نمیدانم چرا هر وقت گلهای شمعدانی را میبینم، یاد تابستانهای کودکیام میافتم.
آن حیاط نه چندان بزرگ که برای ما باغ بود، با آن درخت توت تناور که سایهی مهر خود را بر آن حوض زیبا که آبش خنک بود و تمیز و جولانگاه ماهیان قرمز، پهن کرده بود. با گلدانهای شمعدانی قرمز و صورتی بر لبههای آن و فوارهی کوچک آوازهخوان که عصرها باز میشد تا هوا را تازه کند. با یک گلدان شمعدانی پیچ صورتی بر هره پنجره که دوستی برای پدر از شمیران تعارف آورده بود و شده بود گل سرسبد شمعدانیها!
و گلهای گرمازده تابستانی باغچه که در انتظار یک آبپاش آب خنک عصرگاهی بودند! حالا در دنیای آپارتماننشینی که گلهای مصنوعی جای گلهای واقعی را گرفتهاند، دلم برای کودکان میگیرد که شانس آشنایی با شمعدانیها، لادنها، اطلسیها، لاله عباسیها و کوکبها را ندارند و نمیتوانند از عطر یاسها و رازقیها و گلهای محمدی گیج شوند و ستایشگر نسترنها و پیچهای امینالدوله شوند! کاش کودکان را با طبیعت آشنا کنیم و برایشان خاطرههای معطر و رنگین بسازیم!
افزودن دیدگاه جدید