حیوانی که ببر و فیل و کرگدن را ترساند

روزی هزارپایی از جنگل می‌گذشت. به خانه‌ی خرگوشی رسید. وارد خانه‌ی خرگوش شد و در جای گرم و نرم خرگوش خوابید. در آن وقت خرگوش در خانه نبود وگرنه هزارپا جرأت نمی‌کرد حتی یکی از پاهایش را هم آنجا بگذارد. ولی هنوز خوب گرمش نشده بود که خرگوش به خانه برگشت. خرگوش از همان دم در فهمید که یکی وارد خانه‌اش شده است. فریاد کشید: «آهای! ای کسی که بی‌اجازه وارد خانه‌ی دیگران می‌شوی! بیا بیرون، این خانه صاحب دارد.»

هزارپا از صدای خرگوش ترسید. ولی حاضر نبود به این زودی چنین جای گرم و نرمی را بگذارد و برود.

با فریادی بلند جواب داد: «ای خرگوش نادان، چطور جرأت می‌کنی با من این‌طور حرف بزنی؟ می‌دانی من کیستم؟» خرگوش گفت: «نه، نمی‌دانم.» هزارپا گفت: «من کسی هستم که از روی فیل می‌گذرم و بر پشت کرگدن می‌رقصم.»

خرگوش بیچاره خیلی ترسید و با خود فکر کرد که این دیگر چه حیوانی است؟ حتماً از فیل و کرگدن بزرگ‌تر است. باید بروم و کسی را پیدا کنم و با کمک او خانه‌ام را پس بگیرم. وسط جنگل ایستاد و فریاد کشید و از همه کمک خواست. روباهی از آنجا می‌گذشت.

صدای خرگوش را شنید و پرسید: «مگر چه شده است؟» خرگوش گفت: «حیوانی به خانه‌ی من رفته است و بیرون نمی‌آید. من کوچکم، زورم به او نمی‌رسد. تو بزرگ‌تر از من هستی. بیا کمک کن تا خانه‌ام را پس بگیرم.»

روباه گفت: «بیا برویم ببینم این کیست که بی‌اجازه وارد خانه‌ی تو شده است.» به خانه‌ی خرگوش رفتند. روباه جلو خانه‌ی خرگوش ایستاد و گفت: «آهای! تو کیستی که بی‌اجازه وارد خانه‌ی دیگران شده‌ای؟ من روباه هستم. به تو دستور می‌دهم که فوری بیرون بیایی.» هزارپا از ترس بر خود لرزید، ولی به روی خودش نیاورد.

صدایش را کلفت کرد و فریاد کشید: «ای روباه بی‌ادب، چطور جرأت می‌کنی با من این‌طور حرف بزنی؟ می‌دانی من کیستم؟»

روباه گفت: «نه، نمی‌دانم.» هزارپا گفت: «من کسی هستم که از روی فیل می‌گذردم و بر پشت کرگدن می‌رقصم.» روباه خیلی ترسید و با خود فکر کرد که من هم از فیل کوچک‌ترم و هم از کرگدن. راهش را گرفت و رفت.

خرگوش وقتی‌که دید کاری از دست روباه برنمی‌آید، به سراغ ببری رفت که در آن نزدیکی زندگی می‌کرد و با خودش گفت: «ببر حتماً می‌تواند این حیوان را از خانه‌ی من بیرون کند.» ببر و خرگوش باهم به راه افتادند و همین‌که به در خانه‌ی خرگوش رسیدند، ببر غرشی کرد که تمام درودیوار خانه لرزید. ولی هزارپا، بااینکه خیلی ترسیده بود، فریاد کشید: «کیست که به اینجا می‌آید؟ مگر نمی‌داند چه کسی در این خانه خوابیده است؟»

ببر پرسید: «مگر تو کیستی؟» هزارپا جواب داد: «من کسی هستم که از روی فیل می‌گذرم و بر پشت کرگدن می‌رقصم.»

ببر فکر کرد که من هم از فیل کوچک‌ترم و هم از کرگدن. اگر این حیوان از روی من بگذرد حتماً له می‌شوم. این بود که رویش را برگردانید و بدون اینکه چشمش به چشم خرگوش بیفتد، رفت.

خرگوش دیگر نمی‌دانست چه بکند. ببر، شجاع‌ترین حیوان جنگل هم ترسیده بود.

ناچار پیش کرگدن و فیل رفت و به آن‌ها گفت که حیوانی در خانه‌ی من است که می‌گوید: «من کسی هستم که از روی فیل می‌گذرم و بر پشت کرگدن می‌رقصم.» خواهش می‌کنم بیایید و او را بیرون کنید. فیل و کرگدن سرشان را جنباندند و راهشان را گرفتند و رفتند. آخر آن‌ها دوست نداشتند کسی از رویشان بگذرد یا بر پشتشان برقصد. خرگوش از همه جا ناامید شد. فکر کرد که باید از خانه‌اش دست بردارد و در پی پیدا کردن خانه‌ی دیگر باشد. غصه‌دار در جنگل می‌رفت که به قورباغه‌ای رسید.

قورباغه تا خرگوش را دید گفت: «سلام، دوست من. چرا اوقاتت تلخ است؟» خرگوش تمام داستان خود را برای او تعریف کرد. قورباغه گفت: «برویم ببینیم این حیوان عجیب کیست؟» راه افتادند و رفتند تا به خانه‌ی خرگوش رسیدند.

قورباغه گفت: «آهای! تو کیستی که بی‌اجازه وارد خانه‌ی دیگران شده‌ای؟» هزارپا فریاد کشید: «من کسی هستم که از روی فیل می‌گذرم و بر پشت کرگدن می‌رقصم.» قورباغه گفت: «کسی که این کارها را می‌کند، باید خیلی بزرگ باشد تو به آن بزرگی چطور در خانه‌ی کوچک خرگوش جا گرفته‌ای؟» بعد قورباغه جست زد و وارد خانه‌ی خرگوش شد. اطرافش را نگاه کرد.

هیچ‌کس را ندید. فریاد زد: «آهای! ای کسی که از روی فیل می‌گذری و بر پشت کرگدن می‌رقصی، پس کجا هستی؟» هزارپا با صدای نازکی گفت: «اینجا هستم.»

قورباغه هزارپا را که دید خندید و گفت: «پس تو هستی که از روی فیل می‌گذری و بر پشت کرگدن می‌رقصی؟ درست است. تو بر پشت کرگدن می‌رقصی و از روی فیل می‌گذری، ولی آن‌قدر کوچکی که آن‌ها اصلاً وجود تو را حس نمی‌کنند.» هزارپا به التماس افتاد و گفت: «ای قورباغه عزیز، مرا نکش. بگذار فرار کنم. دیگر از این کارها نمی‌کنم.» قورباغه گفت: «نه، دوست من. من تو را نمی‌کشم. فقط با من بیرون بیا تا همه تو را ببینند و بدانند که حیوانی که خرگوش و روباه و ببر و فیل و کرگدن را ترسانده است تو بوده‌ای.»

پدیدآورندگان:
Submitted by skyfa on

روزی هزارپایی از جنگل می‌گذشت. به خانه‌ی خرگوشی رسید. وارد خانه‌ی خرگوش شد و در جای گرم و نرم خرگوش خوابید. در آن وقت خرگوش در خانه نبود وگرنه هزارپا جرأت نمی‌کرد حتی یکی از پاهایش را هم آنجا بگذارد. ولی هنوز خوب گرمش نشده بود که خرگوش به خانه برگشت. خرگوش از همان دم در فهمید که یکی وارد خانه‌اش شده است. فریاد کشید: «آهای! ای کسی که بی‌اجازه وارد خانه‌ی دیگران می‌شوی! بیا بیرون، این خانه صاحب دارد.»

هزارپا از صدای خرگوش ترسید. ولی حاضر نبود به این زودی چنین جای گرم و نرمی را بگذارد و برود.

با فریادی بلند جواب داد: «ای خرگوش نادان، چطور جرأت می‌کنی با من این‌طور حرف بزنی؟ می‌دانی من کیستم؟» خرگوش گفت: «نه، نمی‌دانم.» هزارپا گفت: «من کسی هستم که از روی فیل می‌گذرم و بر پشت کرگدن می‌رقصم.»

خرگوش بیچاره خیلی ترسید و با خود فکر کرد که این دیگر چه حیوانی است؟ حتماً از فیل و کرگدن بزرگ‌تر است. باید بروم و کسی را پیدا کنم و با کمک او خانه‌ام را پس بگیرم. وسط جنگل ایستاد و فریاد کشید و از همه کمک خواست. روباهی از آنجا می‌گذشت.

صدای خرگوش را شنید و پرسید: «مگر چه شده است؟» خرگوش گفت: «حیوانی به خانه‌ی من رفته است و بیرون نمی‌آید. من کوچکم، زورم به او نمی‌رسد. تو بزرگ‌تر از من هستی. بیا کمک کن تا خانه‌ام را پس بگیرم.»

روباه گفت: «بیا برویم ببینم این کیست که بی‌اجازه وارد خانه‌ی تو شده است.» به خانه‌ی خرگوش رفتند. روباه جلو خانه‌ی خرگوش ایستاد و گفت: «آهای! تو کیستی که بی‌اجازه وارد خانه‌ی دیگران شده‌ای؟ من روباه هستم. به تو دستور می‌دهم که فوری بیرون بیایی.» هزارپا از ترس بر خود لرزید، ولی به روی خودش نیاورد.

صدایش را کلفت کرد و فریاد کشید: «ای روباه بی‌ادب، چطور جرأت می‌کنی با من این‌طور حرف بزنی؟ می‌دانی من کیستم؟»

روباه گفت: «نه، نمی‌دانم.» هزارپا گفت: «من کسی هستم که از روی فیل می‌گذردم و بر پشت کرگدن می‌رقصم.» روباه خیلی ترسید و با خود فکر کرد که من هم از فیل کوچک‌ترم و هم از کرگدن. راهش را گرفت و رفت.

خرگوش وقتی‌که دید کاری از دست روباه برنمی‌آید، به سراغ ببری رفت که در آن نزدیکی زندگی می‌کرد و با خودش گفت: «ببر حتماً می‌تواند این حیوان را از خانه‌ی من بیرون کند.» ببر و خرگوش باهم به راه افتادند و همین‌که به در خانه‌ی خرگوش رسیدند، ببر غرشی کرد که تمام درودیوار خانه لرزید. ولی هزارپا، بااینکه خیلی ترسیده بود، فریاد کشید: «کیست که به اینجا می‌آید؟ مگر نمی‌داند چه کسی در این خانه خوابیده است؟»

ببر پرسید: «مگر تو کیستی؟» هزارپا جواب داد: «من کسی هستم که از روی فیل می‌گذرم و بر پشت کرگدن می‌رقصم.»

ببر فکر کرد که من هم از فیل کوچک‌ترم و هم از کرگدن. اگر این حیوان از روی من بگذرد حتماً له می‌شوم. این بود که رویش را برگردانید و بدون اینکه چشمش به چشم خرگوش بیفتد، رفت.

خرگوش دیگر نمی‌دانست چه بکند. ببر، شجاع‌ترین حیوان جنگل هم ترسیده بود.

ناچار پیش کرگدن و فیل رفت و به آن‌ها گفت که حیوانی در خانه‌ی من است که می‌گوید: «من کسی هستم که از روی فیل می‌گذرم و بر پشت کرگدن می‌رقصم.» خواهش می‌کنم بیایید و او را بیرون کنید. فیل و کرگدن سرشان را جنباندند و راهشان را گرفتند و رفتند. آخر آن‌ها دوست نداشتند کسی از رویشان بگذرد یا بر پشتشان برقصد. خرگوش از همه جا ناامید شد. فکر کرد که باید از خانه‌اش دست بردارد و در پی پیدا کردن خانه‌ی دیگر باشد. غصه‌دار در جنگل می‌رفت که به قورباغه‌ای رسید.

قورباغه تا خرگوش را دید گفت: «سلام، دوست من. چرا اوقاتت تلخ است؟» خرگوش تمام داستان خود را برای او تعریف کرد. قورباغه گفت: «برویم ببینیم این حیوان عجیب کیست؟» راه افتادند و رفتند تا به خانه‌ی خرگوش رسیدند.

قورباغه گفت: «آهای! تو کیستی که بی‌اجازه وارد خانه‌ی دیگران شده‌ای؟» هزارپا فریاد کشید: «من کسی هستم که از روی فیل می‌گذرم و بر پشت کرگدن می‌رقصم.» قورباغه گفت: «کسی که این کارها را می‌کند، باید خیلی بزرگ باشد تو به آن بزرگی چطور در خانه‌ی کوچک خرگوش جا گرفته‌ای؟» بعد قورباغه جست زد و وارد خانه‌ی خرگوش شد. اطرافش را نگاه کرد.

هیچ‌کس را ندید. فریاد زد: «آهای! ای کسی که از روی فیل می‌گذری و بر پشت کرگدن می‌رقصی، پس کجا هستی؟» هزارپا با صدای نازکی گفت: «اینجا هستم.»

قورباغه هزارپا را که دید خندید و گفت: «پس تو هستی که از روی فیل می‌گذری و بر پشت کرگدن می‌رقصی؟ درست است. تو بر پشت کرگدن می‌رقصی و از روی فیل می‌گذری، ولی آن‌قدر کوچکی که آن‌ها اصلاً وجود تو را حس نمی‌کنند.» هزارپا به التماس افتاد و گفت: «ای قورباغه عزیز، مرا نکش. بگذار فرار کنم. دیگر از این کارها نمی‌کنم.» قورباغه گفت: «نه، دوست من. من تو را نمی‌کشم. فقط با من بیرون بیا تا همه تو را ببینند و بدانند که حیوانی که خرگوش و روباه و ببر و فیل و کرگدن را ترسانده است تو بوده‌ای.»

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله