فرد مزرعه‌ دار، قصه صوتی

گاوه گفت: «ماااا! ماااا!»

فِرِد مزرعه‌دار، اون رو به سمت طویله برد: «برو روی کاه‌ها بخواب تا من بقیه‌ی حیوون‌ها رو بیارم.» و از طویله رفت بیرون.

گوسفنده گفت: «بعععع! بعععع!»

فِرِد مزرعه‌دار، اون رو به سمت طویله برد: «برو روی کاه‌ها کنار گاوه بخواب تا من بقیهٔ حیوون‌ها رو بیارم.» و از طویله رفت بیرون.

گاو روی کاه‌ها خوابید، اما گوسفند که گرسنه بود، یک کپه ذرت رو که فرد تازه چیده بود دید و ده تا از اون‌ها رو خورد. گاو که گوسفند رو مشغول خوردن دید، به سمت ذرت‌ها رفت و بیست‌تا از اون‌ها رو خورد.

اردکه گفت: «کواک کواک! کواک کواک!»

فِرِد مزرعه‌دار، اون رو به سمت طویله برد: «برو روی کاه‌ها کنار گاو و گوسفند بخواب تا من بقیهٔ حیوون‌ها رو بیارم.» و از طویله رفت بیرون.

اردک که گاو و گوسفند رو مشغول خوردن ذرت دید، رفت و سی‌تا از اون‌ها رو خورد.

خوکه گفت: «پییییگ! پییییگ!»

فِرِد مزرعه‌دار، اون رو به سمت طویله برد: «برو روی کاه‌ها کنار گاو و گوسفند و اردک بخواب تا من بقیه‌ی حیوون‌ها رو بیارم.» وقتی که خوک تکون نخورد، فرد مزرعه‌دار توی طویله رفت و دید که حیوون‌ها همه دارن ذرت می‌خورن: «نه! نه! نه! ذرت‌هامو نخورین!»

فرد مزرعه‌دار، حیوانات رو برد توی یک آغل کوچیک. گاو روی کاه‌ها خوابید. گوسفند روی کاه‌ها خوابید. اردک روی کاه‌ها خوابید. خوک یک پیییگ بلند کرد و بعد اون هم روی کاه‌ها خوابید.

فرد مزرعه‌دار دروازه رو بست و بعد رفت تا سری به ذرت‌هاش بزنه. فقط دو تا ذرت مونده بود. ذرت‌ها رو به خونه برد و موقع شام، اون‌ها رو با زنش خورد.

برگردان:
علی حسین قاسمی
نویسنده
مارگو فاليس
Submitted by editor95 on

گاوه گفت: «ماااا! ماااا!»

فِرِد مزرعه‌دار، اون رو به سمت طویله برد: «برو روی کاه‌ها بخواب تا من بقیه‌ی حیوون‌ها رو بیارم.» و از طویله رفت بیرون.

گوسفنده گفت: «بعععع! بعععع!»

فِرِد مزرعه‌دار، اون رو به سمت طویله برد: «برو روی کاه‌ها کنار گاوه بخواب تا من بقیهٔ حیوون‌ها رو بیارم.» و از طویله رفت بیرون.

گاو روی کاه‌ها خوابید، اما گوسفند که گرسنه بود، یک کپه ذرت رو که فرد تازه چیده بود دید و ده تا از اون‌ها رو خورد. گاو که گوسفند رو مشغول خوردن دید، به سمت ذرت‌ها رفت و بیست‌تا از اون‌ها رو خورد.

اردکه گفت: «کواک کواک! کواک کواک!»

فِرِد مزرعه‌دار، اون رو به سمت طویله برد: «برو روی کاه‌ها کنار گاو و گوسفند بخواب تا من بقیهٔ حیوون‌ها رو بیارم.» و از طویله رفت بیرون.

اردک که گاو و گوسفند رو مشغول خوردن ذرت دید، رفت و سی‌تا از اون‌ها رو خورد.

خوکه گفت: «پییییگ! پییییگ!»

فِرِد مزرعه‌دار، اون رو به سمت طویله برد: «برو روی کاه‌ها کنار گاو و گوسفند و اردک بخواب تا من بقیه‌ی حیوون‌ها رو بیارم.» وقتی که خوک تکون نخورد، فرد مزرعه‌دار توی طویله رفت و دید که حیوون‌ها همه دارن ذرت می‌خورن: «نه! نه! نه! ذرت‌هامو نخورین!»

فرد مزرعه‌دار، حیوانات رو برد توی یک آغل کوچیک. گاو روی کاه‌ها خوابید. گوسفند روی کاه‌ها خوابید. اردک روی کاه‌ها خوابید. خوک یک پیییگ بلند کرد و بعد اون هم روی کاه‌ها خوابید.

فرد مزرعه‌دار دروازه رو بست و بعد رفت تا سری به ذرت‌هاش بزنه. فقط دو تا ذرت مونده بود. ذرت‌ها رو به خونه برد و موقع شام، اون‌ها رو با زنش خورد.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
مقاله