با «سیدنی اسمیت»، تصویرگر برندهی جایزهی کتابهای کودکان و نویسندهی کتاب تصویری «کوچولویی در شهر»[1]، گفتوگو کردیم. اسمیت برندهی «بهترین کتابهای مصور کودکان»[2] روزنامه نیویورک تایمز در سال 2015 برای تصویرگری کتابهای «گربهی سفید و راهب»[3] نوشتهی «جو اِلن بوگارت»[4]، و «گلهای پیادهرو»[5] نوشتهی «جان آرنو لوسن»[6] و برندهی 2018 «جایزه کیت گرینوی»[7] برای تصویرگری کتاب «شهری کنار دریا»[8] نوشته «جوئن اشوارتس»[9] است که بهعنوان یکی از بهترین کتابهای مصور کودکان روزنامه نیویورک تایمز در سال 2017 شناخته شده است.
سیدنی اسمیت اصالتاً اهل استان «نووا اسکوشا»[10] کانادا است و اکنون در هالیفاکس این کشور زندگی میکند.
گفتوگوی ما با پاسخ سیدنی دربارهی نقش او در جایگاه تصویرگر و قصهگو آغاز میشود.
یک تصویرگر در نقطهی خاصی از سفرش در روند تصویرگری به این شناخت میرسد که او تنها به اندازهی همکاری میان متن و تصویر میتواند خوب و موفق باشد.اگر داستان بهخوبی خوانده نشود، شما شکست خوردهاید و اگر همهی کوشش شما این بوده که مهارتتان را در جایگاه یک هنرمند برجسته کنید، پروژه شما نابود شده است.
چگونه دوران کودکی شما بر کارهایتان بهعنوان تصویرگر تأثیر گذاشته است؟
رابطهام با آفرینش هنری، از لحظههای چالشبرانگیز کودکیام ناشی میشود، اما مطمئنم که این موضوع دربارهی همه درست نیست. هرگز استعداد فوقالعادهای در نقاشی نداشتهام، و از هنگامی که بسیار جوان بودم، از نقاشی بیشتر از دیگران لذت نمیبردم. پس از جدایی پدر و مادرم، بارها نَقل مکان کردم و در آن فضاها با دوستانی دیدار کردم که از راه طراحی با ایشان پیوند خوردم. دوستانی که بیشتر اَبَرقهرمانها و هیولاها بودند. (من هنوز هم عاشق طراحی هیولا هستم.) هنگامی که از آن دوستان دور شدم، برای فرار یا پناهگاه، به طراحی ادامه دادم. این اتفاق در حدود 12 سالگیام رخ داد. سنی که بسیاری از بچهها، از نقاشی کردن دست میکشند؛ هنگامی که به آنها گفته میشود اگر نمیتوانید نقاشی کنید، نباید این کار را انجام دهید. این سنی است که بیشتر بچهها در آن احساس ناتوانی و تنهایی میکنند.
شما در جایی گفتهاید تمرکز بر این حس که کتابی را برای کودکان تولید کنید، میتواند محدود کنندهی خلاقیت باشد.
دریافتهام هنگامی که برای کسی به جز خودم کار هنری میکنم، به مشکل برمیخورم. این شامل همهی مخاطبان میشود. حتی اصطلاح "کتاب کودک" نیز میتواند محدود کننده باشد. همهی ما ایدههای محدودی دربارهی این که کودک بودن چیست داریم، پس شیرجه زدن در عمق، کار سختی خواهد بود هنگامی که از ارتفاع کمی میپرید. ولی باید بپرسیم که انسان بودن و همچنین کودک انسان چیست؟ و پس از آن تنها برای خودتان بنویسید. این یک تغییر ذهنی تدریجی بود که هنگام کار با «شیلا بَری»[11]، سردبیر «کتابهای گروندوود»[12] داشتم. او فرایند خلاقیت را به من تحمیل نکرد، و بهجای آن اعتماد بهنفسی را در من پرورش داد که پیشتر نمیشناختم.
«کوچولویی در شهر» نخستین کتاب شماست که آن را نوشته و تصویرگری کردهاید، این تجربه دربارهی چگونگی رویاروی شما با کار چه چیزی را برایتان آشکار میکند؟ آیا ایده یک داستان حرف اول را میزند یا این که از نقاشیهای دفتر طراحیتان الهام میگیرید؟
نخستین نوشتهی من، کتاب کوچولویی در شهر است. همیشه میخواستم بنویسم و از راه همکاری با نویسندگان یاد گرفتهام که به چه نوع داستانهایی واکنش نشان میدهم و نقاط قوتم کجاست، و همچنین به چه مواردی پاسخ نمیدهند. پیشتر که نمینوشتم، هیچ حسی از صدای درونم یا سبک نوشتن نداشتم، ولی بهطور نظاممندی بهسوی آن پیشروی کردم. میدانستم که برتری تصویرگر و نویسنده بودن این است که متن و تصویر را میتوان پیچیدهتر بههم بافت. از این رو کوشش کردم داستانی بنویسم که بهطور کامل در تصویرها یا متن آن روایت نشود.
یکی از اشکالهای تصویرگری برای یک نویسندهی دیگر این است که گاهی دستنوشتهی پیشنهاد شده به من تا هنگامی که به دستم میرسد، تقریباً کامل است. و بیشتر وقتها فضای کافی برای تصویرگری ندارد که بهطور کامل بهعنوان همکار نویسنده پرورش پیدا کند. با توجه به فضا، آنها میتوانند لایههایی به داستان بیفزایند، آن را تغییر دهند و با سطحهای مختلف تفسیر، روایتی را پویاتر بسازند؛ که خواننده را درگیر میکند و به چالش میکشد و سرانجام به یک تجربه ارزشمندتر میانجامد. این همان چیزی است که برایم سودمند است و چگونگی داستانهای گفته شدهام را دوست دارم.
در کتاب «شهری کنار دریا» دریافتهام که تصویرگری یک راوی میتواند پدید بیاورد که به آن نمیتوان اعتماد کرد. با نشان دادن حقیقتی جدا از متن، ناهماهنگی رخ میدهد و من در جایگاه تصویرگر، یک مزیت ویژه دارم. هنگامی که میان تصویرها و متن اختلاف هست، خواننده تصویرها را برای واقعیت راستین جستوجو میکند و درک نو و پیچیدهتری رخ میدهد. پس از آن، پیوستگی میان تصویرگر و خواننده پدید میآید. سپس متن یا صدای شخصیت داستان، با حقیقت آنچه میبینید، تفسیر و گفته میشود. میدانستم داستانی را به کمک صدای یک راوی میخواهم تعریف کنم که به آن نمیتوان اعتماد کرد. بخشهایی از کتاب کوچولویی در شهر نشان میدهد که شخصیت داستان احساسهای واقعیاش را پنهان میکند.
کوچولویی در شهر بهعنوان یک طرح اولیه آغاز شد. دفترهای طراحی را پر کردم، و طرحها را به دیوار چسباندم. در واقع تا آنجا که میتوانستم، آماده شدم. اما واقعاً متوقف شدم، زیرا از نوشتن وحشت داشتم. میترسیدم که نتوانم بنویسم.
نوشتن کتابم به من آموخته است که وقتی با نویسندگان دیگر همکاری میکنم، فرایند ویژهای رخ میدهد. من چالش حل مسئله و هیجان خطرپذیری را هنگام کار با متن نویسنده دیگری دوست دارم. هنگامی که برای خودم مینویسم شاید کمی گره در بازخورد آن باشد و هرگز راضی نیستم. هنگام کار روی متن نویسندهی دیگر، مسئولیتپذیری بیشتری هست. میخواهم بههمان اندازه که به کار آنها میتوانم احترام بگذارم، کار و کوشش کنم (بهدرد بخورم). گمان میکنم اینگونه بهترین کاری را که میتوانم انجام بدهم، عرضه میکنم.
آیا قصد دارید کتابهای بیشتری بنویسید و تصویرگری کارهای نویسندگان دیگر را ادامه دهید؟
تا هنگامی که داستان وجود دارد، برنامهام ادامه دادن نوشتن و همکاری با نویسندههای دیگر است.
ما پیمایش ظریف در کتابهای شما و تأثیر طرح را حتی در تصویرهایتان تحسین میکنیم. (برای نمونه در کتاب شهری کنار دریا، معدنچیها در بخشی از پایین صفحه قرار دارند.) افزودن وسعت (رد کردن چند صفحه) در حالی که پسر منتظر بازگشت پدرش است، چنین شور و هیجانی را میافزاید. آیا این حس غریزی در داستانسرایی است که شما را بهسمت این تصمیمگیری میکشاند؟
فکر میکنم چنین حس غریزهی در بازی وجود دارد. از پیشبینی چگونگی خوانش داستان از سوی خواننده، لذت میبرم. هنگامی که مخاطب را میخواهید مدیریت کنید، کمی در تنگنا هستید. اگر بیش از اندازه آشکار باشید، آنها به عقب رانده میشوند. خیلی تودار باشید، خطر سردرگمی خواننده را پیش رو دارید. میخواهم کتاب را چالشبرانگیز جلوه دهم، اما نمیخواهم مبهم نیز باشد. برای چالشهایی که شما به خواننده ارائه میدهید، نقطهی اوجی باید داشته باشید.
افزودن وسعت، بدون کلام (رد کردن چند صفحه بدون کلام) حسی بود. برخی از داستانهایی که کار کردهام، بدون کلام میتوانستند نشانهگذاری شوند. گذر از رویدادها برای روند داستان و درگیر کردن خواننده، مهم است؛ اما دانستن این که چه وقت داستان به حلقهی پایدار واژهها نیاز دارد را نیز دربرمیگیرد. تصویرها چگونگی خواندن داستان را میتوانند کنترل و وزن را به واژگان بیافزایند و یا واژگون کنند. در تصویرها قدرت فراوانی وجود دارد.
وقتی بچه بودم، پدرم به روانپزشکی مراجعه کرد و از آنها دربارهی فرزندانش پرسید، و آنها گفتند كه من باید كارگردان سینما بشوم و به اندازهی «اسپیلبرگ» سرشناس خواهم شد. من هرگز آن را فراموش نکردم. من از نوآوری و زبانهای فیلمها و تصویرهای کتابهای تصویری که بسیار به هم شبیه هستند، بسیار الهام میگیرم.
چه جنبههایی از سالهای کودکیتان در نووا ساکوشا بر کارهای خلاقانهی شما تأثیر گذاشت؟ و از چه راههایی؟
بازشناسی تأثیر نووا اسکوشا بر کارهای خلاقانهام دشوار است. من در پیرامون کتاب، بزرگ شدم. کتابخانهها جایگاه مقدس بودند و خواهرم شاعر است. برادر بزرگترم علاقه بسیاری به نقشهها و طبیعت نشان میداد. مادرم فردی بسیار همدل است و عشق پدرم به عکاسی، همیشه از عشقم به تصویرها خبر میداد، و همچنین به تحکیم خاطراتم از دوران کودکی کمک میکرد.
پس از بازگشت به خانهمان در نووا اسکوشا، این مزیت را دارم که آنجا را با روشنبینی و وسعت نظر ببینم. شش سالی که اینجا نبودم، در حال کار بر روی موادی بودم که مرا به گذشتهها میبرد. بیشتر و بیشتر، به طور خلاقانه، آب، بازتاب و نور را طراحی کردم. اینها برخی از عناصر کودکیام در نووا اسکوشا بودند و همچنان آثارم ریشه در زندگی و خاطرات تلخ و سخت کودکیام دارند.
محیط روستایی ارام است و لحظههای شگفتیآور و عالی که در مکانهای معمولی یافت میشود، در آنجا هست. گمان میکنم همیشه در تلاش برای بازپسگیری این احساسات هستم.
شما به "فضای فکری روستایی" اشاره کردهاید که کانون توجه یا دقت به یک فرد را رد میکند. آن شرایط چه تأثیری روی شما داشت؟ آیا کار شما در جایگاه تصویرگر و اکنون بهعنوان نویسنده، این موضوع را بازتاب میدهد؟
شاید این موضوع در سراسر جهان رخ دهد، اما فهمیدم در جامعههایی که در آنها بزرگ شدهام، حساسیت ویژهای به غرور وجود دارد. «خیلی احساس بزرگی نکن» یعنی این که «غرور مرحله پیش از سقوط است». برای افراد بسیاری از جامعههای روستایی، شانس زودگذر است و اعتمادی به آن نیست. مادربزرگم بیشتر میگفت: «من چیز زیادی نمیخواستم و این چیزی است که بهدست آوردم». اقرار به داشتن هدفها و رؤیاها در برخی موقعیتها شاید دشوار باشد. حتی هنگامی که به حقیقت میپیوندند، بدتر است.
گمان میکنم در داستانهایی که تصویرگری میکنم، به لحن بسیار اهمیت میدهم، و این مربوط به ترس من از غرور است. شناور شدن آشکار در احساسها کار ناشایستهای است و معتقدم خوانندگان، پیامدهای شکنندگی و هیجانهای ناشیانه را ترجیح میدهند. میدانم که انجام میدهم. یک نقطه مشترک در برقراری تعادل میان دو لبهی احساسات، وجود دارد، و میکوشم این تعادل را برقرار کنم، اما گاهی واقعاً خراب میکنم.
تصویرگریهای شما بیشتر مانند یک رمان گرافیکی یا پینما (کمیک استریپ) بیان میشوند، چه چیزی (فراتر از علاقهی شما به «کَلوین و هابز»[13] و به طور کلی پینما) شما را به این رویکرد سوق میدهد؟ و چه وقت از آن قالب برای برداشت تمام صفحه دل میکنید؟
نقشهای حاشیهدار کتاب میتوانند به بسیاری از سبکها کمک کنند. آنها بهعنوان راهی برای افزایش سرعت حرکت، مانند نشان دادن شخصیتی در حال سفر یا توصیف جزئیات یک صحنه، میتوانند سودمند باشند.
شما صفحهی کتاب را همچنان بهعنوان یک بوم در نظر میگیرید، حتی اگر تصویرهایی در آن باشد که در پیرامون صفحه تقسیم شدهاند، اما هنوز هم باید بهصورت کلی کار کنند. مقدار اطلاعاتی را که در یک صفحه میتوان متراکم کرد و خود قالب را که میتواند حالتها را بههم پیوند دهد، دوست دارم.
انتخاب قالب مناسب برای صفحه، به متن وابستگی دارد. چه هنگامی که توصیفکنندهی اَعمال است، و آنچه احساسات را توصیف میکند و چه هنگامی که متوقف است. آیا لحظهای نیاز به تأکید دارد؟ کجا یک شخصیت متوقف میشود یا کی لحظهی وضوح یک شخصیت است؟ یا شاید وقتی اتفاقی شیرین و/ یا خاموش رخ میدهد. تصویرگری سرعت خواننده را کنترل میکنند و ایجاد مکث در صدای خوانندگان در یک صفحهی کامل یا دو صفحه یا حتی یک فاصلهی بدون کلام، میتواند لحظهای را برجسته کند و واژگان پژواک میگیرند. تصویرگر با بهرهگیری از انواع قالبها در صفحه، کنترل گستردهتری بر چگونگی خواندن متن دارد.
گرچه تکنیک شما از کتابی به کتاب دیگر متفاوت است، اما شکلهای قلممو برجسته است. آیا میتوانید توضیح دهید که چرا گزینهی انتخابی اول شما بیشتر قلمموی پنل است؟
همیشه مرکب بهکار میبردم، شاید به دلیل علاقه اولیهام به پینمای «راکام»[14] و «گوری»[15] است. اما برای من مرکب و قلممو درمانکننده است. من ذاتاً فردی عصبی و بیاعتماد بهنفسی هستم، اما قلممو مرا تشویق میکند تا انسان و هنرمندی بشوم که دوست دارم باشم. هنگامی که شما آرام و بااعتماد بهنفس باشید، قلممو بهترین کارکرد را دارد، سرشت خط بسیار زیبا است، هنگامی که به آن اعتماد کنید و اجرا کنید. اجرا چیزی است که در طراحی آن را فراموش کردم. تصویرگری حرفهای وقت زیادی را میتواند بگیرد و کوشش میکنم خودم را تشویق کنم که دوباره از آزمایش و بداههپردازی لذت ببرم. در کتابی که تصویرگری آن رو به پایان است، هیچ ردی از قلممو و مرکب در آن وجود ندارد. اما مواد دیگری را آزمایش کردهام و خیلی لذت بردم. فکر میکنم نتایج نهایی که بهدست میآید، بهترین نتیجهای است که میتوانید بخواهید. خطرهایی که در روند کار پذیرفتم، چه موفقیتآمیز بوده و چه نبوده، دستکم سرگرم شدم.
مهمترین تغییری که در پیشرفت حرفهایتان دیدهاید کدام است؟ آیا شما را غافلگیر کرده؟
چنین وضعیتی را هنگامی داشتم که برای نخستینبار به شهر تورنتو رفتم و تصمیم گرفتم وانمود کنم هنرمندی هستم که دوست دارم باشم. در آغاز کار با ناشر جدید «کتابهای گروندوود»، این فرصت را یافتم که خودم را بازآفرینی کنم. پیش از آن، به طریقی گیر کرده بودم که باعث نارضایتی میشد، اما گمان میکردم باید ثابت قدم باشم. اما آشکار است که هیچکس به آن اهمیتی نمیدهد. بنابراین وانمود کردم اعتماد بهنفس دارم، و وانمود میکنم هنرمندیام که به حس ششم خودم اعتماد دارم. پس از مدتی فراموش کردم که تظاهر میکنم. این به معنای تغییر من نبود، تنها به خودم اجازه دادم که خودم باشم. همیشه این کار سخت است. در زندگی روزانهام لحظههایی هست که درستی کارهایم را زیر سؤال میبرم.
شما طرفدار کتابهای «ادوارد گوری»[16] هستید، چه چیزی در کارهای او شما را تحت تأثیر قرار میدهد یا در جایگاه یک هنرمند با شما سخن میگوید؟
ادوارد گوری در ترکیب کردن نوشتههایش و چارچوببندی تصویرهایش، استاد ابهام بود. اثبات یک مرگ وحشتناک یا یک جنایت ناهنجار بسیار تأثیرگذارتر از نشان دادن آن است. تاریکی داستانهای او نیز کاملاً هیجانانگیز بود. بدیهی است که او برای خودش نوشته. این مساله برای ناشران کتابهایش مشکلاتی پدید آورده که رازهای او بیش از اندازه وحشتناک بوده است و نمیتوانسته برای کودکان به بازار عرضه شود، اما او به ذهن خود پاسخ داده و نتایج آن خلاقانه و بیمانند بوده است.
یک چالش شما را به هنرمند بودن میتواند سوق بدهد. چه چیزی را بهعنوان رویکرد بعدی که ممکن است ریسک خلاقانه برای شما پدید بیاورد، پیشبینی میکنید؟
به چالش کشیدن خودم هدف اصلی کار است. از یک پروژه نمیتوانم هیجانزده شوم مگر این که خودم را به خطر بیاندازم و در بیرون از مناطق امن خود کار کنم. تمایل دارم یک پروژه را به شکل باز و آزادآغاز کنم و با شروع کار، قوانینی ایجاد کنم. بیشتر چالشهایم دربارهی شکستن این قانونهای ساختگی است. یا هدف و انتظارهایم را آنقدر زیاد تنظیم كنم كه اگرچه شاید هرگز به آنها دست پیدا نکنم، اما بازهم بیشتر از آنچه میتوانستم، دست بیابم. قانونهای ساختگی که وضع میکنم، بیشتر دربارهی موادی است که بهکار میبرم یا چگونگی سرعت بخشیدن به داستان یا انتظارهای بیرونی است. برای کتاب بعدی، با موادی که پیشتر آنها را آزمایش نکردهام و سبکی متفاوت از آنچه عادت کردهام، کار میکنم.
سیدنی از تو برای به اشتراک گذاشتن روند کاریات با ما سپاسگزاریم.
برای آگاهی بیشتر دربارهی سیدنی اسمیت، نگاه کنید به:
https://www.artofthepicturebook.com/-check-in-with/2019/8/25/an-interview-with-sydney-smith
معرفی کتاب
در کتاب تصویری بیکلام «لاوسون»[17]، پدر و دختری در حال قدم زدن روزمره در شهر هستند. دختر در حالی که توجه پدرش به جای دیگری است، گلهایی را که در مسیر پیادهروی پیدا میکند، برمیدارد. کمکم تصویرهای اسمیت رنگ بیشتری میگیرد و کتاب آشکار میسازد و یادآوری ظریفی را برای همهی ما، زنده میکند:
چیزهای کوچک مهم هستند، و شاید خیلی وقتها به رسمیت شناخته نمیشوند، مگر از سوی کودکان.
[1] Small in the City
[2] Best Illustrated Children’s Books
[3] The White Cat and the Monk
[4] Jo Ellen Bogart
[5] Sidewalk Flowers
[6] Jon Arno Lawson
[7] Kate Greenaway Award
[8] Town Is by the Sea
[9] Joanne Schwartz
[10] Nova Scotia
[11] Sheila Barry
[12] Groundwood Books
[13] Calvin & Hobbes
[14] Rackham
[15] Gorey
[16] Edward Gorey
[17] Lawson
افزودن دیدگاه جدید