گفت‌وگو با «رناتا لیوسکا» تصویرگر کتاب کودک

با «رناتا لیوسکا» تصویرگر برنده‌ی جایزه‌ی کتاب کودک، به‌ویژه پرفروش‌ترین کتاب نیویورک تایمز، «سکوت وقت کتاب خواندن»[1]، و نویسنده و تصویرگر کتاب «واگن قرمز»[2] گفت­‌وگویی انجام داده‌ایم. لیوسکا برای تصویرگری کتاب کودکان، سه‌بار نامزد دریافت «جوایز ادبی گاورنور جنرال (فرماندار کل)»[3] کانادا شده است. او در سال 2010 در نمایشگاه سالانه The Original Art که از سوی «انجمن تصویرگران»[4] برگزار می­شود، نشان طلا دریافت کرد. رناتا لیوسکا زاده‌ی شهر ورشو در کشور لهستان است اما اکنون در کَلگَری کانادا زندگی می‌کند.

دبیرستانی که دوره‌ی متوسطه‌ تحصیلی شما در آن سپری شد برروی رشته‌های هنری تمرکز داشت، آیا در زمینه مجسمه‌سازی، نقاشی و طراحی به شما آموزشی داده شد؟ آیا برای پذیرش در  دبیرستان  نمونه، اثری ارائه داده بودید؟

بله، دبیرستانم در شهر ورشو در کشور لهستان بود، جایی‌ که در آن بزرگ شدم. در آن زمان همه‌ی دانش­آموزان‌ تا پایه‌ی هشتم، تحصیلات ابتدایی یکسانی داشتند و پس از آن، برای ورود به دوره‌ی متوسطه (کالج)، اقدام می‌کردند. به یاد می‌آورم که دبیر ریاضی‌مان از دانش‌آموزان کلاس می‌پرسید در چه مدرسه‌ای می‌خواهیم ادامه تحصیل بدهیم. نوبت به من که رسید، به همکلاسی­هایم گفتم که قصد دارم وارد هنرستان بشوم. مشکلات فراوانی در درس ریاضیات داشتم و دبیرمان از وضعیت تحصیلی­ام خیلی راضی نبود. از این‌رو، از نظر او دانش‌آموز خوبی نبودم. دبیرمان به من گفت که در آزمون ورودی هنرستان پذیرفته نخواهم ‌شد و به‌جای آن باید به‌دنبال تجارت بروم. من قصد داشتم توانایی‌هایم را به دبیرمان نشان بدهم! یک معلم خصوصی گرفتم و خیلی سخت درس خواندم. مجبور بودم چند نمونه‌ کار ارائه بدهم، حتی در آزمون نقاشی از طبیعت بی‌جان و همچنین در مصاحبه باید شرکت می‌کردیم، مقاله می‌نوشتم و آزمون ریاضی و مواردی این‌گونه‌ را انجام می‌دادم. به یاد می‌آورم پس از مصاحبه، مطمئن بودم که در هنرستان پذیرفته نمی‌شوم، زیرا پاسخم به بیش‌تر سؤال‌ها، "نمی‌دانم" بود!

هنگامی که نتایج امتحان‌ها فرستاده شد، نتوانستم نامم را در فهرست پذیرفته‌شدگان ببینم و حس کردم خُرد شدم! اما پدرم ایستاد و به فهرست نگاه كرد و گفت: "نه، نام تو جزء پذیرفته­شدگان هست." پرسیدم: " اسمم كجاست؟" پاسخ داد: "همین‌جا" و نامم را نشانم داد و مطمئن شدم که پذیرفته شدم!

از دیگران متفاوت بودم و مدرسه‌ی قبلی‌ برایم مناسب نبود، اما در هنرستان جا افتادم چون آن‌جا همه متفاوت بودند! همه مثل من بودند. همه‌ی آن‌ها تصورات و تخیلات بزرگی داشتند و می‌خواستند طراحی و نقاشی یاد بگیرند. وجه اشتراک‌های بسیاری با دیگران پیدا کردم که یادگیری را هیجان‌انگیزتر و آسان‌تر می‌کرد. دیدن رشد هم‌کلاسی‌هایم در هنرستان شگفت‌انگیز بود. در مدت بسیار کوتاهی ما تبدیل به هنرمندان واقعی شده بودیم. هیچ کاری نبود که نتوانم انجام بدهم، به طرز شگفت‌انگیزی درباره‌ی زندگی و هنر آموختم.

نقاشی‌های‌تان را با عنوان زندگی‌نامه توصیف کرده‌اید، آیا خاطرات خاصی از دوره‌ی کودکی شما در کارهای‌تان دیده می‌شود؟

خاطرات متفاوتی دارم؛ گاه یک تصویر، خاطره‌ای ویژه را یادآوری می‌کند، مانند "روز پر سر و صدای ماشین آتش‌نشانی در مدرسه" از «کتاب پر سروصدا»[5] نوشته «دبورا آندروود»[6]. در دوره کودکی‌ام به مناسبت روز جهانی کودک، نمایشگاهی برگزار می‌شد. در این نمایشگاه، صف طولانی تشکیل شده بود. من نمی‌دانستم چه اتفاقی رخ داده است. بنابراین بالا رفتم تا نگاه کنم. شخصی من را از زمین بلند کرد و با بچه‌های دیگر در سبد ماشین‌ آتش‌نشانی نشاند و ما تا بالای نردبان آتش­نشانی رفتیم! کاملاً مطمئن بودم که سبد 360 درجه به دور خودش می‌چرخد. وحشت داشتم و از ته حلقم جیغ می‌کشیدم! قبل از این اتفاق، مشکل سرگیجه و ترس از ارتفاع داشتم اما پس از ضربه‌های آن حادثه، گمان می‌کنم درمان شدم، زیرا دیگر از ارتفاع نمی‌ترسم.

گفت‌وگو با «رناتا لیوسکا»  تصویرگر کتاب کودک

نمونه‌های بیش‌تر، مربوط به یادآوری احساساتی است که در کودکی داشتم. برای مثال در کتاب «سکوت وقت کتاب خواندن» تصویری که مربوط به جمله "سکوت وقتی که می‌خواهی نامرئی باشی" می‌تواند درباره‌ی هر چیزی یا یک نقاشی بسیار خارق‌العاده باشد. اما هنگامی که آن صفحه از کتاب را تصویرگری کردم، به این می‌اندیشیدم که در چه مواقعی دوست دارم نامرئی بشوم. این­ احساس که کاش هنگام آمپول زدن نامرئی می‌شدم را به وضوح به یاد نمی­آورم اما به‌شدت از آمپول می‌ترسیدم و مطمئناً آرزو می‌کردم کاش نامرئی می‌شدم تا آن‌ها نتوانند مرا پیدا کنند و با سوزن آمپول، سوراخم کنند!

به هر حال چه یک موقعیت داستانی باشد و چه یک زندگی‌نامه، می‌کوشم به یاد بیاورم که در کودکی چه احساسی داشتم تا تصویرگری آن، موثق و معتبر باشد. به این ترتیب کودکان می‌توانند با آن همذات‌پنداری کنند و والدین نیز می‌توانند احساس مشابهی را تجربه کنند.

تجربه‌ی تدریس در «کالج هنر و طراحی اَلبرتا»[1] چه تأثیری بر روند کاری شما در جایگاه یک هنرمند و نویسنده داشته است؟

چند سالی است که دیگر تدریس نمی‌کنم، اما دوران تدریس بسیار الهام‌بخش بود. تدریس باعث می‌شود به این که چگونه اثر هنری می‌آفرینید، فکر کنید؛ زیرا باید درباره‌ی کارهایی که انجام می‌دهید، صحبت کنید. هنگامی که به کار دانش­جویان نگاه می‌کنید، روند شکل‌گیری خلاقیت شما آشکار می‌شود در حالی که احساس­تان با دیدگاهی که به شما می­دهند، درگیر نیست.

می‌دانیم که شما دفترهای طراحی زیادی دارید. آیا این اتودها نقطه‌ای اصلی برای پرورش ایده‌ها و تصویرهای داستانی شما هستند؟

بله، من عاشق نقاشی کردن در دفتر طراحی‌ام هستم؛ چه برای سرگرمی و چه برای کار. گرچه به‌تازگی خیلی روی برچسب‌ها و پوشه‌های کاغذی (که خودم آن‌ها را برش زدم) نقاشی کردم، چون هر سطحی که روی آن بتوان نقاشی کرد را دوست دارم. شیوه‌ی دلخواهم برای نقاشی، این است که فقط شروع به طراحی کنم و ببینم مدادم مرا به کجا می‌کشاند. طرفداران آثارم اشاره می‌کنند که نقاشی‌های دفتر طراحی‌ام بسیار پیچیده و تمام و کمال است، اما هدفم این نیست. در حقیقت، اگر به این فکر کنم که نقاشی پس از به پایان رسیدنش چگونه خواهد بود، خلق یک نقاشی خوب برایم دشوار می‌شود. می‌کوشم بر روی به پایان رساندن نقاشی‌ام تمرکز نکنم. بهترین حالتُ هنگامی است که به هیچ چیز توجهی ندارم و فقط نقاشی می‌کنم - تا هنگامی که خودش به پایان برسد.

با این همه، چون در آفرینش یک کتاب تصویری باید با دیگران (ویراستارتان) کار کنید، ایده‌های اولیه‌ام را تقریباً به شکل طرح‌های کوچک و بند‌انگشتی و بیش‌تر بر روی برچسب‌های زرد رنگ نقاشی می‌کنم. بیش‌تر این طرح‌ها ساده و با بیش‌ترین جزئیات انجام می‌شوند، به اندازه‌ای که مطمئن شوم ویراستار آن‌چه را که می‌خواهم نقاشی کنم، درک خواهد کرد. با این روش بیش از اندازه به یک ایده وابسته نمی‌شوم. هنگامی که نقاشی‌ کاملی را در دفتر طراحی‌ام انجام می­دهم، سعی می‌کنم دوباره به تصویر بندانگشتی نگاه نکنم، گویی در لحظه­ای که در دفتر طراحی‌ام نقاشی می‌کنم در حال خلق بهترین تصویر در حد توانم هستم.

در نقاشی‌های‌تان  از مداد استفاده می‌کنید و پس از آن به کمک نرم‌افزار فتوشاپ، رنگ به‌شکل لایه به آن‌ها افزوده می‌شود. می‌توانید روند کاری‌تان در آفرینش تصویرهایی با ریزه‌کاری‌های بسیار را شرح دهید؟

نقاشی‌ها با بهره‌گیری از انواع گرافیت (مغز مداد) و مداد نوکی ترسیم می‌شوند. سپس با کیفیت بالا اسکن می‌شوند و در نرم‌افزار فتوشاپ ویرایش می‌شوند. برای شفاف‌سازی نقاشی و افزودن لایه‌های رنگی در زیر آن‌ها، چندین لایه را‌ در صفحه به‌کار می‌برم؛ لایه‌های فراوان! بعضی از پرونده‌های فتوشاپ من، سه تا پنج گیگابایت حجم دارد. دوست دارم دستم را در انتخاب گزینه های کاری‌ام باز نگه دارم، بنابراین تغییرهای فراوانی در چگونگی رنگ‌آمیزی و تکمیل تصویرهای نهایی انجام می‌دهم. استفاده از رایانه این امکان را به من می‌دهد که سرزندگی و روح یک نقاشی را از دست ندهم، در حالی که اگر مجبور به رنگ‌گذاری دوباره‌ی آن باشم، بسیاری از اتفاق‌های خودانگیخته و شاد یک نقاشی از دست می‌رود.

نقاشی در نرم‌افزار فتوشاپ، مانند نقاشی کردن با مداد است و همه‌ی جذابیت و بافت نقاشی را حفظ می‌کند. پوشاندن نقاشی با رنگ باعث از دست رفتن بافت نقاشی می‌شود.

آیا به استفاده از مداد‌رنگی با رنگ‌گذاری دیجیتال یا به‌جای آن فکر کرده‌اید؟ درباره‌ی آفرینش طراحی‌های اولیه‌تان در تبلت چه‌طور؟

مدادرنگی مرا جذب نمی‌کند و اشتیاق و نیازی را در به‌کار بردن آن در خودم احساس نمی‌کنم. مهم است کارها را به روشی انجام بدهم که طبیعی‌ترین حالت را داشته باشند. این روزها در حال تجربه‌ی نقاشی بر روی صفحه تبلت هستم و کتاب‌های اخیرم نقاشی‌های زیادی دارند که فقط دیجیتالی هستند. این روش نقاشی گاهی پیش از نقاشی با مداد یا به عنوان جایگزین آن انجام می‌شود. فکر نمی‌کنم که تفاوت آن‌ها را بتوانید تشخیص بدهید، زیرا چه روی کاغذ و چه روی تبلت، به یک شیوه نقاشی می‌‌کنم.

گاهی دوست دارم طرح‌های اولیه‌ام را به کمک رایانه انجام بدهم. این انتخاب به احساسم بستگی دارد. باید بر بسیاری از موانع خلاقیت غلبه کنم. تغییر در روش انجام دادن کارها، یکی از شیوه‌‌‌هاست.

اکنون که خودتان کتاب نوشته‌اید، ترجیح می­دهید داستان­های خودتان را تصویرگری کنید، یا کتاب­های نویسندگان دیگر را؟

فکر می‌کنم هر دو؛ همه چیز پیرامون تعریف یک داستان خوب می‌چرخد. اگر ایده‌ی خوبی برای تصویرگری داشته باشم، برایم فرقی نمی­کند این ایده از کجا پدیدار شده است. چون ناشرانی که می‌خواستم با آن‌ها کار کنم، داستانی برای تصویرسازی من نداشتند، شروع به نوشتن کردم و نیاز به بداهه‌پردازی داشتم. برایم یک روش نسبت به روش دیگر اولویتی ندارد. اولویتم بیشتر بداههپردازی است. لزوماً مجبور به کار کردن روی داستانهای خودم نیستم.

آموخته‌ام که نه‌تنها به یک داستان خوب نیاز دارم، بلکه به داستانی نیاز دارم که همه‌ی کسانی که با آن درگیر هستند، به من اجازه ‌دهند آن را به روش خودم بازگو کنم. هنگام کار روی کتاب، پویایی‌ها و احساسات گروهی فراوانی وجود دارد، بنابراین باید بسیار مراقب باشم که همه‌ی این احساسات در یک صفحه آورده شوند و هیچ‌یک از این افراد، از قبل ایدهای از آنچه من نقاشی میکنم نداشته باشند؛ چون حتی خودم نیز تا هنگامی که آن را ترسیم نکرده‌ام، نمی‌دانم چه چیزی را نقاشی می‌کنم. در این زمینه «دبورا آندروود» فوق‌العاده بود و از ایده‌ها و طرح‌هایم حمایت کرد و همچنین «نینا لادِن»[2] که «روزی روزگاری یک خاطره»[3] را نوشت و اهمیت ویژه‌ای داشت، زیرا او خودش کتاب‌‌‌‌هایش را می‌نویسد و تصویرگری می‌کند.

اکنون روی چه پروژه‌­هایی کار می‌کنید؟

اکنون روی دو کتاب کار می‌کنم، کتاب «مکان‌هایی برای بودن»[4] نوشته «مک بارنت»[5] و کتاب «در انتظار برف»[6]نوشته‌ی نویسنده‌ی تازه‌کار «مارشا داین آرنولد»[7] است. هر دو کتاب‌های بسیار متفاوتی هستند و هر یک طنز و جذابیت ویژه‌ی خودش را دارد. کتاب مک بارنت یک چالش بود، زیرا داستانی با پایان باز بود و احساس می‌کردم می‌خواهم آن را به‌سمت دیگری سوق دهم، و هنوز کاملاً به‌درستی آن را درک نکرده‌ام و باعث کشمکش‌های فراوانی شد اما چالش ارزشمندی بود. احساس می‌کنم این چالش، باعث قوی‌تر شدن کتاب شد و اکنون نتیجه به طرز خارق‌العاده‌ای عالی از کار درآمده است. اگرچه مفهوم پایان داستان را با نقاشی‌ام کاملاً نتوانستم برسانم، اما بسیار به آن نزدیک است!

کتاب «در انتظار برف» شخصیت‌محور است و از این‌رو بخش بسیاری از روند آن، خلق شخصیت بوده است. در حقیقت از نویسنده‌ی آن اجازه گرفتم که یکی از شخصیتهای کتاب را از موش زمستان‌خواب به صاریغ[8] تغییر بدهم. او شرایط کار را درک میکرد و با من همکاری کرد.

صحبت از موش زمستان‌خواب شد، «رؤیاهای موش زمستان‌خواب»[9] نوشته «کارما ویلسون»[10] کتابی است که اوایل سال آن را به پایان رساندم. همچنان که از نام کتاب پیداست، می‌توان گفت تاکنون این کتاب رؤیایی‌ترین و خیال‌انگیزترین کتابم بوده است.

«از این‌ور، از آن‌ور»[11] کتاب همراه «بوم، اسنوت، تویتی»[12] نوشته‌ی «دورین کرونین»[13] است که در روزهای آخر ماه ژوئن منتشر شده. واقعاً از کتاب «از این‌ور، از آن‌ور» راضی بودم. فکر می‌کنم این داستان شیوه‌ی زندگی خانوادگی‌ام را نشان می‌دهد و به گمانم بچه‌ها و پدرومادرها با آن می‌توانند همذات‌پنداری کنند.

آیا در کودکی، نقاشی می‌کردید؟

همیشه! خیلی زیاد نقاشی می‌کردم. اجازه‌ی انجام دادن بسیاری از کارها را نداشتم، از این‌رو بیش‌تر وقتم را در اتاقم به تصور دوباره‌ی زندگی سپری می‌کردم و این که چه‌قدر عالی می‌شد اگر همه چیز متفاوت بود. یادم می‌آید کف اتاق دراز می‌کشیدم و به سقف نگاه می‌کردم و تصور می‌کردم زندگی کردن در سقف چه‌قدر زیبا خواهد بود. در تصوراتم برای رهایی از آشفتگی و به‌هم ریختگی آپارتمان کوچک­مان، فقط یک میز و صندلی در آن می­گذاشتم. این­طوری  آپارتمان ما یک فضای فوقالعاده بزرگ و باز داشت. سرانجام این رؤیاپردازی، با انتشار «روزی روزگاری یک خاطره» به حقیقت پیوست.

کتاب یا کتاب‌های تصویری دلخواه شما در دوره‌ی کودکی‌تان کدام است؟

کتاب‌های تصویری دوست‌داشتنی زیادی داشتم که به من داده شده بود. آن‌ها را واقعاً نخواندم، اما بارها و بارها به تصویرهای‌شان نگاه کردم. آن‌ها روی کاغذ بدون روکش و با رنگ‌های خنثی چاپ می‌‌شدند. لازم به ذکر است که در این‌جا حس و علاقه من به رنگ شکل گرفت.

یکی از این کتاب‌ها، مجموعه‌ای داستان‌ و شعر بود و شعر دلخواهم را داشت و یکی از تنها داستان‌هایی بود که واقعاً خواندم. داستان درباره‌ی یک سگ و مشکلاتش بود. شعر بسیار غم‌انگیز بود و با آن بسیار همذات‌پنداری کردم! در تمام داستان سگ به همه‌ی چیزهای غمانگیز زندگی­اش فکر میکرد. آن را بارها و بارها با تعمق می‌خواندم و تصویر سگ را نگاه می‌کردم. این باعث شد که احساس کنم تنها نیستم و سگ دقیقاً مانند من است.

حتی در دوران کودکی‌ام نیز همیشه به فراتر از آن‌چه نوشته شده بود، نگاه می‌کردم.

کتاب دیگری که می‌شناختم، نقاشی یک باغ پشت دروازه بود. همیشه تصور می‌کردم که چه چیزی پشت آن دروازه وجود دارد و داستان‌هایم را درباره‌ی چیزهای دیگر پشت دروازه می‌ساختم، چه شخصیت‌هایی در پشت دروازه زندگی می‌کردند و چه زندگی‌های شگفت‌انگیزی داشتند؟

در پایان به این نکته اشاره می‌کنم که این گفت‌وگو، مانند مصاحبه‌ای است که مدت‌ها پیش، هنگام پذیرفته شدنم در هنرستان انجام شد. واقعاً پاسخی ندارم. نمی‌دانم، هنوز هم میکوشم راهی رو به جلو پیدا کنم. خیلی چیزها درباره‌ی تلاش برای آفریدن احساسات خوب است که برایم بسیار حسی و غریزی است. همیشه در جست‌وجوی راه درست تصویرگری هستم، چه با ترسیم آناتومی و زبان بدن دست و پنجه نرم کنم و یا با تصاویرم سعی در خلق داستانی کنم که خواننده آن را از لحاظ احساسی درک خواهد کرد. این تلاش همیشه یک نبرد برای سلاخی کردن نقاشی نیست، بلکه راهی برای یافتن اعتماد به‌نفس است، اجازه دهید نقاشی به‌طور طبیعی پدیدار شود و با زور پیش نروید. به همان اندازه که در نبرد جست‌وجوی راه درست تصویرگری برنده می‌شوم، به همان اندازه شکست می‌خورم، اما همیشه همه‌ی تلاشم را می‌کنم تا برای شرکت در چالش بعدی آماده شوم و برخیزم.

از شما برای به اشتراک گذاشتن روند کاری و پروژه‌های در حال انجام‌تان با ما، بسیار سپاسگزارم.

https://www.artofthepicturebook.com/-check-in-with/2015/7/19/an-interview-with-renata-liwska

معرفی کتاب

خرید کتاب‌های رناتا لیوسکا

کتاب پر سروصدا

آندروود برعکس کتاب «سکوت وقت کتاب خواندن»، در مورد لحظه‌های کاملاً بلند و پر سروصدای در دنیای ما کاوش میکند. بار دیگر، همکاری متن آندروود و تصویرهای لیوسکا در به تصویر کشیدن این لحظه‌های بلند و پر سروصدا برای خوانندگان ایده­آل است.

بنگ، ترق و تروق، دقیقاً همچنان که لحظه‌های ساکت بی‌شماری هست، صداهای فراوانی نیز وجود دارد. صداهای خوب (هورااااااا!) صداهای بد (تق توق!) و صداهای بلندی که باعث می‌شود احساس کنید در مرکز توجه هستید (صدای آروغ زدن!). کتاب «کتاب پر سروصدا» همه‌ی این صداهای کودک‌پسند را که بی‌گمان از صبح تا شب به شکلی خوانندگانش را به وجد می‌آورد، یک‌جا گرد آورده است!

 

سکوت وقت کتاب خواندن

در جهان ما انواع مختلفی از سکوت وجود دارد. این کتاب مجموعه‌ای خیالی از این لحظه‌ها را بررسی می‌کند و بازتاب احساس‌ها و خاطرات «دبورا آندروود» در جایگاه نویسنده، و « لیوسکا» به‌عنوان تصویرگر است. متن خلاقانه‌ی آندروود، بوم نقاشی ایده‌آلی را برای تفسیرهای تصویری لیوسکا فراهم می‌کند. یک همکاری موفق.

در جهان، همه‌ی سکوت‌ها یکسان پدید نیامده است. در این کتاب، تصویرهای جذاب و دلفریب بسیاری از لحظه‌های ساکت و آرام در زندگی از "سکوت قبل از این که سورتمه بیفتد توی سرازیری" تا "سکوت لحظهای که مدل موی جدیدت را میبینی" ثبت شده است.

 

[1]  Alberta College of Art and Design

[2] Nina Laden

[3] Once Upon A Memory

[4] Places to Be

[5] Mac Barnett

[6] Waiting for Snow

[7] Marsha Diane Arnold

[8] صاریغ یا ساریگ گروهی از جانداران کیسه‌دار هستند که جثه‌ی انواع گوناگون آنها به اندازه‌ی موش تا گربه است. صاریغ‌ها در قاره‌ی آمریکا، به‌ویژه جنگلهای آمریکای جنوبی یافت میشوند.

[9] Dormouse Dreams

[10] Karma Wilson

[11] this way, that way

[12] Boom Snot Twitty

[13] Doreen Cronin


[1] The Quiet Book

[2] Red Wagon

[3] Governor General’s Literary Award

[4]  Society of Illustrators

[5] The Loud Book

[6] Deborah Underwood

Submitted by editor74 on

با «رناتا لیوسکا» تصویرگر برنده‌ی جایزه‌ی کتاب کودک، به‌ویژه پرفروش‌ترین کتاب نیویورک تایمز، «سکوت وقت کتاب خواندن»[1]، و نویسنده و تصویرگر کتاب «واگن قرمز»[2] گفت­‌وگویی انجام داده‌ایم. لیوسکا برای تصویرگری کتاب کودکان، سه‌بار نامزد دریافت «جوایز ادبی گاورنور جنرال (فرماندار کل)»[3] کانادا شده است. او در سال 2010 در نمایشگاه سالانه The Original Art که از سوی «انجمن تصویرگران»[4] برگزار می­شود، نشان طلا دریافت کرد. رناتا لیوسکا زاده‌ی شهر ورشو در کشور لهستان است اما اکنون در کَلگَری کانادا زندگی می‌کند.

دبیرستانی که دوره‌ی متوسطه‌ تحصیلی شما در آن سپری شد برروی رشته‌های هنری تمرکز داشت، آیا در زمینه مجسمه‌سازی، نقاشی و طراحی به شما آموزشی داده شد؟ آیا برای پذیرش در  دبیرستان  نمونه، اثری ارائه داده بودید؟

بله، دبیرستانم در شهر ورشو در کشور لهستان بود، جایی‌ که در آن بزرگ شدم. در آن زمان همه‌ی دانش­آموزان‌ تا پایه‌ی هشتم، تحصیلات ابتدایی یکسانی داشتند و پس از آن، برای ورود به دوره‌ی متوسطه (کالج)، اقدام می‌کردند. به یاد می‌آورم که دبیر ریاضی‌مان از دانش‌آموزان کلاس می‌پرسید در چه مدرسه‌ای می‌خواهیم ادامه تحصیل بدهیم. نوبت به من که رسید، به همکلاسی­هایم گفتم که قصد دارم وارد هنرستان بشوم. مشکلات فراوانی در درس ریاضیات داشتم و دبیرمان از وضعیت تحصیلی­ام خیلی راضی نبود. از این‌رو، از نظر او دانش‌آموز خوبی نبودم. دبیرمان به من گفت که در آزمون ورودی هنرستان پذیرفته نخواهم ‌شد و به‌جای آن باید به‌دنبال تجارت بروم. من قصد داشتم توانایی‌هایم را به دبیرمان نشان بدهم! یک معلم خصوصی گرفتم و خیلی سخت درس خواندم. مجبور بودم چند نمونه‌ کار ارائه بدهم، حتی در آزمون نقاشی از طبیعت بی‌جان و همچنین در مصاحبه باید شرکت می‌کردیم، مقاله می‌نوشتم و آزمون ریاضی و مواردی این‌گونه‌ را انجام می‌دادم. به یاد می‌آورم پس از مصاحبه، مطمئن بودم که در هنرستان پذیرفته نمی‌شوم، زیرا پاسخم به بیش‌تر سؤال‌ها، "نمی‌دانم" بود!

هنگامی که نتایج امتحان‌ها فرستاده شد، نتوانستم نامم را در فهرست پذیرفته‌شدگان ببینم و حس کردم خُرد شدم! اما پدرم ایستاد و به فهرست نگاه كرد و گفت: "نه، نام تو جزء پذیرفته­شدگان هست." پرسیدم: " اسمم كجاست؟" پاسخ داد: "همین‌جا" و نامم را نشانم داد و مطمئن شدم که پذیرفته شدم!

از دیگران متفاوت بودم و مدرسه‌ی قبلی‌ برایم مناسب نبود، اما در هنرستان جا افتادم چون آن‌جا همه متفاوت بودند! همه مثل من بودند. همه‌ی آن‌ها تصورات و تخیلات بزرگی داشتند و می‌خواستند طراحی و نقاشی یاد بگیرند. وجه اشتراک‌های بسیاری با دیگران پیدا کردم که یادگیری را هیجان‌انگیزتر و آسان‌تر می‌کرد. دیدن رشد هم‌کلاسی‌هایم در هنرستان شگفت‌انگیز بود. در مدت بسیار کوتاهی ما تبدیل به هنرمندان واقعی شده بودیم. هیچ کاری نبود که نتوانم انجام بدهم، به طرز شگفت‌انگیزی درباره‌ی زندگی و هنر آموختم.

نقاشی‌های‌تان را با عنوان زندگی‌نامه توصیف کرده‌اید، آیا خاطرات خاصی از دوره‌ی کودکی شما در کارهای‌تان دیده می‌شود؟

خاطرات متفاوتی دارم؛ گاه یک تصویر، خاطره‌ای ویژه را یادآوری می‌کند، مانند "روز پر سر و صدای ماشین آتش‌نشانی در مدرسه" از «کتاب پر سروصدا»[5] نوشته «دبورا آندروود»[6]. در دوره کودکی‌ام به مناسبت روز جهانی کودک، نمایشگاهی برگزار می‌شد. در این نمایشگاه، صف طولانی تشکیل شده بود. من نمی‌دانستم چه اتفاقی رخ داده است. بنابراین بالا رفتم تا نگاه کنم. شخصی من را از زمین بلند کرد و با بچه‌های دیگر در سبد ماشین‌ آتش‌نشانی نشاند و ما تا بالای نردبان آتش­نشانی رفتیم! کاملاً مطمئن بودم که سبد 360 درجه به دور خودش می‌چرخد. وحشت داشتم و از ته حلقم جیغ می‌کشیدم! قبل از این اتفاق، مشکل سرگیجه و ترس از ارتفاع داشتم اما پس از ضربه‌های آن حادثه، گمان می‌کنم درمان شدم، زیرا دیگر از ارتفاع نمی‌ترسم.

گفت‌وگو با «رناتا لیوسکا»  تصویرگر کتاب کودک

نمونه‌های بیش‌تر، مربوط به یادآوری احساساتی است که در کودکی داشتم. برای مثال در کتاب «سکوت وقت کتاب خواندن» تصویری که مربوط به جمله "سکوت وقتی که می‌خواهی نامرئی باشی" می‌تواند درباره‌ی هر چیزی یا یک نقاشی بسیار خارق‌العاده باشد. اما هنگامی که آن صفحه از کتاب را تصویرگری کردم، به این می‌اندیشیدم که در چه مواقعی دوست دارم نامرئی بشوم. این­ احساس که کاش هنگام آمپول زدن نامرئی می‌شدم را به وضوح به یاد نمی­آورم اما به‌شدت از آمپول می‌ترسیدم و مطمئناً آرزو می‌کردم کاش نامرئی می‌شدم تا آن‌ها نتوانند مرا پیدا کنند و با سوزن آمپول، سوراخم کنند!

به هر حال چه یک موقعیت داستانی باشد و چه یک زندگی‌نامه، می‌کوشم به یاد بیاورم که در کودکی چه احساسی داشتم تا تصویرگری آن، موثق و معتبر باشد. به این ترتیب کودکان می‌توانند با آن همذات‌پنداری کنند و والدین نیز می‌توانند احساس مشابهی را تجربه کنند.

تجربه‌ی تدریس در «کالج هنر و طراحی اَلبرتا»[1] چه تأثیری بر روند کاری شما در جایگاه یک هنرمند و نویسنده داشته است؟

چند سالی است که دیگر تدریس نمی‌کنم، اما دوران تدریس بسیار الهام‌بخش بود. تدریس باعث می‌شود به این که چگونه اثر هنری می‌آفرینید، فکر کنید؛ زیرا باید درباره‌ی کارهایی که انجام می‌دهید، صحبت کنید. هنگامی که به کار دانش­جویان نگاه می‌کنید، روند شکل‌گیری خلاقیت شما آشکار می‌شود در حالی که احساس­تان با دیدگاهی که به شما می­دهند، درگیر نیست.

می‌دانیم که شما دفترهای طراحی زیادی دارید. آیا این اتودها نقطه‌ای اصلی برای پرورش ایده‌ها و تصویرهای داستانی شما هستند؟

بله، من عاشق نقاشی کردن در دفتر طراحی‌ام هستم؛ چه برای سرگرمی و چه برای کار. گرچه به‌تازگی خیلی روی برچسب‌ها و پوشه‌های کاغذی (که خودم آن‌ها را برش زدم) نقاشی کردم، چون هر سطحی که روی آن بتوان نقاشی کرد را دوست دارم. شیوه‌ی دلخواهم برای نقاشی، این است که فقط شروع به طراحی کنم و ببینم مدادم مرا به کجا می‌کشاند. طرفداران آثارم اشاره می‌کنند که نقاشی‌های دفتر طراحی‌ام بسیار پیچیده و تمام و کمال است، اما هدفم این نیست. در حقیقت، اگر به این فکر کنم که نقاشی پس از به پایان رسیدنش چگونه خواهد بود، خلق یک نقاشی خوب برایم دشوار می‌شود. می‌کوشم بر روی به پایان رساندن نقاشی‌ام تمرکز نکنم. بهترین حالتُ هنگامی است که به هیچ چیز توجهی ندارم و فقط نقاشی می‌کنم - تا هنگامی که خودش به پایان برسد.

با این همه، چون در آفرینش یک کتاب تصویری باید با دیگران (ویراستارتان) کار کنید، ایده‌های اولیه‌ام را تقریباً به شکل طرح‌های کوچک و بند‌انگشتی و بیش‌تر بر روی برچسب‌های زرد رنگ نقاشی می‌کنم. بیش‌تر این طرح‌ها ساده و با بیش‌ترین جزئیات انجام می‌شوند، به اندازه‌ای که مطمئن شوم ویراستار آن‌چه را که می‌خواهم نقاشی کنم، درک خواهد کرد. با این روش بیش از اندازه به یک ایده وابسته نمی‌شوم. هنگامی که نقاشی‌ کاملی را در دفتر طراحی‌ام انجام می­دهم، سعی می‌کنم دوباره به تصویر بندانگشتی نگاه نکنم، گویی در لحظه­ای که در دفتر طراحی‌ام نقاشی می‌کنم در حال خلق بهترین تصویر در حد توانم هستم.

در نقاشی‌های‌تان  از مداد استفاده می‌کنید و پس از آن به کمک نرم‌افزار فتوشاپ، رنگ به‌شکل لایه به آن‌ها افزوده می‌شود. می‌توانید روند کاری‌تان در آفرینش تصویرهایی با ریزه‌کاری‌های بسیار را شرح دهید؟

نقاشی‌ها با بهره‌گیری از انواع گرافیت (مغز مداد) و مداد نوکی ترسیم می‌شوند. سپس با کیفیت بالا اسکن می‌شوند و در نرم‌افزار فتوشاپ ویرایش می‌شوند. برای شفاف‌سازی نقاشی و افزودن لایه‌های رنگی در زیر آن‌ها، چندین لایه را‌ در صفحه به‌کار می‌برم؛ لایه‌های فراوان! بعضی از پرونده‌های فتوشاپ من، سه تا پنج گیگابایت حجم دارد. دوست دارم دستم را در انتخاب گزینه های کاری‌ام باز نگه دارم، بنابراین تغییرهای فراوانی در چگونگی رنگ‌آمیزی و تکمیل تصویرهای نهایی انجام می‌دهم. استفاده از رایانه این امکان را به من می‌دهد که سرزندگی و روح یک نقاشی را از دست ندهم، در حالی که اگر مجبور به رنگ‌گذاری دوباره‌ی آن باشم، بسیاری از اتفاق‌های خودانگیخته و شاد یک نقاشی از دست می‌رود.

نقاشی در نرم‌افزار فتوشاپ، مانند نقاشی کردن با مداد است و همه‌ی جذابیت و بافت نقاشی را حفظ می‌کند. پوشاندن نقاشی با رنگ باعث از دست رفتن بافت نقاشی می‌شود.

آیا به استفاده از مداد‌رنگی با رنگ‌گذاری دیجیتال یا به‌جای آن فکر کرده‌اید؟ درباره‌ی آفرینش طراحی‌های اولیه‌تان در تبلت چه‌طور؟

مدادرنگی مرا جذب نمی‌کند و اشتیاق و نیازی را در به‌کار بردن آن در خودم احساس نمی‌کنم. مهم است کارها را به روشی انجام بدهم که طبیعی‌ترین حالت را داشته باشند. این روزها در حال تجربه‌ی نقاشی بر روی صفحه تبلت هستم و کتاب‌های اخیرم نقاشی‌های زیادی دارند که فقط دیجیتالی هستند. این روش نقاشی گاهی پیش از نقاشی با مداد یا به عنوان جایگزین آن انجام می‌شود. فکر نمی‌کنم که تفاوت آن‌ها را بتوانید تشخیص بدهید، زیرا چه روی کاغذ و چه روی تبلت، به یک شیوه نقاشی می‌‌کنم.

گاهی دوست دارم طرح‌های اولیه‌ام را به کمک رایانه انجام بدهم. این انتخاب به احساسم بستگی دارد. باید بر بسیاری از موانع خلاقیت غلبه کنم. تغییر در روش انجام دادن کارها، یکی از شیوه‌‌‌هاست.

اکنون که خودتان کتاب نوشته‌اید، ترجیح می­دهید داستان­های خودتان را تصویرگری کنید، یا کتاب­های نویسندگان دیگر را؟

فکر می‌کنم هر دو؛ همه چیز پیرامون تعریف یک داستان خوب می‌چرخد. اگر ایده‌ی خوبی برای تصویرگری داشته باشم، برایم فرقی نمی­کند این ایده از کجا پدیدار شده است. چون ناشرانی که می‌خواستم با آن‌ها کار کنم، داستانی برای تصویرسازی من نداشتند، شروع به نوشتن کردم و نیاز به بداهه‌پردازی داشتم. برایم یک روش نسبت به روش دیگر اولویتی ندارد. اولویتم بیشتر بداههپردازی است. لزوماً مجبور به کار کردن روی داستانهای خودم نیستم.

آموخته‌ام که نه‌تنها به یک داستان خوب نیاز دارم، بلکه به داستانی نیاز دارم که همه‌ی کسانی که با آن درگیر هستند، به من اجازه ‌دهند آن را به روش خودم بازگو کنم. هنگام کار روی کتاب، پویایی‌ها و احساسات گروهی فراوانی وجود دارد، بنابراین باید بسیار مراقب باشم که همه‌ی این احساسات در یک صفحه آورده شوند و هیچ‌یک از این افراد، از قبل ایدهای از آنچه من نقاشی میکنم نداشته باشند؛ چون حتی خودم نیز تا هنگامی که آن را ترسیم نکرده‌ام، نمی‌دانم چه چیزی را نقاشی می‌کنم. در این زمینه «دبورا آندروود» فوق‌العاده بود و از ایده‌ها و طرح‌هایم حمایت کرد و همچنین «نینا لادِن»[2] که «روزی روزگاری یک خاطره»[3] را نوشت و اهمیت ویژه‌ای داشت، زیرا او خودش کتاب‌‌‌‌هایش را می‌نویسد و تصویرگری می‌کند.

اکنون روی چه پروژه‌­هایی کار می‌کنید؟

اکنون روی دو کتاب کار می‌کنم، کتاب «مکان‌هایی برای بودن»[4] نوشته «مک بارنت»[5] و کتاب «در انتظار برف»[6]نوشته‌ی نویسنده‌ی تازه‌کار «مارشا داین آرنولد»[7] است. هر دو کتاب‌های بسیار متفاوتی هستند و هر یک طنز و جذابیت ویژه‌ی خودش را دارد. کتاب مک بارنت یک چالش بود، زیرا داستانی با پایان باز بود و احساس می‌کردم می‌خواهم آن را به‌سمت دیگری سوق دهم، و هنوز کاملاً به‌درستی آن را درک نکرده‌ام و باعث کشمکش‌های فراوانی شد اما چالش ارزشمندی بود. احساس می‌کنم این چالش، باعث قوی‌تر شدن کتاب شد و اکنون نتیجه به طرز خارق‌العاده‌ای عالی از کار درآمده است. اگرچه مفهوم پایان داستان را با نقاشی‌ام کاملاً نتوانستم برسانم، اما بسیار به آن نزدیک است!

کتاب «در انتظار برف» شخصیت‌محور است و از این‌رو بخش بسیاری از روند آن، خلق شخصیت بوده است. در حقیقت از نویسنده‌ی آن اجازه گرفتم که یکی از شخصیتهای کتاب را از موش زمستان‌خواب به صاریغ[8] تغییر بدهم. او شرایط کار را درک میکرد و با من همکاری کرد.

صحبت از موش زمستان‌خواب شد، «رؤیاهای موش زمستان‌خواب»[9] نوشته «کارما ویلسون»[10] کتابی است که اوایل سال آن را به پایان رساندم. همچنان که از نام کتاب پیداست، می‌توان گفت تاکنون این کتاب رؤیایی‌ترین و خیال‌انگیزترین کتابم بوده است.

«از این‌ور، از آن‌ور»[11] کتاب همراه «بوم، اسنوت، تویتی»[12] نوشته‌ی «دورین کرونین»[13] است که در روزهای آخر ماه ژوئن منتشر شده. واقعاً از کتاب «از این‌ور، از آن‌ور» راضی بودم. فکر می‌کنم این داستان شیوه‌ی زندگی خانوادگی‌ام را نشان می‌دهد و به گمانم بچه‌ها و پدرومادرها با آن می‌توانند همذات‌پنداری کنند.

آیا در کودکی، نقاشی می‌کردید؟

همیشه! خیلی زیاد نقاشی می‌کردم. اجازه‌ی انجام دادن بسیاری از کارها را نداشتم، از این‌رو بیش‌تر وقتم را در اتاقم به تصور دوباره‌ی زندگی سپری می‌کردم و این که چه‌قدر عالی می‌شد اگر همه چیز متفاوت بود. یادم می‌آید کف اتاق دراز می‌کشیدم و به سقف نگاه می‌کردم و تصور می‌کردم زندگی کردن در سقف چه‌قدر زیبا خواهد بود. در تصوراتم برای رهایی از آشفتگی و به‌هم ریختگی آپارتمان کوچک­مان، فقط یک میز و صندلی در آن می­گذاشتم. این­طوری  آپارتمان ما یک فضای فوقالعاده بزرگ و باز داشت. سرانجام این رؤیاپردازی، با انتشار «روزی روزگاری یک خاطره» به حقیقت پیوست.

کتاب یا کتاب‌های تصویری دلخواه شما در دوره‌ی کودکی‌تان کدام است؟

کتاب‌های تصویری دوست‌داشتنی زیادی داشتم که به من داده شده بود. آن‌ها را واقعاً نخواندم، اما بارها و بارها به تصویرهای‌شان نگاه کردم. آن‌ها روی کاغذ بدون روکش و با رنگ‌های خنثی چاپ می‌‌شدند. لازم به ذکر است که در این‌جا حس و علاقه من به رنگ شکل گرفت.

یکی از این کتاب‌ها، مجموعه‌ای داستان‌ و شعر بود و شعر دلخواهم را داشت و یکی از تنها داستان‌هایی بود که واقعاً خواندم. داستان درباره‌ی یک سگ و مشکلاتش بود. شعر بسیار غم‌انگیز بود و با آن بسیار همذات‌پنداری کردم! در تمام داستان سگ به همه‌ی چیزهای غمانگیز زندگی­اش فکر میکرد. آن را بارها و بارها با تعمق می‌خواندم و تصویر سگ را نگاه می‌کردم. این باعث شد که احساس کنم تنها نیستم و سگ دقیقاً مانند من است.

حتی در دوران کودکی‌ام نیز همیشه به فراتر از آن‌چه نوشته شده بود، نگاه می‌کردم.

کتاب دیگری که می‌شناختم، نقاشی یک باغ پشت دروازه بود. همیشه تصور می‌کردم که چه چیزی پشت آن دروازه وجود دارد و داستان‌هایم را درباره‌ی چیزهای دیگر پشت دروازه می‌ساختم، چه شخصیت‌هایی در پشت دروازه زندگی می‌کردند و چه زندگی‌های شگفت‌انگیزی داشتند؟

در پایان به این نکته اشاره می‌کنم که این گفت‌وگو، مانند مصاحبه‌ای است که مدت‌ها پیش، هنگام پذیرفته شدنم در هنرستان انجام شد. واقعاً پاسخی ندارم. نمی‌دانم، هنوز هم میکوشم راهی رو به جلو پیدا کنم. خیلی چیزها درباره‌ی تلاش برای آفریدن احساسات خوب است که برایم بسیار حسی و غریزی است. همیشه در جست‌وجوی راه درست تصویرگری هستم، چه با ترسیم آناتومی و زبان بدن دست و پنجه نرم کنم و یا با تصاویرم سعی در خلق داستانی کنم که خواننده آن را از لحاظ احساسی درک خواهد کرد. این تلاش همیشه یک نبرد برای سلاخی کردن نقاشی نیست، بلکه راهی برای یافتن اعتماد به‌نفس است، اجازه دهید نقاشی به‌طور طبیعی پدیدار شود و با زور پیش نروید. به همان اندازه که در نبرد جست‌وجوی راه درست تصویرگری برنده می‌شوم، به همان اندازه شکست می‌خورم، اما همیشه همه‌ی تلاشم را می‌کنم تا برای شرکت در چالش بعدی آماده شوم و برخیزم.

از شما برای به اشتراک گذاشتن روند کاری و پروژه‌های در حال انجام‌تان با ما، بسیار سپاسگزارم.

https://www.artofthepicturebook.com/-check-in-with/2015/7/19/an-interview-with-renata-liwska

معرفی کتاب

خرید کتاب‌های رناتا لیوسکا

کتاب پر سروصدا

آندروود برعکس کتاب «سکوت وقت کتاب خواندن»، در مورد لحظه‌های کاملاً بلند و پر سروصدای در دنیای ما کاوش میکند. بار دیگر، همکاری متن آندروود و تصویرهای لیوسکا در به تصویر کشیدن این لحظه‌های بلند و پر سروصدا برای خوانندگان ایده­آل است.

بنگ، ترق و تروق، دقیقاً همچنان که لحظه‌های ساکت بی‌شماری هست، صداهای فراوانی نیز وجود دارد. صداهای خوب (هورااااااا!) صداهای بد (تق توق!) و صداهای بلندی که باعث می‌شود احساس کنید در مرکز توجه هستید (صدای آروغ زدن!). کتاب «کتاب پر سروصدا» همه‌ی این صداهای کودک‌پسند را که بی‌گمان از صبح تا شب به شکلی خوانندگانش را به وجد می‌آورد، یک‌جا گرد آورده است!

 

سکوت وقت کتاب خواندن

در جهان ما انواع مختلفی از سکوت وجود دارد. این کتاب مجموعه‌ای خیالی از این لحظه‌ها را بررسی می‌کند و بازتاب احساس‌ها و خاطرات «دبورا آندروود» در جایگاه نویسنده، و « لیوسکا» به‌عنوان تصویرگر است. متن خلاقانه‌ی آندروود، بوم نقاشی ایده‌آلی را برای تفسیرهای تصویری لیوسکا فراهم می‌کند. یک همکاری موفق.

در جهان، همه‌ی سکوت‌ها یکسان پدید نیامده است. در این کتاب، تصویرهای جذاب و دلفریب بسیاری از لحظه‌های ساکت و آرام در زندگی از "سکوت قبل از این که سورتمه بیفتد توی سرازیری" تا "سکوت لحظهای که مدل موی جدیدت را میبینی" ثبت شده است.

 

[1]  Alberta College of Art and Design

[2] Nina Laden

[3] Once Upon A Memory

[4] Places to Be

[5] Mac Barnett

[6] Waiting for Snow

[7] Marsha Diane Arnold

[8] صاریغ یا ساریگ گروهی از جانداران کیسه‌دار هستند که جثه‌ی انواع گوناگون آنها به اندازه‌ی موش تا گربه است. صاریغ‌ها در قاره‌ی آمریکا، به‌ویژه جنگلهای آمریکای جنوبی یافت میشوند.

[9] Dormouse Dreams

[10] Karma Wilson

[11] this way, that way

[12] Boom Snot Twitty

[13] Doreen Cronin


[1] The Quiet Book

[2] Red Wagon

[3] Governor General’s Literary Award

[4]  Society of Illustrators

[5] The Loud Book

[6] Deborah Underwood

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
مترجم (دسته بندی)
نوع محتوا
مصاحبه