اهالی گیلان این افسانه را این طور می گویند:
«مرغ و خروسی باهم در جنگل میگشتند، شغال آمد و مرغ را گرفت و خورد، و خروس تنها ماند. از غصه پرهای خود را کند و به گوشهای نشست. کلاغی به او رسید گفت: «چرا پریشانی؟» گفت: «مرغک را شغال خورد، خروسک پریشان شده» کلاغ هم پرهایش را ریخت. درخت چنار از کلاغ پرسید: «چرا پر ریختهای؟» گفت: «مرغک را شغال خورد، خروسک پریشان شده، کلاغ هم پر ریخت. درخت چنار هم برگ زرد شد».
بز پای درخت آمد گفت: «چرا برگ زرد شدی؟» گفت: «مرغک را شغال خورده، خروسک پریشان شده، کلاغ پر ریخته، درخت برگ زرد شده». بز هم شاخش را زد به سنگ و شکست. باغبانی رسید از بز پرسید: «چرا شاخ شکستهای؟» گفت: «مرغک را شغال خورده، خروسک پریشان شده، کلاغ پر ریخته، درخت برگ زرد شده، بزک هم شاخ شکسته». باغبان بیل را بر زمین زد. دخترش آمد و پرسید: «چرا پدر بیل بر زمین زدی؟»
پدر گفت: «مرغک را شغال خورده، خروسک پریشان شده، کلاغک پر ریخته، درخت برگ زرد شده، بزک شاخ شکسته، پدر هم بیل بر زمین زده» دختر کاسه ماست را که در دست داشت، به سرش ریخت. مادرش رسید و پرسید: «دختر چرا ماست به سر شده؟» دختر گفت: «مرغک را شغال خورده، خروسک پریشان شده، کلاغک پر ریخته، درخت برگ زرد شده، بزک شاخ شکسته، پدر بیل بر زمین زده، دختر ماست به سر شده.»
مادر گیس خودش را برید. پسر از مکتب آمد، پرسید: «مادر چرا گیس بُر شده؟» مادر گفت: «مرغک را شغال خورده، خروسک پریشان شده، کلاغ پر ریخته، درخت برگ زرد شده، بزک شاخ شکسته، باغبان بیل بر زمین زده، دختر ماست بر سر شده، مادر گیس بُر» گفت: «قلم را چرا شکستی؟» گفت: «مرغک را شغال خورده، خروسک پریشان شده، کلاغ پر ریخته، درخت برگ زرد شده، بزک شاخ شکسته، باغبان بیل بر زمین زده، دختر ماست بر سر شده، مادر گیس بُر شده، پسر قلم شکسته». استاد گفت: «هرچه شده شد، در ماتم مرغ قلم را نباید شکست...»»
افزودن دیدگاه جدید