گفت وگو با شیوا دولت آبادی، دکترای روان شناسی، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و از بنیانگذاران انجمن حمایت از حقوق کودکان به مناسبت۲۹ آبان روز تصویب پیمان نامه جهانی حقوق کودک.
بیشتر پدران ومادران و آموزگاران با حقوق کودک آشنایی ندارند. گاهی با این مقوله به عنوان مفهومی دور از ذهن و غیر عملی برخورد می شود. خانواده و آموزگاران چگونه می توانند حقوق کودک را درجریان زندگی روزمره ی خود رعایت کنند؟ برای آشنایی آن ها با حقوق کودک چه گام هایی می توان برداشت؟
به نظر من نباید به کودک نگاه صدقه بگیرداشته باشیم.باید بپذیریم که اونیز حقوق ویژه ی خود را دارد .درواقع باید حق کودکان مان را ادا کنیم.آنچه که من را به عنوان یک روان شناس به حقوق انسان ها پیوندمی دهد، تاثیری است که از نظر روانی بر آن ها دارد. مهم است که ببینم تاثیر روان شناسی آن در انسان چیست واگر این حقوق رعایت شود، چگونه می تواند از نظر اجتماعی و فرهنگی تاثیر گذار باشد. هرگاه من به کسی حق بدهم، بدون شک در مقابلش از او مسئولیت می خواهم. درنتیجه اگر ما دوستدار حقوق کودک داشته باشیم، می توانیم انسان های مسئول تری را هم تربیت کنیم. هرگاه به کودک خردسالی اجازه اظهار نظر بدهیم و اظهار نظر او درتعیین آنچه قرار است انجام شود، تاثیرداشته باشد، از زندگی روزمره گرفته تا تصمیمی در مهدکودک، مدرسه یا درسطح جامعه و موارد دیگر، در کنار حقی که به او می دهیم، مسئولیتی هم به او واگذار می کنیم و با این روش در پرورش انسانی مسئول تر قدم برمی داریم.
پیمان نامه ی جهانی حقوق کودک با اهداف خودش، برآمده از دل مشکلات بشر در دوره های گوناگون تاریخ به ویژه دو جنگ جهانی است. یکی از این اهداف این است که بتوانیم انسان های بهتری پرورش بدهیم. درواقع اینجا رهنمود حقوقی با آموزش و پرورش پیوند می خورد. چگونه میان یک چتر حقوقی با تعریفی که از انسان داریم پیوند بر قرار می شود. تعریف ما از انسان بسیار با اهمیت است. من با دغدغه هایم درباره ی پرورش کودکان به عنوان روان شناس تربیتی بالینی، به این پیمان نامه نه به منزله ی طرحی ایده آل، بلکه به عنوان رهنمودی مناسب برای پرورش انسان سالم تر نگاه می کنم در این پیمان نامه به محرومیت هایی مانند محرومیت های غذایی که روی رشد هوش واندام ها اثر می گذارد و انسان را معلول می کند، اشاره می شود. انسان معلول مشکل جامعه است وبرای رسیدگی به کارهای خود با دشواری هایی روبه رو ست .اوهمواره به خاطر وضعیتی که با ندادن حق او برایش ایجاد شده، افسرده و خشمگین است. بنابراین، نگاه حقوقی به کودک چیزی جدا از زندگی روزمره ی او نیست .کودک حق دارد بازی کند وحق دسترسی به اطلاعات دارد. دسترسی به اطلاعات یعنی هدف شما از ترویج خواندن درپایگاه کتابک.
دسترسی به اطلاعات به عنوان یک حق باید آموخته شود. یعنی کودک باید بیاموزد که حق دارد اطلاعاتی را کسب کند و بتواند از آن ها برای ارتقای ذهن وتوان خودش درزندگی بهره بگیرد. خلاقیت هایی که از راه خواندن در او پرورش می یابد، یکی از حقوق اوست. پس می بینیم که این ها چگونه درکنار هم قرار می گیرند :حقوق ، آموزش ،حق دسترسی به اطلاعات، اظهار نظر .و ... .درپیمان نامه ی حقوق کودک ازکودکان پناهنده، تحت ستم و کودکانی که استثمار و قاچاق می شوند نیز سخن به میان آمده است.
درتعریف بسیارکلی از پیمان نامه آمده که این سند، سندی برای رشد کودک است. اما برای رشد کودک هنوز خیلی جای کار دارد. ما به پیمان نامه به عنوان وحی منزل نگاه نمی کنیم. درواقع، الحاق پاره ای مواد به آن هرچند سال یکبار ضرورت پیدا می کند. یعنی کسانی که در جایگاه متولیان این سند کار و پایش می کنند، مشکلات کودکان را می بینند و تلاش می کنند آن را با راهکارهای جدید تکمیل کنند .پس ما ابزاری در اختیار داریم که اگر چه در قالب قانون نوشته شده، ارتباط مستقیم با رشد کودک دارد. این که ما چگونه انسان هایی را تربیت می کنیم، بازگشت ما به تعریف انسان است و این که می خواهیم چگونه کودکی پرورش دهیم؟ کودک مستقل یا کودک وابسته. می خواهیم کودک مسئولیت پذیر تربیت کنیم یا کودک ماشین وار و متحرک. می خواهیم خلاقیت را در او پرورش دهیم یا حرف شنوی بی چون و چرا را. همه ی این ها در پیمان نامه آمده است که اگر تبدیل به رفتارهای ما و به نگاه ما به مسئولیت عظیم پرورش انسان، چه در جایگاه مادر و پدر، چه مربی و چه رهگذر بزرگسالی که با کودک برخورد می کنیم بشود و این تفکر در ما نهادینه شود، در رفتارمان با کودکان مسالمت سازنده پیدا می کنیم واین رفتار سبب می شود که رفته رفته سنگ پایه ی جامعه ی سالم گذاشته شود.
امروزه پدران و مادران تلاش می کنند کودکان خود را فراتراز دید و تربیت سنتی پرورش دهند. شما چه رهنمودهایی دارید تا آن ها با رویکرد به حقوق کودک فرزندان شان را تربیت کنند؟
انسان هایی که نگاه صادق، روشن و اندکی علمی به پرورش کودک دارند وتلاش می کنند با مطالعه ی کتاب های روان شناسی و تعلیم وتربیت، دانش خود را افزایش دهند، مشاوره بگیرند و سطح اطلاعات شان را بالا ببرند، به شکل ناگفته حقوق کودک را رعایت می کنند. ولی وقتی که ما کودک را تنبیه یا تنبیه بدنی می کنیم و می بینیم که تاثیر ندارد و نمی توانیم چیزی را در او تغییر دهیم، واکنش مناسبی از او نمی بینیم، او از ما می ترسد وحتی به دروغگویی روی می آورد. وقتی می بینیم رفتار مثبت در او درونی نمی شود، این پرسش پیش می آید که چه چیزی یک انسان کوچک را به اخلاق پایبند می کند؟ این که ببیند در خانواده الگوهای اخلاقی حاکم است. ببیند که دروغ گفتن کاری ناپسند است. ببیند که وقتی به اعضای خانواده نزدیک می شود ودرک می کند و درکش می کنند، مشکلات راحت تر حل می شوند. بنابراین، بده بستان عملی در زندگی، انسان سالم پرورش می دهد نه چوب و صدمه و آسیب.
اگر به تنبیه از دیدگاه حقوق کودک نگاه کنیم، هرگونه کودک آزاری به عنوان رفتار منفی مورد سوال قرار می گیرد. وقتی که ما فرزندمان را تحقیر و تهدید می کنیم یا از او غفلت می کنیم یا او را آزار می دهیم، به کودک آزاری پرداخته ایم. اگر نگاه علمی یا پژوهشگرانه داشته باشیم باید فکر کنیم اثر کارهایی که انجام می دهیم چیست. اگر این کارها را جمع بندی کنیم ونتیجه بگیریم که این شیوه خوب نیست وبه این نتیجه برسیم که باید روش دیگری داشته باشیم، به این نتیجه می رسیم که آنچه در حقوق کودک درباره ی تنبیه و زیان های آن آمده است، درعمل کاربرد دارد. به این شکل، آگاهانه به فرزند پروری می پردازیم. با هوشیاری، دقت و پژوهشگرانه به تاثیر رفتارهای مان روی آرمان هایی که برای فرزند خودمان داریم اثر می گذاریم واثر می پذیریم، یعنی رابطه را ایجاد می کنیم.
هنگامی که تلاش می کنیم در چارچوب حقوق کودک حرکت کنیم، دانش حقوق کودک به ما بینشی کلی می دهد. یعنی می گوییم این فرزندی که به ما سپرده شده، انسانی است دارای حق و حقش به خاطر اینکه فرزند ماست به او داده نمی شود. اگر رفتارهای ما فرزندمان را مضطرب می کند، حقی را از او ضایع می کنیم. داریم مشکل خودمان را به او انتقال می دهیم. داریم توانمندی ها وظرفیت های بالقوه ی او را هدر می دهیم. اگر این مسائل را آگاهانه درونی بکنیم، می تواند کمک بزرگی بکند که والدین سالم تری باشیم. بیشتر ما چندان به بزرگ کردن فرزندمان فکر نمی کنیم. هرچقدر هم که سعی کنیم مدرن رفتارکنیم، آنچه که خودمان دریافت کرده ایم، به او منتقل می کنیم. به دلیل این که رفتارها بسیار زیرپوستی تر وعاطفی تر می گذرد. اما اگر به این اصل در پیمان نامه ی جهانی حقوق کودک توجه کنیم که کودک یک انسان جدا از ما با حقوقی برای رشد مستقل است، این بینش، مسئولیت وتعهد ایجاد می کند سبب می شود به فکر بیفتیم که کدام ویژگی های منفی خودمان را به کودک مان انتقال می دهیم. البته نمی توان از پدرها و مادرها انتظار داشت که ابر انسان بشوند، اول خودشان را نقد کنند و سپس با کودک ارتباط بگیرند. از هیچ کدام از ما نمی توان انتظار داشت که به عنوان ابر انسان فرزند تربیت کنیم. اما می توانیم نگاه نقاد به فرزند پروری خود داشته باشیم. توجه داشته باشیم که داریم یک انسان مستقل تربیت می کنیم. آیا به او اجازه ی اظهار نظر می دهیم یا نه؟ یا داریم یک آدم محدود و بسته بار می آوریم؟
این پیمان نامه به ما می گوید که کودک حق دسترسی به اطلاعات دارد، حق دارد بازی کند، با همسالان خود گفت و گو کند و به اظهار نظر در باره ی آنچه که به خودش مربوط است، بپردازد. اگر ما این را به عنوان دانش بشری بپذیریم و به این شکل به موضوع نگاه کنیم، می توانیم مهاری به رفتار سنتی و اتفاقی خود بزنیم و بر خود مسلط شویم. یعنی چیزهایی را حق او بدانیم و به نقد خود نیز بپردازیم.
در زندگی با بزرگسالان بزرگ ترین مشکل ما این است که حقی برای دیگران قائل نیستیم. نگاه حقوقی به انسان های دیگر، حریم وحرمت درک حقوق دیگران دستاوردهای بشری بسیار مهمی هستند و به تنظیم روابط انسان ها در همه حال کمک می کنند. ما از نگاه حقوقی به انسان های دیگر می توانیم یاد بگیریم که والدین بهتری باشیم. حتی می توانیم یاد بگیریم که شهروند های خوبی باشیم. چه گام هایی برای آموزش پدران ومادران می توان برداشت؟
واژه ی حقوق به شکل فنی انسان ها را از هم جدا می کند. بنابراین، بهتراست نگاه فرهنگی به حقوق کودک داشته باشیم. تلاش های انجمن حمایت از حقوق کودکان درقالب تبدیل شدن حقوق کودک به زندگی، زندگی روزمره و اثر گذاری در تجربه ی نزدیک تر شدن درک انسان هاخیلی می تواند کمک کند.
در رسانه ی ملی یا صدا وسیما ترویج گسترده ای در زمینه ی این پیمان نامه انجام نشده است. آموزش مواد این پیمان نامه می تواند به داستان های کوتاهی تبدیل شود که شنیدن آن ها رعایت حقوق متقابل را آسان تر می کند. در بسته های آموزشی ما این مواد به سناریوهای کوچک تبدیل شده اند که در آن ها مسئله ی رعایت حقوق متقابل چه از سوی بزرگسال به خردسال یا خردسال به بزرگسال نشان داده می شود. این رفتار اگر درونی شود، می تواند صلح وصفا ایجاد کند، من برای او حق قائل شوم و او درمقابل حقی که می گیرد مسئولیت بپذیرد. این عرصه ی گسترده ای در آموزش همگانی و جایش در رسانه ی همگانی است. درغیر این صورت در هر پایگاهی که بتوان در آن والدین علاقه مند پیدا کرد، می توان در باره ی اهمیت حقوق کودک آموزش داد. سخنرانی هایی که به این مناسبت در صدا وسیما یک روز در سال پخش می شود، کافی نیست.
بعضی ها می گویند ما داریم فرزندان مان را لوس می کنیم. ولی پشت این باور شاید این معنا پنهان باشد که باید حق رشد عادی را از آن ها بگیریم. پس اگر با بینشی که از آن صحبت کردیم، به فرزندمان مثل یک آدم مستقل نگاه کنیم که حقوقی دارد و هدف مان در درجه ی اول پرورش یک انسان سالم از نظر جسمی، روانی، عاطفی، اجتماعی، اخلاقی، ارتباطی باشد، می توانیم رفتارخودمان راتعدیل کنیم.
آموزگاران در مقاطع تحصیلی گوناگون برپایه ی اصول و چار چوب آموزش و پرورش که درهمه حال با اصول حقوق کودک سازگار نیست، تلاش می کنند گام هایی هم راستا با حقوق کودک بردارند. چه رهنمودهایی برای این گروه دارید که بتوانند رفتارهای خود را با الگوی حقوق کودک تطبیق دهند؟
من باور دارم که اگریک بینش نهادینه شود در رفتار و کردار روزمره خودش را نشان می دهد و وقتی که این اتفاق می افتد، یک شیوه ی پرورش است نه آموزش. من این توصیف را از خانم میرهادی شنیدم که پرورش عمل زندگی است و این بسیار زیباست.
بسیار مهم است که بدانیم هر انسانی حق آموختن وشکوفا یی دارد، حق پرسش کردن دارد وحق خشمگین شدن در برابر فشار هایی که به او می آوریم دارد. همه ی این ها درجریان رشد قابل ادغام است. باید باور داشت کودکی که سوال دارد، برتر است از کودکی که بدون پرسش از کنار همه ی اطلاعات می گذرد. پرسیدن وقت گیر است و روال عادی زندگی را برهم می زند. اما حقی است که اگر ادا بشود انسان های پویا پرورش می دهد. ما تلاش می کنیم جامعه ای پویا، سالم با احساس تعلق ایجاد کنیم. هیچ چیز جای احساس تعلق را برای رشد جامعه نمی گیرد. برای من تعلق به مدرسه در محل کارم به عنوان یک بخش فعال روانی، مسئولیت ایجاد می کند ومن را ارتقا می دهد. پس این که درمدرسه چگونه بچه هایی را پرورش بدهیم، برمی گردد به آرمانی که برای نوع محصول خود داریم و این که قراراست چه انسانی پرورش دهیم.
البته کار مشکلی است که درمدرسه انسان مسئول، با احساس تعلق به جامعه وجامعه ی بشری، با نوع دوستی، مهربانی وخلاقیت تربیت کنیم. من به عنوان آموزگار باید انعطاف داشته باشم. باید فضایی ایجاد کنم که کودک ایده های خودش را بیان کند و رشد کند. این رفتار از روال معمول کلاس ها و مدرسه خارج است، مگر این که بخشی از باور شغلی ما شده باشد و من فکر می کنم که باور شغلی درآموزگار یک سرمایه ی فوق العاده است، اگر هدف آن پرورش یک انسان شایسته باشد وتعریفی که او از انسانی که دارد رشد می دهد، درونی شده باشد و اگر درونی شد، دیگر کار آن قدرها هم دشوارنیست، به این دلیل که احترام به پرسش داشتن، احترام به نقد داشتن، احترام به نظر داشتن، نهادینه شده است.
آموزگاری که به قولی شغل انبیاست، یکی از شریف ترین کارهایی است که یک انسان می تواند انجام بدهد. چون تاثیر مغزودل یک انسان است برمغز ها ودل های دیگر. اگر آموزگار بداند که می خواهد چه نوع انسانی را تربیت کند، از موفقیت خو د بی نهایت لذت می برد. زمانی که یک کودک خمود سرکوب شده و گوشه گیر تبدیل می شود به کودکی پرتوان، آیا این به ما برای ادامه ی راه انگیزه نمی دهد؟ پس نوع نگاه به این مسئولیت و نگاه به این شغل که تا این حد سازنده و اثرگذار است و می تواند انسان مطلوب برای جامعه تربیت کند، بسیار راه گشاست. کسی که درتجربه ی زندگی این شانس را دارد که در کنار آموزش، پژوهش کند، پیوسته تاثیر رفتار خودش را می بیند.
افزودن دیدگاه جدید