روی تابلو نوشته بود: باغوحش. کالی روی درختی که درست کنار در ورودی باغوحش بود نشست. بعد، از روی تابلو پرواز کرد و جلوی فلامینگوها نشست روی زمین. بالش رو باز کرد و به رنگ آبی اون، و بعد به رنگ نارنجیصورتیرنگ پرهای فلامینگوها نگاه کرد. فلامینگوها قشنگ بودن، اما کالی رنگ آبی پرهای خودش رو بیشتر دوست داشت.
بعد به سمت اورانگوتانها پرید. اونها پشمالو و قهوهای بودن و تماشای اونها خیلی جالب بود. وقتی که به پانداهای سیاه و سفید رسید، اونها آروم نشسته بودن و نیهای بامبو رو گاز میزدن. اونها رنگارنگ نبودن. کالی چند تا فیل خاکستری تیره رو هم دید. دیدن خرطوم درازشون براش جالب بود. با خودش فکر کرد که رنگ پرهای خودش از اونها خیلی قشنگتره.
بعد به سراغ خزندهها رفت و به تماشای همهٔ مارها و سوسمارها پرداخت. اینجا کمی ترسید؛ چون مارها و سوسمارها گاهی زاغ کبود میخورن. به همین خاطر خوشحال بود که اونها پشت شیشهان.
پیش از رفتن، ایستاد تا آخرین حیوونها رو هم ببینه: طوطیها. طوطیها رنگ سبز روشن، قرمز، زرد، و بنفش داشتن. نوکهاشون هم به رنگهای جورواجور بود. کالی به پرهای اونها، و بعد به پرهای خودش نگاه کرد. باز هم از پرهای خودش بیشتر از همه خوشش اومد. و بالاخره، باغوحش رو با تمام سروصداهاش پشت سر گذاشت و به آشیونهاش برگشت.
افزودن دیدگاه جدید