در کنار من نشست و کتابش را روی میز گذاشت. من احساس کردم بغض گلویم را می فشارد. عنوان کتاب " آیا تو مادرم هستی؟"  بود. یکی از کتاب های مورد علاقه ی من در دوران کودکی ام.

روبل، در حالی که تلاش می کرد هر کلمه را با دقت تلفظ کند، شروع به خواندن کرد. ذهنم پر از تصاویری از مادرم شد که برای من در کودکی کتاب می خواند. مادرم آموزگار مدرسه بود... او مرا با خواندن و کتاب آشنا کرد. سعی می کردم جلوی ریزش اشک هایم را بگیرم.

وقتی روبل خواندن کتاب را به پایان رساند، از او پرسیدم که دوست دارد در آینده چه کاره شود؟  پاسخ داد : "خلبان ، ... یا شاید کتابدار."

بعدها متوجه شدم که آن روز، روز تولد مادرم بوده است.

به تمام بچه هایی اندیشیدم که مادرم به عنوان آموزگار به آن ها کمک کرده بود و به تمام بچه های سراسر دنیا اندیشیدم که اگر همچون روبل به آن ها فرصت خواندن و یادگیری داده شود، استعدادهای بالقوه شان اینچنین شکوفا خواهد شد. مرکز درختانی برای زندگی،  با پشتیبانی از کتابخانه ها در کشورهای مختلف، نه تنها به چنین کودکانی کمک می کند تا لذت خواندن و یاد گرفتن را درک کنند، بلکه آن ها را به رهایی از فقر و دستیابی به آرزوهای شان امیدوار می کند .

در پایان هفته، هنگامی که با یوهانس و دوستان جدیدم در کتابخانه خداحافظی می کردم، قولی به خود دادم، قول دادم تمام تلاشم را بکنم تا کودکان بیشتری بتوانند از کتابخانه هایی همچون این کتابخانه بهره مند شوند.

برگردان:
شقایق غنیان
Submitted by editor6 on

زمانی که به دروازه ی بزرگ و فلزی کتابخانه وارد شدم، احساس آرامش کردم. اعصابم از شلوغی و سر و صدای آدیسا بابا و رانندگی در خیابان های فرعی ناهموار، پوشیده از سنگ و پر گرد و خاک، فرسوده شده بود.

تعداد بچه هایی که به این کتابخانه مراجعه می کنند، بیش از ظرفیت کتابخانه ی اصلی است، بنابراین، چادرهایی در محوطه ی کتابخانه برپا شده است.

دو چادر بزرگ در محوطه وجود دارد که بچه ها در سکوت در آن ها سرگرم مطالعه یا انجام تکالیف مدرسه بودند. آنجا از نگاه من باغ کوچکی بود با درختان سر به فلک کشیده، گیاهان استوایی و گل هایی که به آرامی در نسیم تکان می خوردند...

با خود اندیشیدم: " اینجا فقط یک کتابخانه نیست، اینجا بهشتی برای بچه هاست."

یک هفته ای بود که در مسیر رفتن به کنفرانسی در غنا، در اتیوپی به سر می بردم. آمده بودم تا دوستم یوهانس را ملاقات کنم.

اما این داستان  مدت ها پیش از این آغاز شده بود...

در سال ۲۰۰۳ یوهانس گبریگورگیس به مرکز "درختانی برای زندگی" در ویچیتا آمد تا طرح و نظرات خود را بیان کند. او در اتیوپی بزرگ شده و تا سن نوزده سالگی کتاب خواندنی ندیده بود. یوهانس عاشق خواندن و سپس کتابدار کودکان در کتابخانه ی عمومی سانفرانسیسکو شد. زمانی که دریافت کتابخانه های کودکان در اتیوپی هنوز به شکل عملی در دسترس آن ها نیستند، رویای ایجاد نخستین کتابخانه ی کودکان در وطنش، در ذهن او شکل گرفت.

لذت خواندن در کتابخانه کودکان آدیسا بابا

با مشاهده ی  پیگیری واراده ی راسخ یوهانس برای انجام این خدمت، مرکز درختانی برای زندگی  به او کمک کرد تا کتابخانه اش را برپاکند. حالاپس از 3 سال، من به دیدار یوهانس رفته بودم تا  روند پیشرفت کار را ببینم. وقتی در کتابخانه ی کودکان شولا گشت می زدیم، او به من گفت کودکان در سال جاری شصت هزار بار از کتابخانه بازدید کرده اند.   

یوهانس گروه مطالعه ی غیر انتفاعی اتیوپی را نیز پایه گذاری کرده، که به فراتر از کتابخانه ی اولیه گسترش یافته است. با حمایت های مرکز درختانی برای زندگی، این گروه به مدارس اطراف کمک می کند تا کتابخانه های خود را راه اندازی کنند. آن ها در شهرک آواسا  یک مرکز مطالعه دارند و کتابخانه های سیاری هم دارند که به با الاغ حمل می شوند. انتشار کتاب های مختلف کودکان به زبان محلی و زبان انگلیسی از دیگر فعالیت های این گروه است.

 لذت خواندن در کتابخانه کودکان آدیسا بابا

روزی در کتابخانه، با پسرکی به نام روبل آشنا شدم. او نیز مانند بسیاری از بچه هایی که به کتابخانه می آیند، از خانواده ای بسیار فقیر بود. درآمد روزانه ی خانواده ۵ نفره ی روبل حدود ۳۰ سنت بود.

مدتی بعد، از خانه ی روبل دیدن کردم. او مرا به کوچه ی باریکی که ۲ نفر به سختی می توانستند در کنار هم از آن بگذرند، راهنمایی کرد. در دو سوی ما دیوارهایی از گل و قوطی های حلبی قرارداشت. روبل دری را باز کرد و ما قدم در اتاقی کوچک و تاریک گذاشتیم. او با مادر و سه برادر دیگرش  در آنجا زندگی می کرد.

مادر پسرک به گرمی از من استقبال کرد و یک صندلی چوبی برای نشستن من گذاشت. برایم چای و یک سینی غذای شام آورد. فهمیدم که رختشویی می کند و مزد اندکی می گیرد. پدر روبل در شهر دیگری زندگی می کرد و با ساختن آلونک هایی مانند آلونک خودشان، پول در می آورد.

روبل از سه سال و نیم پیش، با کتابخانه آشنا شده بود، یعنی از زمانی که کتاب ها را وارونه در دست می گرفت زیرا خواندن نمی دانست.

حالا روبل ستاره ی کتابخانه است. او تمام ۱۵۰ کتابی را که در کتابخانه به زبان محلی وجود دارد، خوانده است. با حضور در کلاس های زبان انگلیسی کتابخانه، چندین کتاب به زبان انگلیسی را نیز مطالعه کرده است. هر وقت که کتاب جدیدی به کتابخانه وارد می شود، این روبل است که آن را برای بچه های دیگر می خواند.

وقتی در کتابخانه بودیم، از او پرسیدم: "دوست داری برای من کتاب بخوانی ؟"  چهره ی روبل از شادی روشن شد: "بله الان یکی از کتاب های مورد علاقه ام را می آورم."

لذت خواندن در کتابخانه کودکان آدیسا بابا

او به سرعت برگشت، در کنار من نشست و کتابش را روی میز گذاشت. من احساس کردم بغض گلویم را می فشارد. عنوان کتاب " آیا تو مادرم هستی؟"  بود. یکی از کتاب های مورد علاقه ی من در دوران کودکی ام.

روبل، در حالی که تلاش می کرد هر کلمه را با دقت تلفظ کند، شروع به خواندن کرد. ذهنم پر از تصاویری از مادرم شد که برای من در کودکی کتاب می خواند. مادرم آموزگار مدرسه بود... او مرا با خواندن و کتاب آشنا کرد. سعی می کردم جلوی ریزش اشک هایم را بگیرم.

وقتی روبل خواندن کتاب را به پایان رساند، از او پرسیدم که دوست دارد در آینده چه کاره شود؟  پاسخ داد : "خلبان ، ... یا شاید کتابدار."

بعدها متوجه شدم که آن روز، روز تولد مادرم بوده است.

به تمام بچه هایی اندیشیدم که مادرم به عنوان آموزگار به آن ها کمک کرده بود و به تمام بچه های سراسر دنیا اندیشیدم که اگر همچون روبل به آن ها فرصت خواندن و یادگیری داده شود، استعدادهای بالقوه شان اینچنین شکوفا خواهد شد. مرکز درختانی برای زندگی،  با پشتیبانی از کتابخانه ها در کشورهای مختلف، نه تنها به چنین کودکانی کمک می کند تا لذت خواندن و یاد گرفتن را درک کنند، بلکه آن ها را به رهایی از فقر و دستیابی به آرزوهای شان امیدوار می کند .

در پایان هفته، هنگامی که با یوهانس و دوستان جدیدم در کتابخانه خداحافظی می کردم، قولی به خود دادم، قول دادم تمام تلاشم را بکنم تا کودکان بیشتری بتوانند از کتابخانه هایی همچون این کتابخانه بهره مند شوند.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
مقاله