فعالیت‌های پیشنهادی برای کتاب سیا سیا در شهر مارمولک‌ها

کتاب «سیاسیا در شهر مارمولک‌ها» داستان زندگی سیاوش پسربچه‌ای ده‌ساله است که از فقر، خشونت پدر و نبود مادر رنج می‌برد و با خراب کردن پنالتی در یک مسابقه‌ی مهم فکر می‌کند ناکافی و به درد نخور است. در یک اتفاق عجیب او به شهر مارمولک‌ها می‌رود و متوجه می‌شود که باید در یک مسابقه‌ی فوتبال سرنوشت‌ساز شرکت کند.

1- پرسش‌هایی برای گفت‌وگو

  • این کتاب را دوست داشتید؟ چه چیزی در این کتاب برای‌تان جالب بود؟
  • کدام شخصیت داستان برای شما جذاب‌تر بود؟ چرا؟
  • تا به حال کتابی خوانده بودید که در یک جهان خیالی اتفاق بیافتند؟
  • می‌دانید نام این‌گونه کتاب‌ها چیست؟
  • به نظر شما رفتن سیاسیا به یک دنیای خیالی چه کمکی به او کرد؟
  • شما تا به حال خود را در دنیا یا موقعیتی خیالی تصور کرده‌اید؟ چه مواقعی رویاپردازی می‌کنید؟ تاثیر سفر به سرزمین رویا بر شما چیست؟
  • فکر می‌کنید چرا سیاسیا از اشتباه کردن می‌ترسید؟
  • سیاسیا فکر می‌کرد چون پنالتی را گل نکرده،  دوستان و هم تیمی‌هایش دیگر او را دوست ندارند. شما با او موافق هستید؟
  • تا به حال برای‌تان پیش آمده در یک کار گروهی اشتباهی انجام دهید؟ پس از آن چه احساسی داشتید؟
  • اگر یکی از هم‌گروهی‌تان اشتباهی کند که به کار گروه لطمه بزند، چه کار می‌کنید؟
  • در شهر مارمولک‌ها افراد با همه‌ی مشکلاتی که دورشان را گرفته بود، مدام می‌خندند. این موضوع تعجب سیاسیا را برانگیخت. برای شما هم عجیب بود؟ فکر می‌کنید این خندیدن مدام چه دلیل داشت؟
  • شما وقتی مشکلات زیادی دارید، چه می‌کنید؟
  • به نظر شما چرا گربه‌ها گیاه‌خوار بودن لنی عجیب و توهین‌آمیز می‌دانستند؟
  • فکر می‌کنید دلیل متفاوت بودن لنی چیست؟
  • در پایان کتاب سیاسیا به ناخدا جاسم گفت: «من نمی‌خوام با بابام زندگی کنم. فکر می‌کنه من مفت‌خورم.» ناخدا جواب داد: «شاید این هفته که تو نبودی نظرش عوض شده باشد». شما فکر می‌کنید واکنش پدر سیاسیا بعد از برگشتنش چه بود؟

2- نامه‌ای از طرف ناخدا جاسم

بعد از این‌که سیاسیا به دنیای آدمیزادها برگشت، خبری از شهر مارمولک‌ها نداشت. نمی‌دانست نتیجه‌ی نبرد برای بازپس‌گیری شهر همسترها چه شده است؟ از سرنوشت ناخدا جاسم و دیگر دوستانش هم خبر نداشت. از طرف ناخدا جاسم نامه‌ای برای سیاسیا بنویسد و او را از اخبار شهر مارمولک‌ها آگاه کنید.

3- رویارویی با پرکاش(ایفای نقش)

فرض کنید در بیابانی تنها در حال پیاده‌روی هستید که ناگهان با پرکاش و نوچه‌هایش روبه‌رو می‌شوید. نخست با یک کلمه احساسی که در آن لحظه دارید را بیان کنید. سپس خود را در این موقعیت تصور کنید و واکنشِ احتمالی‌تان را بازی کنید.

4- نبرد بر سر سرزمین

مسابقه‌ی فوتبال به جای جنگیدن برای تعیین سرنوشتِ شهر مارمولک‌ها به یکی از داستان‌های اسطوره‌‌ای ما ایرانی‌ها شباهت دارد. آن اسطوره‌ را می‌شناسید؟ کمی درباره‌اش جست‌وجو و به شیوه‌ی خودتان آن را بازنویسی کنید.

Submitted by skyfa on

کتاب «سیاسیا در شهر مارمولک‌ها» داستان زندگی سیاوش پسربچه‌ای ده‌ساله است که از فقر، خشونت پدر و نبود مادر رنج می‌برد و با خراب کردن پنالتی در یک مسابقه‌ی مهم فکر می‌کند ناکافی و به درد نخور است. در یک اتفاق عجیب او به شهر مارمولک‌ها می‌رود و متوجه می‌شود که باید در یک مسابقه‌ی فوتبال سرنوشت‌ساز شرکت کند.

1- پرسش‌هایی برای گفت‌وگو

  • این کتاب را دوست داشتید؟ چه چیزی در این کتاب برای‌تان جالب بود؟
  • کدام شخصیت داستان برای شما جذاب‌تر بود؟ چرا؟
  • تا به حال کتابی خوانده بودید که در یک جهان خیالی اتفاق بیافتند؟
  • می‌دانید نام این‌گونه کتاب‌ها چیست؟
  • به نظر شما رفتن سیاسیا به یک دنیای خیالی چه کمکی به او کرد؟
  • شما تا به حال خود را در دنیا یا موقعیتی خیالی تصور کرده‌اید؟ چه مواقعی رویاپردازی می‌کنید؟ تاثیر سفر به سرزمین رویا بر شما چیست؟
  • فکر می‌کنید چرا سیاسیا از اشتباه کردن می‌ترسید؟
  • سیاسیا فکر می‌کرد چون پنالتی را گل نکرده،  دوستان و هم تیمی‌هایش دیگر او را دوست ندارند. شما با او موافق هستید؟
  • تا به حال برای‌تان پیش آمده در یک کار گروهی اشتباهی انجام دهید؟ پس از آن چه احساسی داشتید؟
  • اگر یکی از هم‌گروهی‌تان اشتباهی کند که به کار گروه لطمه بزند، چه کار می‌کنید؟
  • در شهر مارمولک‌ها افراد با همه‌ی مشکلاتی که دورشان را گرفته بود، مدام می‌خندند. این موضوع تعجب سیاسیا را برانگیخت. برای شما هم عجیب بود؟ فکر می‌کنید این خندیدن مدام چه دلیل داشت؟
  • شما وقتی مشکلات زیادی دارید، چه می‌کنید؟
  • به نظر شما چرا گربه‌ها گیاه‌خوار بودن لنی عجیب و توهین‌آمیز می‌دانستند؟
  • فکر می‌کنید دلیل متفاوت بودن لنی چیست؟
  • در پایان کتاب سیاسیا به ناخدا جاسم گفت: «من نمی‌خوام با بابام زندگی کنم. فکر می‌کنه من مفت‌خورم.» ناخدا جواب داد: «شاید این هفته که تو نبودی نظرش عوض شده باشد». شما فکر می‌کنید واکنش پدر سیاسیا بعد از برگشتنش چه بود؟

2- نامه‌ای از طرف ناخدا جاسم

بعد از این‌که سیاسیا به دنیای آدمیزادها برگشت، خبری از شهر مارمولک‌ها نداشت. نمی‌دانست نتیجه‌ی نبرد برای بازپس‌گیری شهر همسترها چه شده است؟ از سرنوشت ناخدا جاسم و دیگر دوستانش هم خبر نداشت. از طرف ناخدا جاسم نامه‌ای برای سیاسیا بنویسد و او را از اخبار شهر مارمولک‌ها آگاه کنید.

3- رویارویی با پرکاش(ایفای نقش)

فرض کنید در بیابانی تنها در حال پیاده‌روی هستید که ناگهان با پرکاش و نوچه‌هایش روبه‌رو می‌شوید. نخست با یک کلمه احساسی که در آن لحظه دارید را بیان کنید. سپس خود را در این موقعیت تصور کنید و واکنشِ احتمالی‌تان را بازی کنید.

4- نبرد بر سر سرزمین

مسابقه‌ی فوتبال به جای جنگیدن برای تعیین سرنوشتِ شهر مارمولک‌ها به یکی از داستان‌های اسطوره‌‌ای ما ایرانی‌ها شباهت دارد. آن اسطوره‌ را می‌شناسید؟ کمی درباره‌اش جست‌وجو و به شیوه‌ی خودتان آن را بازنویسی کنید.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
مقاله