خری در راهی میرفت که بهسوی دامنه کوه کج شد. ناگهان به ذهن نادانش رسید که راهش را ادامه دهد. او اصطبل را در دامنه کوه میدید و به نظرش کوتاهترین راه برای رسیدن به آنجا این بود که از لبه نزدیکترین صخره رد شود. میخواست بپرد که صاحبش دُم آن را گرفت و کوشش کرد خر را به عقب بکِشد، ولی خر لجباز تسلیم نمیشد و با همه توانی که داشت، خودش را به جلو میکشاند.
صاحب خر گفت: «بسیار خوب! راهت را برو چارپای خودسر! تا ببینی از کجا سر درمیآوری.»
مرد دُم خر را رها کرد و خر نادان با سر به دامنهی کوه پرت شد و پاهایش در هوا ماند.
کسانی که به پند و اندرزهای دوستان عاقلتر از خودشان گوش نمیکنند و با لجبازی راهشان را میروند، مسیر بدبختی را برگزیدهاند.
افزودن دیدگاه جدید