گفت‌وگو با «لِین اسمیت»، نویسنده و تصویرگر آمریکایی کتاب‌های کودکان

«لین اسمیت» در سال 2017، «نشان کیت گرین‌وی»[1] را برای کتاب «آن‌جا یک قبیله از بچه‌ها وجود داشت»[2] دریافت کرد. او تا کنون چهار بار برنده‌ی بهترین کتاب مصور سال «نیویورک تایمز» شده است.

اسمیت همچنین «جایزه‌ی یک عمر دستاورد انجمن تصویرگران»[3] را در سال 2014 دریافت کرد. «موزه اریک کارل» او را به دلیل «نوآوری مادام العمر در زمینه‌ی کتاب‌های تصویری کودکان»، به‌عنوان هنرمند افتخاری برگزید. کتاب «بابابزرگ سبزم»[4] اسمیت، دیپلم افتخار «کالدکوت»[5] 2012 را دریافت کرد. او کتاب‌های تصویری نویسندگان دیگر و همچنین نوشتن و تصویرگری کتاب‌های خود را بر عهده داشته است.
اکنون لین اسمیت در «کنتیکت»[6] در ایالت نیوانگلند آمریکا زندگی و کار می‌کند.

شما گفتید که با دانش‌آموزان ساکت ته کلاس همدردی می‌کنید. آیا شما از آن نوع دانش‌‌آموزان بودید؟ آیا خلق هنر صدایی برای شما فراهم کرده است؟

بله، من دانش‌آموز ساکتی بودم. همیشه در ته کلاس سرگرم مشاهده و خط‌خطی کردن بودم. استعدادم دیر شکوفا شد، برای همین همیشه می‌ترسیدم صحبت کنم. در آخرین روز مدرسه کلاس ششم، گیتارم را به کلاس بردم و آهنگی را اجرا کردم. آموزگارم گفت: «چرا روز اول این کار را نکردی؟» البته پاسخ من به آموزگارم این بود، اگر شکست نخورده بودم، هرگز با گیتار زدنم نمی‌توانستم آن را از خاطره‌ها محو کنم.

روز آخر هیچ فشاری نبود، و من آن روز را با اجرای قطعه‌ی ونوس به پایان رساندم. بنابراین اضطراب روز آخر مدرسه از میان رفت! من پسری بودم که هرگز دستم را برای پاسخ دادن به پرسش‌های آموزگارم بلند نمی‌کردم، تا این که بقیه پاسخ اشتباه را بدهند. سپس خیلی آهسته دستم را بالا می‌بردم و توضیح می‌دادم:«من کاملا مطمئنم که کانگوروی تازه متولد شده «جوی»[7] نامیده می‌شود.» فقط یک‌جور بچه‌ی خجالتی بودم که استعدادش درباره‌ی همه چیز دیر شکوفا می‌شد.

حتی اکنون در سن 58 سالگی، احساس می‌کنم تازه در زمینه‌ی کتاب‌های کودکان شروع به‌کار کرده‌ام. اکنون بهترین کارهای نویسندگی و تصویرگری‌ام را در طول حرفه‌ی سی ساله‌ام انجام می‌دهم. مدتی طول کشید تا همه چیز را کشف کردم.

در بسیاری از کتاب‌های‌تان با همسرتان - طراح گرافیک «مالی لیچ»[8] - در زمینه‌ی طرح‌بندی و طراحی کتاب همکاری کرده‌اید، این همکاری در موفقیت شما چه نقشی داشته است؟

نیمی از موفقیت کتاب‌هایم به سبب او است. این یک همکاری واقعی است، اما همسرم بسیار متواضع است و تنها امتیازی که از کتاب‌ها گرفته، عبارت کوچک «طراحی شده توسط» در صفحه‌ی کپی رایت است. اگرچه همه از او می‌خواهیم اعتبار و امتیاز بیش‌تری از کتاب‌ها کسب کند.

هنگامی که ما کتابی را کار می‌کنیم، با ایده‌ی من کار آغاز می‌شود؛  گاهی با چیزی تصویری یا شاید ایده‌ای داستانی. گاهی فقط یک سطر نوشته. من یک ماکت (طرح) از کتاب را آماده می‌کنم و از آن لحظه به بعد، دائماً کارهای او را اجرا می‌کنم. همچنان که وارد کتاب واقعی می‌شویم، او قلم نوشته‌ها را انتخاب می‌کند (همیشه چیزی بهتر از آن‌چه تصور می‌کردم)، جلد، لبه‌برگردان‌ها را طراحی می‌کند. ما درباره‌ی صفحه‌ی سفید آغاز و پایان کتاب و غیره گفت‌وگو می‌کنیم. و در حالی که کار هنری انجام می‌دهم، چیدمان صفحه (صفحه‌آرایی) را برای او می‌فرستم. او شاید شکل تایپ را از جایی که فکر می‌کردم بهترین حالت را دارد، به سمت دیگر صفحه منتقل کند، و من کار تصویرگری‌ام را متناسب با آن تنظیم کنم. گاهی می‌گویم که می‌خواهم فلان تصویر را بزرگ‌تر کنم، پس او در اطراف تصویر من کار خواهد کرد. این یک جور بده‌بستان است. مثل هنگامی که پینگ‌پنگ بازی می‌کنیم. اما فرقش با پینگ‌پنگ این است که در آن هیچ همکاری وجود ندارد. یک بازی یک‌طرفه است که همیشه من در آن بازنده‌ام.

شما در کارهای‌تان از رسانه‌ها و تکنیک‌های تصویرگری گسترده‌ای بهره برده‌اید، گزینه دلخواه شما کدام است؟

واقعاً، همه‌شان را دوست دارم. در همه‌ی آن‌ها تکنیک‌های مختلف به‌کار رفته است. حدس می‌زنم وجه مشترک میان همه‌ی آن‌ها، تجربه‌های زیادی است که همه را دربر می‌گیرد. و همه‌ی آن‌ها بافت زیادی دارند. و در بیشتر موارد، دوست دارم کارم را ساده ادامه بدهم. گاهی یک ویراستار پیشنهاد می‌کند که یک دسته چیزهایی را در تصویر بگذارم، اما برای من این فقط یک طرح خاطره‌انگیز در یک محیط نیست.

ایده‌ی کتاب «آن‌جا یک قبیله از بچه‌ها وجود داشت» از کجا آمده است؟

گاهی چگونگی کارکرد این موارد به این صورت است که شما مجموعه‌ای ایده دارید که هم‌زمان در ذهن‌تان جمع می‌شود. درباره‌ی قبیله، می‌خواستم کتابی از نام‌های جمع بسازم، اما نمی‌خواستم فقط یک فهرست باشد. ایده از یک سفر آغاز شد. در زبان انگلیسی یک گله بز را قبیله و بزهای کوچک را بچه می‌نامند، بنابراین فکر کردم اگر پسر بچه‌ی گمشده‌ای باشد و سعی کند پیش خانواده و قبیله خود برگردد، چه می‌شود. گرچه هرگز این مطلب را اظهار نکردم، این را به‌عنوان یک داستان امروزی نمی‌دیدم. آن را به‌عنوان یک داستان برای بقاء و بچه‌ی انسان‌های نخستین دیدم. ما هرگز نمی‌دانیم که پسر کوچک آیا خانواده‌اش را گم کرده،  یا این که او آغاز به تلاش برای یافتن جایگاه فردی خود در جامعه کرده است. او از میان قبیله‌ها، گله‌ها، دسته‌ها و خانواده‌های مختلف جانوران عبور می‌کند تا این که گروهی از انسان‌ها را پیدا می‌کند. بچه‌هایی که در این محیط همچون بهشت زندگی می‌کنند، لباسی از برگ پوشیده و در خانه‌ی بزرگ درختی، مانند چیزی در داستان «فلوت سحرآمیز»[9] زندگی می‌کنند. یا همچنان که برخی از مردم آن را «غول سبز. خوش‌حال»[10] گفته‌اند.

از نظر بصری، این کتاب بسیار تحت تأثیر تصویرگری بریتانیایی مانند «برایان وایلد اسمیت»[11] و «ریموند بریگز»[12] قرار داشت. ... بنابراین بسیار خوشحال شدم که در لندن، در سخنرانی پذیرش نشان کیت گرینوی توانستم بهدرستی نفوذ یک فرد انگلیسی قدردانی کنم.

به تازگی چه چیزهایی برای نوشتن یا تصویرگری الهام‌بخش شما بوده است؟

طبیعت، جانوران. من حدود 25 سال در شهر نیویورک زندگی کردم. من و مولی از حدود سال 2001 متوجه شدیم که بیش‌تر وقت خود را در این ییلاق می‌گذرانیم. ما خانه‌ی کوچکی داریم که اطرافش روباه و خرس و چیپ‌مانک[13] و سنجاب است. به آرامی کار من از تصویرسازی ساختمان‌ها و سیمان، به درخت‌ها و جانوران تبدیل شده است. پس از کتاب «ماجرای یک روز آفتابی»[14]، چند کتاب درباره‌ی یک خرس و یک پرنده نوشتم و تصویرگری کردم. این کتاب دلخواهم است. و آرزو می‌کنم این‌گونه باشد.

در آغاز کارتان آیا پیشنهاد خوب (یا بدی) به شما شده که برای‌تان سودمند باشد؟

به هیچ پیشنهاد بدی نمی‌توانم فکر کنم. اما در طول زندگی‌ام کسان زیادی مشاوره و دلگرمی‌های خوبی به من داده‌‌ و تعدادی نیز تشویقم کرده‌اند.

برخی از افراد برجسته عبارتند از:

«دَن بومن»[15] آموزگار هنرم در دبیرستان کرونا در کالیفرنیا. او نخستین کسی بود که درباره‌ی فعالیت احتمالی تصویرگری برایم روشنگری کرد! چه کسی می‌دانست؟ او حتی به من کمک کرد نمونه کارهایی را برای ارائه به «دانشکده مرکز هنر طراحی»[16] ارائه دهم تا مرا بپذیرند.

نفر بعدی، مدیر تجاری‌ام «استیون مَلک»[17]است. در دهه‌ی 1990 و بیش‌تر دهه 2000، با ناشری همکاری می‌کردم که از من بسیار پشتیبانی می‌کرد، اما واقعاً علاقه‌ای به من به‌عنوان نویسنده - تصویرگر نداشت. در این دوره، بیش‌تر برای کارهای نویسندگان دیگر تصویرگری می‌کردم. از سوی «جان شیشکا»[18]به «استیون» معرفی شدم. برای «استیو» کتابی را که کار می‌کردم فرستادم. البته اعتماد و باور زیادی به کارم نداشتم، زیرا همچنان، همان پسر ته کلاس بودم. این کتاب «جان، پل، جورج و بِن»[19] بود. یادم است که روز بعد، استیو از طریق ایمیل،  نامه‌ای بسیار متفکرانه و مشتاقانه برایم فرستاد با این مضمون که برای کتاب، طی هفته می‌تواند توافق کند. شوکه شدم؛ بی‌تردید می‌توان گفت که زندگی حرفه‌ای و شخصی‌ام از آن‌جا تغییر کرد. پیش از آن چند داستان نوشته بودم، اما همه‌شان بسیار کم ارزش بودند. از سال 2006 به بعد، نه‌تنها به همکاری با نویسندگان دیگر ادامه دادم، بلکه نوشتن مطالب شخصی‌ام را با تقدیم و تشکر مجدد در کتاب‌هایم آغاز کردم. بدون استیو، هرگز کتاب‌های بابابزرگ سبزم، «به این می‌گویند کتاب»[20]، ماجرای یک روز آفتابی، آن‌جا یک قبیله از بچه‌ها وجود داشت، «خانم رئیس‌جمهور»[21] ... را نمی‌نوشتم.

و سرانجام، مولی لیچ برای تشویق و مشاوره‌های روزانه‌اش. مولی واقعیت را می‌گوید و اگر اشتباهی رخ داده باشد، ابروهایش را درهم می‌کِشد.

لطفا برای کسی که امروز آرزو دارد تصویرگر کتاب‌های تصویری شود، بگویید که حرفه‌ی شما از هنگامی که تازه در این زمینه فعالیت می‌کردید تا کنون چه تغییری کرده است؟

فکر می‌کنم حالا بهترین دوران برای کتاب‌های کودکان است. هنگامی که در سال 1987 آغاز به‌کار کردم، واقعاً برای تولید یک کتاب با سبک خوب، یا طنز یا سبک غیر مرسوم، خیلی باید تلاش می‌شد. برای همین، کتاب‌ها نباید دل آدم را بزند، باید طراحی و ظاهر خوبی داشته باشد. بیش‌تر کتاب‌هایی که امروز می‌بینم، دارای سبک واقعی و پیچیدگی هستند. مخاطبان و خوانندگان کودک امروز از این کتاب‌ها آموزش بصری اولیه را دریافت می‌کنند. غبطه می‌خورم. وقتی کودک بودم، «دکتر سوس»[22] و «سنداک»[23] استثنا بودند، آن‌ها به چشم می‌آمدند، اما رُک و پوست‌کنده بگویم، در آن دوران بیش‌تر آثار از نوع کتاب‌های «دیک و جِین»[24] بودند. شما به‌دنبال کتاب‌های غیرمعمول واقعاً باید می‌گشتید.

آیا می‌توانید اطلاعاتی درباره‌ی پروژه‌های فعلی که روی آن‌ها کار می‌کنید با خوانندگان ما به اشتراک بگذارید؟

من و مولی کتابی با متنی شگفت‌انگیز از «جولی فوگلیانو»[25] را کار کردیم که اکنون چاپ شده است: «خانه‌ای که روزگاری بود»[26]. ما همچنین در ادامه‌ی مجموعه کتاب‌های «دردسرهای پنگوئنی»[27] با «جوری جان»[28] در کتابی با عنوان «گرفتاری‌های یک زرافه - مشکل زرافه‌ای»[29] همکاری کردیم، که پاییز امسال منتشر خواهد شد. ما در حال به نتیجه رساندن کتابی نوشته «دِیو اِگرز»[30] هستیم به نام «به احتمال زیاد اتفاق می‌افتد»[31] که سال آینده منتشر خواهد شد. در هنگام فراغتم به نوشتن و همچنین نقاشی با رنگ روغن در ابعاد بزرگ ادامه می‌دهم. از آن‌جا که دیر شکوفا هستم، این بوم‌های بزرگ احتمالاً به بدی کارهای دهه 1990 نیستند.

کتابی که دوره کودکی‌تان دوست داشتید چیست؟  آیا هنوز نسخه‌ای از آن را در اختیار دارید؟

می‌دانید، من واقعاً در دوران کودکی کتاب زیادی نداشتم. کتاب‌های دکتر سوس و «کتاب‌های کوچک و فشرده»[32] داشتم. هنوز همه‌ی آن‌ها را دارم. کتاب‌ها را از کتابخانه امانت می‌گرفتم و کتاب‌های طنز می‌خواندم. دوران کودکی‌ام دوران متفاوتی بود. کتاب‌های کودک را مثل الان در همه جا نمی‌دیدید.

مطالعات واقعی‌ام در زمینه‌ی تاریخ کتاب‌های کودکان و بزرگسالان هنگامی رخ داد که «روت کراوس»[33] و سنداک و «پروونسنس»[34] و «لنارد ویزگارد»[35] و «گوری»[36] و «چارلیپ»[37] و غیره را کشف کردم.

ای کاش وقتی بچه بودم، کتاب «سویی‌می، ماهی سیاه کوچولو»[38] نوشته «لئو لیونی»[39] را می‌دیدم. می‌دانم که برایم الهام‌بخش بود. با گذشت سال‌ها، آن کتاب فقط تحسینم را بیش‌تر کرده است. این اثر نه‌تنها از نظر هنری شگفت‌انگیز و دارای بافت و ملایم است، بلکه نگارش آن یکی از بهترین کتاب‌های تصویری است که تاکنون نوشته شده است. دیپلم افتخار «کالدکوت» را از آن خود کرد. باید طلا می‌گرفت.

از شما برای به اشتراک گذاردن روند خلاقیت‌تان در زمینه‌ی کاری و فکری‌تان بسیار سپاس‌گزارم.

خرید کتاب‌های لین اسمیت

 

 

معرفی کتاب‌های لین اسمیت

این یک کتاب است

اسمیت شگفتی یک کتاب چاپی را - با صفحه‌های کاغذی - کشف می‌کند! اتفاقی که می‌تواند در این عصر دیجیتال رخ بدهد. در این کتاب، بدون بالا و پایین کردن صفحه‌های نمایش، و فرستادن پیامک و توییت کردن، در متن اسمیت با بازتاب تصویرهای طنز او، به پرسش‌های بچه‌ها، بدون موس پاسخ داده می‌شود!

ماجرای یک روز آفتابی

آب خنک برای آب‌تنی سگ،  آفتابی گرم که به گربه می‌تابد و ظرفی پُر از دانه و غذا برای پرنده و سنجاب - یک روز عالی را می‌سازد! اما هنگامی که خرس می‌رسد، معنای یک روز عالی را تغییر می‌دهد. متن و تصویرهای زنده‌ی اسمیت، وضع عجیب‌وغریب باغچه را حکایت می‌کند که این چرخش و تغییر نتایج سرگرم کننده‌ای به‌همراه دارد.

دردسرهای پنگوئنی (پنگوئن غرغرو نگرانی‌های یک پنگوئن)

چه کسی می‌داند که پنگوئن بودن دردسرهای بسیاری می‌تواند داشته باشد؟ این پنگوئن بیچاره که نوکش یخ زده، از برف بیزار است و با آن همه پنگوئن‌هایی که مانند ‌هم هستند، مادر و پدرش کدامند؟ !

یک گراز دریایی به پنگوئن کوچک راه تازه‌ای را برای روبه‌رو شدن با مشکلاتش نشان می‌دهد، و داستان جان وجه دیگر زندگی را به‌عنوان یک پنگوئن نشان می‌دهد که تصویرهای اسمیت به این درس زندگی، گیرایی می‌بخشد.

بابابزرگ سبزم

اسمیت در این داستان لطیف، خاطرات زندگی پدربزرگی را از زبان نوه‌اش بازگو می‌کند. تصویرهای دقیق زندگی او را به نمایش می‌گذارد. خاطره‌هایی که در قالب درخت‌آرایی حفظ شده، در باغ سبز بابابزرگ و متن خاطرات او توصیف و توسط نوه‌ی بزرگش منتقل و روایت شده است.

گرفتاری‌های یک زرافه - مشکل زرافه‌ای

آیا می‌توانید حدس بزنید چه چیزی یک زرافه را به خودآگاهی می‌رساند؟ شاید گردن درازش باشد؟  بله، دقیقاً همین است – شما چگونه روی زمین آن را فهمیدید؟

ادوارد، زرافه‌ای است که نمی‌تواند درک کند چرا گردنش آن‌قدر دراز و مسخره است. هیچ حیوان دیگری گردنی به این مضحکی ندارد. او می‌کوشد گردنش را پنهان کند. آن را آراسته، و به طرز مدبرانه‌ای آن را پشت بوته‌ها پنهان کند - صادقانه بگویم، هر آن‌چه فکرش را بکنید، او آزمایش کرده است. درست هنگامی که گزینه‌های پنهان کردن گردنش را تمام کرده و می‌خواهد حوله را کنار بیندازد، لاک‌پشتی وارد عمل می‌شود و به او کمک می‌کند تا درک کند آفریده شدن گردنش به این شکل، هدفی دارد و البته گردن او با یک پاپیون، عالی به نظر می‌رسد.

جوری جان و لین اسمیت در این کتاب، نسبت به دردسرهای پنگوئنی، واقعاً از خودشان پیشی گرفته‌اند.


[1] Kate Greenaway Medal

[2] There Was a Tribe of Kids

[3] Society of Illustrators Lifetime Achievement Award

[4] Grandpa Green

[5] Caldecott

[6] Connecticut

[7] Joey

بچه کانگورو «جوی» نامیده می‌‌‌شود.

[8] Molly Leach

[9] The Magic Flute

[10] The Jolly Green Giant

[11] Brian Wild smith

[12] Raymond Briggs

[13] سنجاب درختی کانادایی- سنجاب خط دار

[14] A Perfect Day

[15] Dan Baughman

[16] Art Center College of Design

[17] Steven Malk

[18] Jon Scieszka

[19] John, Paul, George & Ben

[20] It’s a Book

[21] Madam President

[22] Dr. Seuss

[23] Sendak

[24] Dick and Jane

[26] A House That Once Was

[27] Penguin Problemsپنگوئن غرغرو نگرانی­های یک پنگوئن.

[29] Giraffe Problems

[30] Dave Eggers

[31] Tomorrow Most Likely

[32] The Big Little Books

[33] Ruth Krauss

[34] the Provensens

[35] Leonard Weisgard

[36] Gorey

[37] Charlip

[38] Swimmy

این کتاب همچنین با نام‌های «شناگر بی‌قرار سویمی» و «سویمی- شناگر بی‌قرار» منتشر شده است.

[39] Leo Lionni

برگردان:
عطیه مددی‌نژاد
پدیدآورندگان:
Submitted by skyfa on

«لین اسمیت» در سال 2017، «نشان کیت گرین‌وی»[1] را برای کتاب «آن‌جا یک قبیله از بچه‌ها وجود داشت»[2] دریافت کرد. او تا کنون چهار بار برنده‌ی بهترین کتاب مصور سال «نیویورک تایمز» شده است.

اسمیت همچنین «جایزه‌ی یک عمر دستاورد انجمن تصویرگران»[3] را در سال 2014 دریافت کرد. «موزه اریک کارل» او را به دلیل «نوآوری مادام العمر در زمینه‌ی کتاب‌های تصویری کودکان»، به‌عنوان هنرمند افتخاری برگزید. کتاب «بابابزرگ سبزم»[4] اسمیت، دیپلم افتخار «کالدکوت»[5] 2012 را دریافت کرد. او کتاب‌های تصویری نویسندگان دیگر و همچنین نوشتن و تصویرگری کتاب‌های خود را بر عهده داشته است.
اکنون لین اسمیت در «کنتیکت»[6] در ایالت نیوانگلند آمریکا زندگی و کار می‌کند.

شما گفتید که با دانش‌آموزان ساکت ته کلاس همدردی می‌کنید. آیا شما از آن نوع دانش‌‌آموزان بودید؟ آیا خلق هنر صدایی برای شما فراهم کرده است؟

بله، من دانش‌آموز ساکتی بودم. همیشه در ته کلاس سرگرم مشاهده و خط‌خطی کردن بودم. استعدادم دیر شکوفا شد، برای همین همیشه می‌ترسیدم صحبت کنم. در آخرین روز مدرسه کلاس ششم، گیتارم را به کلاس بردم و آهنگی را اجرا کردم. آموزگارم گفت: «چرا روز اول این کار را نکردی؟» البته پاسخ من به آموزگارم این بود، اگر شکست نخورده بودم، هرگز با گیتار زدنم نمی‌توانستم آن را از خاطره‌ها محو کنم.

روز آخر هیچ فشاری نبود، و من آن روز را با اجرای قطعه‌ی ونوس به پایان رساندم. بنابراین اضطراب روز آخر مدرسه از میان رفت! من پسری بودم که هرگز دستم را برای پاسخ دادن به پرسش‌های آموزگارم بلند نمی‌کردم، تا این که بقیه پاسخ اشتباه را بدهند. سپس خیلی آهسته دستم را بالا می‌بردم و توضیح می‌دادم:«من کاملا مطمئنم که کانگوروی تازه متولد شده «جوی»[7] نامیده می‌شود.» فقط یک‌جور بچه‌ی خجالتی بودم که استعدادش درباره‌ی همه چیز دیر شکوفا می‌شد.

حتی اکنون در سن 58 سالگی، احساس می‌کنم تازه در زمینه‌ی کتاب‌های کودکان شروع به‌کار کرده‌ام. اکنون بهترین کارهای نویسندگی و تصویرگری‌ام را در طول حرفه‌ی سی ساله‌ام انجام می‌دهم. مدتی طول کشید تا همه چیز را کشف کردم.

در بسیاری از کتاب‌های‌تان با همسرتان - طراح گرافیک «مالی لیچ»[8] - در زمینه‌ی طرح‌بندی و طراحی کتاب همکاری کرده‌اید، این همکاری در موفقیت شما چه نقشی داشته است؟

نیمی از موفقیت کتاب‌هایم به سبب او است. این یک همکاری واقعی است، اما همسرم بسیار متواضع است و تنها امتیازی که از کتاب‌ها گرفته، عبارت کوچک «طراحی شده توسط» در صفحه‌ی کپی رایت است. اگرچه همه از او می‌خواهیم اعتبار و امتیاز بیش‌تری از کتاب‌ها کسب کند.

هنگامی که ما کتابی را کار می‌کنیم، با ایده‌ی من کار آغاز می‌شود؛  گاهی با چیزی تصویری یا شاید ایده‌ای داستانی. گاهی فقط یک سطر نوشته. من یک ماکت (طرح) از کتاب را آماده می‌کنم و از آن لحظه به بعد، دائماً کارهای او را اجرا می‌کنم. همچنان که وارد کتاب واقعی می‌شویم، او قلم نوشته‌ها را انتخاب می‌کند (همیشه چیزی بهتر از آن‌چه تصور می‌کردم)، جلد، لبه‌برگردان‌ها را طراحی می‌کند. ما درباره‌ی صفحه‌ی سفید آغاز و پایان کتاب و غیره گفت‌وگو می‌کنیم. و در حالی که کار هنری انجام می‌دهم، چیدمان صفحه (صفحه‌آرایی) را برای او می‌فرستم. او شاید شکل تایپ را از جایی که فکر می‌کردم بهترین حالت را دارد، به سمت دیگر صفحه منتقل کند، و من کار تصویرگری‌ام را متناسب با آن تنظیم کنم. گاهی می‌گویم که می‌خواهم فلان تصویر را بزرگ‌تر کنم، پس او در اطراف تصویر من کار خواهد کرد. این یک جور بده‌بستان است. مثل هنگامی که پینگ‌پنگ بازی می‌کنیم. اما فرقش با پینگ‌پنگ این است که در آن هیچ همکاری وجود ندارد. یک بازی یک‌طرفه است که همیشه من در آن بازنده‌ام.

شما در کارهای‌تان از رسانه‌ها و تکنیک‌های تصویرگری گسترده‌ای بهره برده‌اید، گزینه دلخواه شما کدام است؟

واقعاً، همه‌شان را دوست دارم. در همه‌ی آن‌ها تکنیک‌های مختلف به‌کار رفته است. حدس می‌زنم وجه مشترک میان همه‌ی آن‌ها، تجربه‌های زیادی است که همه را دربر می‌گیرد. و همه‌ی آن‌ها بافت زیادی دارند. و در بیشتر موارد، دوست دارم کارم را ساده ادامه بدهم. گاهی یک ویراستار پیشنهاد می‌کند که یک دسته چیزهایی را در تصویر بگذارم، اما برای من این فقط یک طرح خاطره‌انگیز در یک محیط نیست.

ایده‌ی کتاب «آن‌جا یک قبیله از بچه‌ها وجود داشت» از کجا آمده است؟

گاهی چگونگی کارکرد این موارد به این صورت است که شما مجموعه‌ای ایده دارید که هم‌زمان در ذهن‌تان جمع می‌شود. درباره‌ی قبیله، می‌خواستم کتابی از نام‌های جمع بسازم، اما نمی‌خواستم فقط یک فهرست باشد. ایده از یک سفر آغاز شد. در زبان انگلیسی یک گله بز را قبیله و بزهای کوچک را بچه می‌نامند، بنابراین فکر کردم اگر پسر بچه‌ی گمشده‌ای باشد و سعی کند پیش خانواده و قبیله خود برگردد، چه می‌شود. گرچه هرگز این مطلب را اظهار نکردم، این را به‌عنوان یک داستان امروزی نمی‌دیدم. آن را به‌عنوان یک داستان برای بقاء و بچه‌ی انسان‌های نخستین دیدم. ما هرگز نمی‌دانیم که پسر کوچک آیا خانواده‌اش را گم کرده،  یا این که او آغاز به تلاش برای یافتن جایگاه فردی خود در جامعه کرده است. او از میان قبیله‌ها، گله‌ها، دسته‌ها و خانواده‌های مختلف جانوران عبور می‌کند تا این که گروهی از انسان‌ها را پیدا می‌کند. بچه‌هایی که در این محیط همچون بهشت زندگی می‌کنند، لباسی از برگ پوشیده و در خانه‌ی بزرگ درختی، مانند چیزی در داستان «فلوت سحرآمیز»[9] زندگی می‌کنند. یا همچنان که برخی از مردم آن را «غول سبز. خوش‌حال»[10] گفته‌اند.

از نظر بصری، این کتاب بسیار تحت تأثیر تصویرگری بریتانیایی مانند «برایان وایلد اسمیت»[11] و «ریموند بریگز»[12] قرار داشت. ... بنابراین بسیار خوشحال شدم که در لندن، در سخنرانی پذیرش نشان کیت گرینوی توانستم بهدرستی نفوذ یک فرد انگلیسی قدردانی کنم.

به تازگی چه چیزهایی برای نوشتن یا تصویرگری الهام‌بخش شما بوده است؟

طبیعت، جانوران. من حدود 25 سال در شهر نیویورک زندگی کردم. من و مولی از حدود سال 2001 متوجه شدیم که بیش‌تر وقت خود را در این ییلاق می‌گذرانیم. ما خانه‌ی کوچکی داریم که اطرافش روباه و خرس و چیپ‌مانک[13] و سنجاب است. به آرامی کار من از تصویرسازی ساختمان‌ها و سیمان، به درخت‌ها و جانوران تبدیل شده است. پس از کتاب «ماجرای یک روز آفتابی»[14]، چند کتاب درباره‌ی یک خرس و یک پرنده نوشتم و تصویرگری کردم. این کتاب دلخواهم است. و آرزو می‌کنم این‌گونه باشد.

در آغاز کارتان آیا پیشنهاد خوب (یا بدی) به شما شده که برای‌تان سودمند باشد؟

به هیچ پیشنهاد بدی نمی‌توانم فکر کنم. اما در طول زندگی‌ام کسان زیادی مشاوره و دلگرمی‌های خوبی به من داده‌‌ و تعدادی نیز تشویقم کرده‌اند.

برخی از افراد برجسته عبارتند از:

«دَن بومن»[15] آموزگار هنرم در دبیرستان کرونا در کالیفرنیا. او نخستین کسی بود که درباره‌ی فعالیت احتمالی تصویرگری برایم روشنگری کرد! چه کسی می‌دانست؟ او حتی به من کمک کرد نمونه کارهایی را برای ارائه به «دانشکده مرکز هنر طراحی»[16] ارائه دهم تا مرا بپذیرند.

نفر بعدی، مدیر تجاری‌ام «استیون مَلک»[17]است. در دهه‌ی 1990 و بیش‌تر دهه 2000، با ناشری همکاری می‌کردم که از من بسیار پشتیبانی می‌کرد، اما واقعاً علاقه‌ای به من به‌عنوان نویسنده - تصویرگر نداشت. در این دوره، بیش‌تر برای کارهای نویسندگان دیگر تصویرگری می‌کردم. از سوی «جان شیشکا»[18]به «استیون» معرفی شدم. برای «استیو» کتابی را که کار می‌کردم فرستادم. البته اعتماد و باور زیادی به کارم نداشتم، زیرا همچنان، همان پسر ته کلاس بودم. این کتاب «جان، پل، جورج و بِن»[19] بود. یادم است که روز بعد، استیو از طریق ایمیل،  نامه‌ای بسیار متفکرانه و مشتاقانه برایم فرستاد با این مضمون که برای کتاب، طی هفته می‌تواند توافق کند. شوکه شدم؛ بی‌تردید می‌توان گفت که زندگی حرفه‌ای و شخصی‌ام از آن‌جا تغییر کرد. پیش از آن چند داستان نوشته بودم، اما همه‌شان بسیار کم ارزش بودند. از سال 2006 به بعد، نه‌تنها به همکاری با نویسندگان دیگر ادامه دادم، بلکه نوشتن مطالب شخصی‌ام را با تقدیم و تشکر مجدد در کتاب‌هایم آغاز کردم. بدون استیو، هرگز کتاب‌های بابابزرگ سبزم، «به این می‌گویند کتاب»[20]، ماجرای یک روز آفتابی، آن‌جا یک قبیله از بچه‌ها وجود داشت، «خانم رئیس‌جمهور»[21] ... را نمی‌نوشتم.

و سرانجام، مولی لیچ برای تشویق و مشاوره‌های روزانه‌اش. مولی واقعیت را می‌گوید و اگر اشتباهی رخ داده باشد، ابروهایش را درهم می‌کِشد.

لطفا برای کسی که امروز آرزو دارد تصویرگر کتاب‌های تصویری شود، بگویید که حرفه‌ی شما از هنگامی که تازه در این زمینه فعالیت می‌کردید تا کنون چه تغییری کرده است؟

فکر می‌کنم حالا بهترین دوران برای کتاب‌های کودکان است. هنگامی که در سال 1987 آغاز به‌کار کردم، واقعاً برای تولید یک کتاب با سبک خوب، یا طنز یا سبک غیر مرسوم، خیلی باید تلاش می‌شد. برای همین، کتاب‌ها نباید دل آدم را بزند، باید طراحی و ظاهر خوبی داشته باشد. بیش‌تر کتاب‌هایی که امروز می‌بینم، دارای سبک واقعی و پیچیدگی هستند. مخاطبان و خوانندگان کودک امروز از این کتاب‌ها آموزش بصری اولیه را دریافت می‌کنند. غبطه می‌خورم. وقتی کودک بودم، «دکتر سوس»[22] و «سنداک»[23] استثنا بودند، آن‌ها به چشم می‌آمدند، اما رُک و پوست‌کنده بگویم، در آن دوران بیش‌تر آثار از نوع کتاب‌های «دیک و جِین»[24] بودند. شما به‌دنبال کتاب‌های غیرمعمول واقعاً باید می‌گشتید.

آیا می‌توانید اطلاعاتی درباره‌ی پروژه‌های فعلی که روی آن‌ها کار می‌کنید با خوانندگان ما به اشتراک بگذارید؟

من و مولی کتابی با متنی شگفت‌انگیز از «جولی فوگلیانو»[25] را کار کردیم که اکنون چاپ شده است: «خانه‌ای که روزگاری بود»[26]. ما همچنین در ادامه‌ی مجموعه کتاب‌های «دردسرهای پنگوئنی»[27] با «جوری جان»[28] در کتابی با عنوان «گرفتاری‌های یک زرافه - مشکل زرافه‌ای»[29] همکاری کردیم، که پاییز امسال منتشر خواهد شد. ما در حال به نتیجه رساندن کتابی نوشته «دِیو اِگرز»[30] هستیم به نام «به احتمال زیاد اتفاق می‌افتد»[31] که سال آینده منتشر خواهد شد. در هنگام فراغتم به نوشتن و همچنین نقاشی با رنگ روغن در ابعاد بزرگ ادامه می‌دهم. از آن‌جا که دیر شکوفا هستم، این بوم‌های بزرگ احتمالاً به بدی کارهای دهه 1990 نیستند.

کتابی که دوره کودکی‌تان دوست داشتید چیست؟  آیا هنوز نسخه‌ای از آن را در اختیار دارید؟

می‌دانید، من واقعاً در دوران کودکی کتاب زیادی نداشتم. کتاب‌های دکتر سوس و «کتاب‌های کوچک و فشرده»[32] داشتم. هنوز همه‌ی آن‌ها را دارم. کتاب‌ها را از کتابخانه امانت می‌گرفتم و کتاب‌های طنز می‌خواندم. دوران کودکی‌ام دوران متفاوتی بود. کتاب‌های کودک را مثل الان در همه جا نمی‌دیدید.

مطالعات واقعی‌ام در زمینه‌ی تاریخ کتاب‌های کودکان و بزرگسالان هنگامی رخ داد که «روت کراوس»[33] و سنداک و «پروونسنس»[34] و «لنارد ویزگارد»[35] و «گوری»[36] و «چارلیپ»[37] و غیره را کشف کردم.

ای کاش وقتی بچه بودم، کتاب «سویی‌می، ماهی سیاه کوچولو»[38] نوشته «لئو لیونی»[39] را می‌دیدم. می‌دانم که برایم الهام‌بخش بود. با گذشت سال‌ها، آن کتاب فقط تحسینم را بیش‌تر کرده است. این اثر نه‌تنها از نظر هنری شگفت‌انگیز و دارای بافت و ملایم است، بلکه نگارش آن یکی از بهترین کتاب‌های تصویری است که تاکنون نوشته شده است. دیپلم افتخار «کالدکوت» را از آن خود کرد. باید طلا می‌گرفت.

از شما برای به اشتراک گذاردن روند خلاقیت‌تان در زمینه‌ی کاری و فکری‌تان بسیار سپاس‌گزارم.

خرید کتاب‌های لین اسمیت

 

 

معرفی کتاب‌های لین اسمیت

این یک کتاب است

اسمیت شگفتی یک کتاب چاپی را - با صفحه‌های کاغذی - کشف می‌کند! اتفاقی که می‌تواند در این عصر دیجیتال رخ بدهد. در این کتاب، بدون بالا و پایین کردن صفحه‌های نمایش، و فرستادن پیامک و توییت کردن، در متن اسمیت با بازتاب تصویرهای طنز او، به پرسش‌های بچه‌ها، بدون موس پاسخ داده می‌شود!

ماجرای یک روز آفتابی

آب خنک برای آب‌تنی سگ،  آفتابی گرم که به گربه می‌تابد و ظرفی پُر از دانه و غذا برای پرنده و سنجاب - یک روز عالی را می‌سازد! اما هنگامی که خرس می‌رسد، معنای یک روز عالی را تغییر می‌دهد. متن و تصویرهای زنده‌ی اسمیت، وضع عجیب‌وغریب باغچه را حکایت می‌کند که این چرخش و تغییر نتایج سرگرم کننده‌ای به‌همراه دارد.

دردسرهای پنگوئنی (پنگوئن غرغرو نگرانی‌های یک پنگوئن)

چه کسی می‌داند که پنگوئن بودن دردسرهای بسیاری می‌تواند داشته باشد؟ این پنگوئن بیچاره که نوکش یخ زده، از برف بیزار است و با آن همه پنگوئن‌هایی که مانند ‌هم هستند، مادر و پدرش کدامند؟ !

یک گراز دریایی به پنگوئن کوچک راه تازه‌ای را برای روبه‌رو شدن با مشکلاتش نشان می‌دهد، و داستان جان وجه دیگر زندگی را به‌عنوان یک پنگوئن نشان می‌دهد که تصویرهای اسمیت به این درس زندگی، گیرایی می‌بخشد.

بابابزرگ سبزم

اسمیت در این داستان لطیف، خاطرات زندگی پدربزرگی را از زبان نوه‌اش بازگو می‌کند. تصویرهای دقیق زندگی او را به نمایش می‌گذارد. خاطره‌هایی که در قالب درخت‌آرایی حفظ شده، در باغ سبز بابابزرگ و متن خاطرات او توصیف و توسط نوه‌ی بزرگش منتقل و روایت شده است.

گرفتاری‌های یک زرافه - مشکل زرافه‌ای

آیا می‌توانید حدس بزنید چه چیزی یک زرافه را به خودآگاهی می‌رساند؟ شاید گردن درازش باشد؟  بله، دقیقاً همین است – شما چگونه روی زمین آن را فهمیدید؟

ادوارد، زرافه‌ای است که نمی‌تواند درک کند چرا گردنش آن‌قدر دراز و مسخره است. هیچ حیوان دیگری گردنی به این مضحکی ندارد. او می‌کوشد گردنش را پنهان کند. آن را آراسته، و به طرز مدبرانه‌ای آن را پشت بوته‌ها پنهان کند - صادقانه بگویم، هر آن‌چه فکرش را بکنید، او آزمایش کرده است. درست هنگامی که گزینه‌های پنهان کردن گردنش را تمام کرده و می‌خواهد حوله را کنار بیندازد، لاک‌پشتی وارد عمل می‌شود و به او کمک می‌کند تا درک کند آفریده شدن گردنش به این شکل، هدفی دارد و البته گردن او با یک پاپیون، عالی به نظر می‌رسد.

جوری جان و لین اسمیت در این کتاب، نسبت به دردسرهای پنگوئنی، واقعاً از خودشان پیشی گرفته‌اند.


[1] Kate Greenaway Medal

[2] There Was a Tribe of Kids

[3] Society of Illustrators Lifetime Achievement Award

[4] Grandpa Green

[5] Caldecott

[6] Connecticut

[7] Joey

بچه کانگورو «جوی» نامیده می‌‌‌شود.

[8] Molly Leach

[9] The Magic Flute

[10] The Jolly Green Giant

[11] Brian Wild smith

[12] Raymond Briggs

[13] سنجاب درختی کانادایی- سنجاب خط دار

[14] A Perfect Day

[15] Dan Baughman

[16] Art Center College of Design

[17] Steven Malk

[18] Jon Scieszka

[19] John, Paul, George & Ben

[20] It’s a Book

[21] Madam President

[22] Dr. Seuss

[23] Sendak

[24] Dick and Jane

[26] A House That Once Was

[27] Penguin Problemsپنگوئن غرغرو نگرانی­های یک پنگوئن.

[29] Giraffe Problems

[30] Dave Eggers

[31] Tomorrow Most Likely

[32] The Big Little Books

[33] Ruth Krauss

[34] the Provensens

[35] Leonard Weisgard

[36] Gorey

[37] Charlip

[38] Swimmy

این کتاب همچنین با نام‌های «شناگر بی‌قرار سویمی» و «سویمی- شناگر بی‌قرار» منتشر شده است.

[39] Leo Lionni

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
مترجم (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مصاحبه