چوپان برای اَسیب ندیدن بزغاله، آن را روی بام کاهگلی سرپناهِ گوسفندان گذاشته بود. بزغاله در لبهی پشتبام در حال چرا بود که گرگ را دید. بزغاله بدون ترس، و برای خوشحالی خودش، گرگ را صدا زد و شروع به مسخره کردن گرگ کرد، زیرا میدانست که پنجهها و دندانهای گرگ به او نمیرسد.
گرگ از آن پایین به بزغاله نگاهی کرد و گفت: «صدایت را شنیدم، و کوچکترین کینهای برای حرفهایی که میزنی یا کارهایی که انجام میدهی از تو ندارم. چون وقتی آن بالا هستی، این بام است که حرف میزند و مرا مسخره میکند، نه تو که روی آن نشستهای.»
چیزی را که هرگز نمیگویی، در هیچ وضعیت دیگر بازگو نکن.
افزودن دیدگاه جدید